|
اسیران خاک
|
||
|
مطالب این وبلاگ کاملا از منابع مختلف است و حقیر هیچ از خود ننوشته ام |
* * *
4- داستان اصحاب کهف از نظر علم روز
آیا ممکن است کسی عمر طولانی چند صد ساله داشته باشد؟ خواه این عمر در بیداری بگذرد یا در یک خواب عمیق؟
اگر قبول کنیم در بیداری ممکن است، در خواب مشکلات بیشتری پیدا می کند، زیرا مفهوم آن این است که انسان بتواند بیش از سیصد سال بدون خوردن غذا و نوشیدن آب زنده بماند!، در حالی که در شرائط معمولی یک انسان برای این مدت، شاید بیش از یکصد تن غذا و یکصد هزار لیتر آب لازم دارد!
این ها سؤالاتی است که از نظر علمی در برابر این ماجرا وجود دارد و شاید به همین دلیل کسانی که نتوانسته اند پاسخی برای این سؤالات بیابند فورا راه انکار را پیش گرفته، و این داستان را یک «اسطوره» پنداشته اند.
این در حالی است که مطالعات اخیر دانشمندان از یکسو، و اکتشافاتی که درباره زندگی موجودات زنده صورت گرفته از سوی دیگر، به ما می گوید مطلب به این سادگی نیست.
برای اینکه طرز تفکر دانشمندان امروز را درباره این مسأله اجمالا بدانیم، نمونه ای از تحقیقاتی که اخیرا در مطبوعات علمی انتشار یافته را ذیلا از نظر می گذرانیم:
در یکی از این مطبوعات، تحت عنوان آیا آدمی بر مرگ پیروز خواهد شد چنین آمده است:
در سال 1930 زیست شناس مشهوری به نام «متالینکف» سعی کرد ثابت کند که حیات ابدی بالقوه در خود طبیعت وجود دارد و وظیفه علم آن است که بر اسرار زندگی جاوید دست یابد.
سپس می افزاید: جانداران ساده تر مثل، تک یاخته ای ها در واقع مرگ ناپذیرند، چون به طور لایتناهی از طریق تقسیم یاخته ای زنده می ماند... بنابراین چه جای تعجب که زندگانی جاوید بالقوه در موجودات عالی تر که از میلیونها یاخته تشکیل شده اند مصداق داشته باشد، و ما دانشمندان باید به اسرار آن دست یابیم.
در بحث دیگری از این مقوله تحت عنوان «خواب ششصد میلیون ساله» می خوانیم: چنین اندیشه هائی پیوسته قوت می گرفت تا اینکه پروفسور «ایتنجر» به مفهوم عملی آن پرداخت؛ او می گوید هم اکنون ما می توانیم از حیات ابدی سخن بگوئیم زیرا در قلمرو تئوری و نظریه، امکان زندگی جاوید اثبات شده است، و در زمینه تکنیک به جائی رسیده ایم که می توانیم این نظریه را عملا پیاده کنیم.
سپس از ادامه حیات از طریق انجماد سخن گفته می افزاید:
وقتی درجه حرارت بدن خیلی پائین آید جریان زندگی آنقدر کند و آرام می شود که تقریبا از «سلطه زمان» می گریزد، و هنگامی که درجه حرارت بدن ما، به «صفر مطلق» (صفر مطلق تقریبا 270 درجه سانتی گراد زیر صفر معمولی است!) نزدیک می شود با همان مقدار انرژی که در شرائط عادی تنها برای یک ثانیه زیستن کفایت می کند می توان قرنها زندگی کرد!.
سپس از بلورهای نمکی سخن می گوید که مربوط به صد میلیون سال قبل است و در آن فسیلهائی از باکتریهای آن زمان وجود داشته، و نامبرده آن را در محیط مناسبی کشت کرده و زنده شده و تکثیر نسل نموده (یعنی در حقیقت این باکتری بعد از یکصد میلیون سال از خواب بیدار شده اند. نامبرده بعد از این ماجرا این بلورها را از نقاط مختلف جهان از جمله از مناطقی که مربوط به ششصد میلیون سال قبل! است جمع آوری کرده، و فسیلهای باکتری های آنرا کشت می نماید، و با نهایت تعجب می بیند آنها نیز از خواب گران خود برخاستند! و به این ترتیب «رکورد ششصد میلیون سال عمر» را برای این موجودات زنده ذره بینی ثابت می کند!) او معتقد است از نظر علمی این امر درباره انسان نیز می تواند وجود داشته باشد (و این انجماد درست در لحظه قبل از مرگ صورت می گیرد و با شرائط خاصی حاصل می شود که هیچ گونه لطمه ای بر ارگانهای بدن وارد نشود). (دانستنیها، آذرماه سال 1361، شماره 80).
ما هرگز ادعا نمی کنیم که اصحاب کهف در شرائط انجماد زندگی می کردند همین اندازه می گوئیم اگر خواب بسیار عمیق باشد و دستگاههای بدن فوق العاده آهسته کار کنند سوخت و ساز بدن به قدری کم می شود که ممکن است ذخیره های موجود در بدن جوابگوی قرنها زندگی باشد، چرا که این یک خواب طبیعی نبوده، و به فرمان خدا در یک شرائط استثنائی، و در یک فضای مخصوص که به گفته قرآن هرگز آفتاب به درونش نمی تابیده. «و تری الشمشس اذا طلعت تزاورعن کهفهم ذات الیمین و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال» (سوره کهف، آیه 17).
مسأله خوابهای طولانی در عصر ما (با توجه به وضع بسیاری از جانداران که مسلم شده است سر تا سر زمستان در خواب فرو می روند یعنی زمستان خوابی دارند) مسأله ای است حل شده، دراین نوع خوابها فعالیت حیاتی تقریبا متوقف می گردد، و تنها شعله بسیار ضعیفی از آن روشن است، ضربان قلب به قدری خفیق می شود که قابل احساس نیست، در این گونه موارد بدن انسان را می توان به کوره های عظیمی تشبیه کرد که به هنگام خاموش شدن تنها شمعک کوچکی از آن در حال اشتعال است، واضح است مقدار موار انرژی زا را که یک کوره عظیم در یک روز برای سوختن کامل لازم دارد ممکن است خوراک صدها سال یک شمعک کوچک باشد.
دانشمندان می گویند نه تنها جانداران خون سرد که بعضی از حیوانات خون گرم نیز زمستان خوابی دارند، در دوران زمستان خوابی فعالیتهای حیاتی بسیار کند می شود و چربی ذخیره بدن آنها به تدریج مصرف می گردد. (دائرة المعارف «فرهنگ نامه» ماده «زمستان خوابی».
و ممکن است سوز و ساز بدن به قدری کم شود که مشکل تغذیه به کلی از میان برود.
* * *
5- ماجرای فرار بنی اسرائیل
نمونه دیگر ماجرائی است که در قرآن در سوره بقره آمده است، درباره گروهی که هزاران نفر بودند و از ترس مرگ، خانه و دیار خود را ترک کرده، فرار نمودند، ولی این فرار باعث نجات آنها نشد و به فرمان خدا همه گرفتار چنگال مرگ شدند، سپس خداوند آنها را زنده کرد. «الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم» (سوره بقره، آیه 243).
به گفته مفسران آنها گروهی از بنی اسرائیل بودند که به خاطر فرار از وبا و یا طاعون از دیار خود گریختند، ولی چیزی نگذشت که به همان بیماری از جهان رفتند، یکی از پیامبران بنی اسرائیل به نام «حزقیل» از آنجا عبور کرد و از خدا خواست آنها را زنده کند، و خداوند به عنوان نمونه ای از احیای مردگان ( در برابر منکران معاد) آنها را زنده کرد.
در بعضی از روایات آمده که آنها در یکی از شهرهای شام زندگی داشتند و گهگاه طاعون در میان آنها واقع می شد، هر زمان مقدمات آن را احساس می کردند ثروتمندان که دارای قدرت کافی بودند شهر را ترک می گفتند، و فقرا باقی می ماندند و مرگ و میر در میان آنها زیاد واقع می شد، ولی آنها که بیرون می رفتند غالبا جان سالم بدر می بردند بعدا تصمیم گرفتند که هر زمان احساس وقوع طاغوت کنند همگی خارج شوند و چنین کردند ولی هیچ کس نجات نیافت و همگی به فرمان خدا از دنیا رفتند. (مجمع البیان، تفسیر فخر رازی، ذیل آیه مورد بحث).
البته در آیه فوق اشاره ای به این نکته نشده که هدف از این احیاء بعد از موت نشان دادن صحنه معاد در این جهان بوده، ولی در بعضی از روایات که در توضیح این ماجرا آمده تصریح شده که چنین هدفی در کار بوده است. (مجمع البیان، جلد 1 و 2، صفحه 347).
باز در اینجا به تفسیر انحرافی بعضی از مفسران به اصطلاح روشنفکر برخورد می کنیم! از آنجا که این سرگذشت به هر حال جنبه خوارق عادات دارد و می دانیم هضم این گونه امور برای بعضی از این افراد مشکل است، از این رو وقوع چنین حادثه ای را به شکلی که ظاهر قرآن حکایت می کند، به کلی انکار کرده، و آن را تنها بیان یک مثال! برای حیات و مرگ امتها که در واقع کنایه ای از پیروزی و شکست آنها است دانسته اند!
آنها می گویند: آیه فوق از گروهی خبر می دهد که قوت و قدرت و استقلال خود را به کلی از دست دادند به گونه ای که همچون یک امت مرده بودند، سپس از خواب غفلت بیدار شدند و به لطف پروردگار، قدرت و استقلال خود را باز یافتند. (المنار، جلد 2، صفحه 458).
ولی می دانیم هرگاه پای این گونه تفسیرها و توجیه ها به حوزه قرآن کشیده شود، بسیاری از حقایق قرآنی قابل انکار خواهد بود، و هر کس می تواند آیات روشن را با میل و اراده خود تفسیرهائی مطابق دلخواه خود کند، و قرآنی که رهبر و راهنمای انسانها است تبدیل به ابزاری می شود برای توجیه افکار و سلیقه های شخصی این و آن! و به جای اینکه راهبر باشد، دنباله رو خواهد شد!
تفسیر به رأی که در روایات اسلامی شدیدا از آن نهی شده، و کسی که قرآن را تفسیر به رأی کند همانند کسی شمرده شده که از آسمان به زمین سقوط کند، همین گونه تفسیرها است که خارج از موازین و قواعد مربوط به فهم الفاظ اگر آنها می خواهند با این گونه تفسیرها صاحبان تفکر مادی را قانع کنند.
آنها هرگز به این چیزها قانع نمی شوند، و اگر می خواهند خوارق عادات را انکار نمایند، چنین چیزی، نه مورد قبول طرفداران مذهب است، و نه حتی مخالفان مذهب.
* * *
6- داستان مقتول بنی اسرائیل
آخرین موردی که در قرآن مجید به عنوان نمونه عینی از احیای مردگان در این جهان آمده است سرگذشتی است که مربوط به جمعی از بنی اسرائیل است، در این ماجرا یک نفر سرشناس از میان آنها به طرز مرموزی کشته شد، و برای پیدا کردن قاتل اختلاف در میان بنی اسرائیل بالا گرفت، و هر قبیله ای این قتل را به قبیله دیگر نسبت می داد، ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمی شود، لذا دست به دامن موسی علیه السلام زدند، او هم با استمداد از الطاف الهی از طریق اعجاز آمیزی که مورد قبول همه واقع گشت مسأله را حل نمود.
به این طریق که دستور داد گاوی را سر ببرند، البته سر بریدن آن گاو به سادگی صورت نگرفت، و بهانه جویان بنی اسرائیل درباره اوصاف آن گاو کرارا به موسی علیه السلام مراجعه کردند، و با سؤالات بیجا و بی معنی کار را به عقب انداختند، سرانجام گاوی را با اوصاف خاصی سر بریدند و قسمتی از بدن آن را بر مقتول زدند، به فرمان خدا چند لحظه زنده شد و قاتل خویش را معرفی کرد.
قرآن در آخرین بخش از این ماجرا می گوید: «به خاطر بیاورید هنگامی را که یک نفر را کشتید، سپس درباره او به نزاع پرداختید و خداوند آنچه را کتمان می کردید آشکار می سازد- سپس دستور دادیم قسمتی از آن را بر بدن مقتول بزنید، خداوند این گونه مردگان را زنده می کند، و آیات خود را به شما نشان می دهد، شاید درک کنید» «و إذ قلتم نفسا فادارأتم فیها والله مخرج ما کنتم تکتمون فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیی الله الموتی و یریکم آیاته لعلکم تعقلون».
عجیب اینکه در اینجا قطعه ای از بدن «مرده» را به بدن «مرده دیگری» می زنند تا زنده شود و حقیقت امر را بازگو کند!، چه ارتباطی در میان این دو وجود دارد؟ و این اثر از کجا بر می خیزد؟ مسلما این یک سر الهی است که جز ذات پاک او کسی از آن آگاه نیست، همین اندازه سهولت و آسانی کار را روشن می سازد که مسأله احیای مردگان در جهان دیگر در پیشگاه قدرت خدا به همین سادگی است، ضرورتی ندارد که همیشه «موجود زنده» از موجود زنده دیگر متولد شود، بلکه ممکن است به فرمان خدا جرقه حیات و زندگی از تلاقی دو عضو برخیزد!
جمله «کذلک یحیی الله الموتی» «این گونه خداوند مردگان را زنده می کند».
به وضوح بیانگر این حقیقت است که در آنجا مقتول زنده شد، و یک نمونه عینی را برای حیات انسانها پس از مرگ ارائه دارد.
باز در اینجا به نویسندگانی همچون نویسنده «المنار» برخورد می کنیم که اصرار دارند جمله ای را با این وضوح برخلاف ظاهر آن، بدون هیچ قرینه عقلی و لفظی، و بدون هیچ ضرورتی حمل کنند.
او می گوید: ظاهرا چنین بوده که اگر مقتولی نزدیک شهری یافت می شد و قاتل او شناخته نمی شد، هرکس دست خود را با مراسم مذهبی خاص در آنجا می شست از خون آن مقتول تبرئه می شد، و هر کس نمی شست قائل شناخته می شد، و معنی احیای موتی در اینجا حفظ خونهائی است که بر اثر این نزاع و کشمکش در معرض ریخته شدن بود، یعنی خداوند به وسیله این گونه احکام جلو خونریزی بیشتر را می گیرد.!! (المنار، جلد اول، صفحه 351).
همان گونه که قبلا هم اشاره شد این گونه تفسیرها که نوعی بازی با الفاظ است اصالت «کلام الله» را مخدوش می کند، و اجازه می دهد که به هر آیه ای برای هر مقصدی استدلال کنیم و الفاظ را بر معانی کنائی ومجازی حمل نمائیم بی آنکه قرینه قانع کننده ای برای آن وجود داشته باشد، به علاوه هیچ نیاز و ضرورتی برای این کار وجود ندارد، زیرا پیروان مذاهب به هر حال ناچارند معجزات و خوارق عادات را بپذیرند، و در این صورت چه نیازی به این توجیهات است.
ضمنا انتخاب گاو برای ذبح کردن شاید به این مناسبت است که بنی اسرائیل گاو را برای قربانی انتخاب می کردند.
در اینکه انگیزه این قتل چه بوده؟ در روایات چنین آمده که جوانی برای تملک اموال عموی خود او را به قتل رسانید (با برای اینکه دختر او را به همسری خود در آورد) و به این ترتیب انگیزه قتل، علاقه به مال، یا زن بود (و انگیزه بسیاری از قتل ها در جهان همین است).
در این ماجرای عجیب مخصوصا جزئیات آن، نکات آموزنده فراوانی است که چون از موضوع بحث معاد خارج است از آن صرف نظر می کنیم و برای آگاهی بیشتر شما را به تفسیر نمونه، جلد اول، صفحه 301 تا 311 ارجاع می دهیم. (در آیه 55 و 56 سوره بقره نیز اشاره ای به نمونه دیگری از صحنه های حیات بعد از مرگ شده که وقتی نمایندگان بنی اسرائیل همراه موسی علیه السلام به کوه طور رفتند، و تقاضای دیدن خدا را با چشم ظاهر داشتند، صاعقه ای مرگبار به کوه زد و کوه متلاشی شد، موسی علیه السلام مدهوش گشت، و نمایندگان بنی اسرائیل مردند، سپس خداوند آنها را زنده کرد، شاید شکر نعمت او را بجا آورند «ثم بعثناک من بعد موتکم لعلکم تشکرون». ولی از آنجا که در آیه سخنی از این معنی که هدف از ارائه نمونه فوق معاد بوده وجود ندارد، این آیه را در عداد آیات مورد بحث نیاوردیم به خصوص اینکه بعضی از مفسران احتمال داده اند که بنی اسرائیل از مشاهده آن صاعقه بیهوش شدند، ولی نمردند و بعضی نیز موت را به معنی جهل، و بعثت را به معنی علم تفسیر کرده اند «آلوسی در روح المعانی این دو تفسیر را از بعضی از مفسران نقل کرده است، جلد اول، صفحه 239» هر چند این گونه تفسیرها مخالف ظاهر آیه است، و قابل قبول نیست).
این بود نمونه های مختلف عینی احیای مردگان که در قرآن مجید به آنها اشاره شده است. و با این سخن بحث امکان معاد پایان می گیرد، و به سراغ دلائل عقلی وقوع آن می رویم.
دلائل وقوع معاد
اشاره:
برای اثبات معاد دلائل عقلی و منطقی متعددی وجود دارد که در قرآن مجید گاه صریحا و گاه اشارتا بیان شده است، به تعبیر دیگر قرآن با اشارات خود مسلمانان را به پی گیری این اصول و براهین ارشاد نموده است.
اصولا قرآن مجید در هیچ یک از مباحث اعتقادی تکیه بر تعبد و گفتار بی دلیل نکرده است، در همه این مباحث، ارشاد به دلائل عقلی نموده، لذا گاه یک آیه کوتاه دریچه ای به سوی یک دلیل مهم عقلی می گشاید که در مباحث توحیدی نمونه های زیادی از آن را دیدیم، و در مباحث معاد نیز در همین بحث به خواست خدا ملاحظه خواهیم کرد.
دلائلی که صریحا یا اشارتا در زمینه تحقق معاد از قرآن مجید استفاده می شود، عمدتا هفت دلیل است:
1- دلیل فطرت
2- دلیل حکمت
3- دلیل عدالت
4- دلیل حرکت و هدف
5- دلیل رحمت
6- دلیل نفی اختلاف
7- دلیل بقای روح
اکنون به شرح هر یک از براهین هفتگانه فوق می پردازیم:
1- برهان فطرت
منظور از «برهان فطرت» در اینجا (مانند سایر مواردی که به آن استدلال می کنیم) این است که انسان در اعماق جان خود اعتقاد و ایمان به حقیقتی را می یابد، و در بحث ما ایمان به وجود جهان دیگر و رستاخیز عظیم انسانها و دادگاه عدل الهی را احساس می کند.
البته این معنی از طرق مختلف قابل توضیح و تبیین است که بعد از شرح آیات قرآن مجید در این زمینه، در بخش توضیحات به سراغ آن می رویم، اکنون به آیات زیر گوش جان می سپاریم:
1- «و أقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم». (سوره روم، آیه 30).
2- «لا اقسم بیوم القیامة * و لا اقسم بالنفس اللوامة * ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه». (سوره قیامت، آیه 1 تا 3).
ترجمه:
1- «روی خود را متوجه آئین خالص پروردگار کن این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده دگرگونی در آفرینش خدا نیست این است دین و آئین محکم و استوار».
2- «سوگند به روز قیامت* و سوگند به نفس لوامه، وجدان بیدار و ملامت گر، (که رستاخیز حق است)* آیا انسان می پندارد که استخوانهای او را جمع نخواهیم کرد؟
* * *
تفسیر و جمع بندی
معاد در اعماق جان
شاید بسیاری گمان می کنند، نخستین آیه از آیات فوق، تنها اشاره به فطرت خداشناسی انسان است در حالی که دقت در آیه نشان می دهد، موضوع سخن در آن عام است، و تمام دین را فطری می شمارد، یعنی مجموعه اصول عقائد، و حتی کلیات فروع دین و احکام به صورت خلاصه در اعماق فطرت حضور دارد.
می فرماید: «روی خود را متوجه دین خالص پروردگار کن، این همان فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است، در آفرینش خدا دگرگونی نیست، این است دین و آئین استوار و ثابت، ولی غالب مردم نمی دانند» «و أقم وجهک للدین حنیفا فطرة الناس التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون.»
به طوری که ملاحظه می کنید، «دین» دوبار در آیه فوق تکرار شده که اشاره به مجموع حقایق دینی است، و قابل توجه اینکه در یک جمله می فرماید: «این آفرینش الهی است» و بعد می افزاید: «دگرگونی در آفرینش خدا نیست» و بار سوم روی این مسأله تأکید کرده می گوید: این آئین پابرجا است.
و به این ترتیب سه بار روی فطری بودن دین، برای انسانها در این آیه تکیه شده است. («حنیف» به معنی خالص یا خالی از هر گونه انحراف به سوی گمراهی است، و ریشه اصلی آن بع معنی «تمایل» است، منتها در اینجا تمایل به سوی حق را معنی می دهد، «فطرت» در اصل از ماده «فطر» (بر وزن سطر) به معنی شکافتن است، واز آنجا ه به هنگام آفرینش گوئی پرده عدم شکافته می شود، این واژه در معنی خلقت و آفرینش به کار رفته است، «قیم» از ماده قیام به معنی ثابت و پابرجا و مستقیم است).
از مجموع این آیه استفاده می شود که نه تنها مسأله خدا شناسی، بلکه اعتقاد به رستاخیز و دادگاه بزرگ عدل الهی نیز در فطرت آدمی نهاده شده است.
قابل توجه اینکه در روایات اسلامی که در تفسیر این آیه وارد شده نیز اشارات روشنی به این معنی دیده می شود.
در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که در پاسخ سؤال از معنی فطرت در این آیه شریفه فرمود: «هی الاسلام» «منظور از این فطرت، اسلام است». (نور الثقلین، جلد 4، صفحه 184، حدیث 54).
در تفسیر در المنثور از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین نقل شده که: «فطرة الله التی فطر الناس علیها، دین الله»: «فطرتی که خداوند مردم را بر آن آفرید، دین خدا است». (درالمنثور، جلد 5، صفحه 155).
و در حدیث معروفی که از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده می خوانیم که همه انسانها بر فطرت (اسلام) متولد می شوند، مگر اینکه پدران و مادران، آنها را به آئین یهودیگری یا نصرانیت و مجوسیت متوجه سازند. (درالمنثور، جلد 5، صفحه 155 و تفسیر جامع الجوامع ذیل آیه مورد بحث).
* * *
در دومین آیه، خداوند به دو موضوع سوگند یاد کرده است: به روز قیامت، و وجدان بیدار انسانها (نفس ملامت کننده) «لا اقسم بیوم القیامة و لا اقسم بالنفس اللوامة».
بعضی معتقدند: «لا» در دو آیه فوق، همان معنی نفی را می رساند، و مفهومش این است که من به این دو موضوع سوگند یاد نمی کنم، و هدف آن است که مقصود را به نحو مؤکدتری القاء کند، مثل این است که گاه به دیگری می گوئیم: من به جان تو سوگند یاد نمی کنم، اشاره به اینکه برتر از سوگند است.
ولی غالب مفسران، «لا» را زائده و برای تأکید می دانند، بنابراین خداوند هم به «روز قیامت» سوگند یاد کرده و هم به «نفس لوامه».
«نفس لوامه» همان وجدان اخلاقی انسان است که وقتی خطائی از او سر زند، خویشتن را ملامت می کند، هر قدر خطا سنگینتر باشد، سرزنش و عذاب وجدان شدیدتر است، تا آنجا که بعضی از افراد به هنگام ارتکاب گناهان یا جنایات بزرگ دست به انتحار می زنند تا خود را از شکنجه وجدان رها سازند، و بسیاری از ما نمونه هائی از آن را در مورد قاتلان و خطاکاران بزرگ شنیده یا دیده ایم.
ذکر این دو (روز قیامت و نفس لوامه) در کنار هم به عنوان دو موضوع بزرگ با ارزش که می توان به آن سوگند یاد کرد، اشاره به رابطه آن دو با یکدیگر است:
روز قیامت دادگاه بزرگ الهی است و «نفس لوامه» نیز دادگاه و رستاخیز کوچکی در جان هر انسان است، یا به تعبیر دیگر اشاره به این است شما چگونه در مورد دادگاه قیامت تردید می کنید در حالی که نمونه کوچک آن در همین دنیا در درون جان خود می یابید؟ و بارها آزموده اید که هنگام انجام کار نیک، روحتان مملو از نشاط و شادی می شود، این آرامش و رضایت وجدان پاداشی است که روحتان به شما می دهد، و هنگام انجام کار بد ناراحت می شوید، و از درون جان شلاق می خورید و می سوزید و ناله می کنید، و این کیفری است که دادگاه وجدان به شما می دهد!
چگونه ممکن است در درون هر یک از شما، این محکمه الهی باشد، ولی در مجموعه این جهان بزرگ، محکمه بزرگی وجود نداشته باشد؟!
جالب اینکه در اینجا برای اثبات روز قیامت، به روز قیامت، سوگند یاد شده، گوئی می فرماید: سوگند به روز قیامت که قیامت حق است. (توجه داشته باشید که «مقسم له» (چیزی که سوگند برای آن یاد شده) در آیه محذوف است، و از جمله بعد استفاده می شود و در تقدیر چنین است «لتبعثن یوم القیامة»).
در اینجا این سؤال پیش می آید که اگر سوگند مزبور برای مؤمنان است، نیازی به این بحث نیست، و اگر برای منکران است چگونه به چیزی که آنها قبول ندارند سوگند یاد شده؟!
بعضی از مفسران برای حل این مشکل، کلمه «رب» در تقدیر گرفته اند و گفته اند معنی آیه چنین است که سوگند به پروردگار قیامت که قیامت واقع خواهد شد. (تفسیر فخر رازی، جلد 30، صفحه 216).
این احتمال نیز داده شده استکه این سوگند برای کسانی است که اصل روز قیامت را قبول داشتند، ولی در جزئیات آن شک و تردید می نمودند، قرآن به اصل روز قیامت قسم یاد می کند برای اثبات ذکر جزئیاتی که در آیات بعد آمده است.
تفسیر دیگری که در اینجا وجود دارد، و شاید از دو تفسیر گذشته بهتر است، این است که قرآن مسأله روز قیامت را در برابر منکران، به خاطر فطری بودنش چنان مسلم شمرده که حتی برای اثبات آن به خود آن سوگند یاد نموده است.
به تعبیر دیگر، از فطرات آنها گرفته، و در برابر آنها استدلال نموده است.
و اما «نفس لوامه» مفسران در توضیح آن بیانات گوناگونی دارند، تا آنجا که بعضی از مفسران شش تفسیر در این باره نقل کرده اند: گاه آن را اشاره به نفس مؤمن دانسته اند، که در کوتاهیها خویش را ملامت می کند.
و گاه اشاره به نفس کافر، که هنگام مشاهده نتائج اعمال در قیامت، خویشتن را سرزنش می نماید.
و گاه به معنی اعم از مؤمن و کافر.
و گاه اشاره به حضرت آدم بعد از ماجرای خارج شدنش از بهشت دانسته اند.
ولی آنچه مناسبتر از همه، برای مقام سوگند که دلیل بر شرافت است، و برای قرار گرفتن در کنار یوم القیامة می باشد، این است که اشاره به نفوس مؤمنانی است که هنوز به سرحد والای کمال نرسیده اند.
توضیح اینکه: نفوس انسانی به سه گروه تقسیم می شود: گروهی کاملا «ظلمانی» است، نه ارزش سوگند را دارد، نه بیداری و حرکتی به سوی کمال در آن ظاهر است، و نه نشانه ای از یوم القیامة، آنها دارای «نفس اماره» اند که پیوسته امر به سوء و بدی می کند.
نفوس دیگری «نیمه نورانی» است، در طریق حق به سوی کمال سیر می کند، هر گاه به مقتضای جنبه ظلمانیتش مرتکب خطا می شود، بر اثر نور ایمان بیدار می گردد و به ملامت خویش می پردازد، ملامتی که وسیله ای برای تکامل یافتن است، و این نفسی است با ارزش و نمونه کوچکی است از صحنه قیامت و آن را نفس لوامه گویند.
سوم نفوسی است که یکپارچه نور و روشنائی و صفا است، از مرحله لوامه گذشته به مرحله اطمینان و آرامش رسیده، مخاطب با خطاب «یا أیتها النفس المطمئنة» گردیده، و با خطاب «ارجعی» مأمور به بازگشت به مبدء کمال مطلق شده، و در سلک بندگان خالص خدا در آمده، و به مقتضای «راضیة مرضیة» هم او از خدا خشنود است و هم خدا از او.
کوتاه سخن در تفسیر آیه و چگونگی دلالت آن بر مقصود این است که قرار گرفتن این دو سوگند در کنار هم با توجه به فصاحت و بلاغت قرآن هم نمی تواند تصادفی و بی ارتباطی باشد، بلکه حتما پیوندی میان روز قیامت و نفس لوامه وجود دارد، آن پیوند چنین است که هر انسانی (اگر بر اثر تعلیمات غلط از فطرت اصلی تهی نشده باشد) دارای وجدانی است که در برابر بدی ها او را سرزنش، و در مقابل نیکیها تشویق می کند، و این وجدان که وجدان شخصی و دادگاه کوچکی که در درون جان انسان است حکایت از این دارد که عالم بزرگ باید دارای وجدان بزرگی باشد، تا به ملامت و مجازات مجرمان برخیزد، آن وجدان بزرگ چیزی جز دادگاه قیامت نیست.
* * *
توضیحات:
|
|