اسیران خاک
 
 
مطالب این وبلاگ کاملا از منابع مختلف است و حقیر هیچ از خود ننوشته ام  
 

1- ماجرای حیات عزیر بعد از مرگ

در اواخر سوره بقره این داستان عجیب در یک آیه خلاصه شده که در واقع یک پاسخ تاریخی به منکران معاد است می فرماید:

«أو کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال أنی یحیی هذه الله بعد موتها فأماته الله مأة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوما او بعض یوم قال بل لبثت مأةعام فانظر الی طعامک و شرابک لم یتنسنه وانظر الی حمارک و لنجعلک آية للناس وانظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کل شیء قدیر.» (سوره بقره، آیه 259).

ترجمه:

«آیا ندیدی (آگاهی نداری) آن کس را که از کنار یک آبادی می گذشت در حالی که دیوارهایش به روی سقفهای آن فرو ریخته بود؟ (و اجساد و استخوانهای اهل آن در هر سو پراکنده بود، او با خود) گفت: چگونه خدا این ها را پس از مرگ زنده می کند؟»

خداوند یکصد سال او را می میراند و سپس زنده کرد.

به او فرمود: چقدر درنگ کردی؟

عرض کرد: یکروز یا قسمتی از یک روز.

فرمود: (نه) بلکه توقف تو یکصد سال بود، نگاه کن به غذا و نوشیدنیت، ببین هیچ گونه تغییر نیافته؟ (و بدان خدائی که چنین مواد سریع الفسادی را در طول این مدت حفظ کرده بر همه چیز قادر است) ولی نگاه به الاغ خود کن (که چگونه از هم متلاشی شده) این برای آن است که تو را نشانه ای (در امر معاد) برای مردم قرار دهیم!

اکنون نگاه به استخوانهای مرکب سواری خود کن که چگونه آنها را بلند کرده به هم پیوند می دهیم، سپس گوشت بر آن می پوشانیم؟!

هنگامی که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت می دانم که خداوند بر هر چیزی قادر است». (جمله أو کالذی مر... مطابق تصریح بسیاری از مفسران عطف است بر آیه پیش از آن الم تر الی الذی حاج ابراهیم... بنابر این معنی جمله چنین می شود «الم تر الی الذی مر علی قریة»).

در اینجا چند نکته قابل دقت است:

1-   این مرد چه کسی بوده؟ و آن قریه (توجه داشته باشید قریه به معنی روستا نیست، بلکه به معنی مرکز اجتماع مردم است خواه شهر باشد یا روستا) در کجا قرار داشته؟ قرآن شرحی درباره آن بیان نکرده است، همین اندازه از لحن آیه استفاده می شود.

او مردی بوده که با وحی الهی سر و کار داشته یعنی پیامبری از پیامبران خدا. ولی مفسران با تکیه بر روایات و تواریخ نام او را معین کرده اند: در بسیاری از روایات و کلمات مفسرین آمده است که او «عزیر» پیامبر معروف بنی اسرائیل بود، در بعضی نیز آمده است که او «ارمیا» یکی دیگر از پیامبران بنی اسرائیل بود، بعضی هم نام او را «خضر» و بعضی «إشعیا» ذکر کرده اند. (تفسیر برهان، نور الثقلین، مجمع البیان، فخر رازی و قرطبی ذیل آیه مورد بحث).

ولی مسلم است او هر که باشد تأثیری در معنی و محتوای آیه ندارد، و اینکه بعضی احتمال داده اند او فرد غیر مؤمنی بوده که در قیامت شک داشته سخن نادرستی است، زیرا آیه به خوبی دلالت بر این دارد که وحی بر او نازل می شد.

و آن «قریه»، طبق بسیاری از روایات، «بیت المقدس» بوده و این ماجرا بعد از ویرانی آن به وسیله «بخت النصر» واقع شد.

    2-     آیا این مرد الهی ( هر که بود) به راستی مرد یا در خواب عمیقی فرو رفت؟ - ظاهر آیه فوق،        این است که او به راستی از دنیا رفت، و بار دیگر به فرمان خدا بعد از گذشتن یکصد سال زنده شد، بسیاری از مفسران نیز بر همین عقیده اند، در حالی که بعضی مایلند که تعبیر به «موت» را در اینجا به معنی خواب عمیق شبیه مرگ تفسیر کنند، شبیه خواب عمیقی که در بعضی از جانداران امروز دیده      می شود که مثلا تمام فصل زمستان را به خواب فرو می روند، و به هنگام بهار بیدار می شوند، و به حرکت در می آیند، در این گونه خوابها فعالیتهای حیاتی، بسیار کند می شود و انرژی لازم برای آن فوق العاده کم می گردد، ولی به هر حال شعله حیات خاموش نمی شود.

نویسنده «المنار» و همچنین «مراغی» و نویسنده «اعلام قرآن» این احتمال را انتخاب کرده اند، حتی در اعلام قرآن آمده که مأة عام لزوما به معنی یکصد سال نیست! بلکه می تواند به معنی یکصد روز یا ساعت باشد!

این گروه روشنفکران هستند که قبول امور خارق عادت بر آنها گران است، لذا هر جا به این گونه امور برخورد می کنند، سعی در توجیه آن دارند، در حالی که هیچ ضرورتی برای این امر وجود ندارد.

قرآن مجید و روایات مسلم اسلامی، و در یک کلمه، محتوای مذاهب آسمانی آمیخته با انواع خوارق عادات است که نمی توان آنها را انکار کرد، و نه اقدام به توجیه همه آنها نمود، هنگامی که ما قدرت خداوند را بر خوارق عادات بپذیریم قبول این مسائل بسیار ساده است، منتها هرگز در این امر، راه اغراق را نمی پوئیم و از حد خارج نمی شویم، و هر کاری را به اعجاز یا خوارق عادات نسبت نمی دهیم.

حتی از نظر علمای مبادی خوارق عاداتی که از طرق شناخته شده علمی قابل تفسیر نیست فراوان است، پس چه ضرورتی دارد که ما به هر خارق عادتی برخورد می کنیم آن را از شکل اصلیش بیرون آورده و مسخ کنیم!

در ماجرای فوق، گذشته از آن مرد الهی که مرد و زنده شد، و گذشته از اینکه هدف ارائه نمونه احیای مردگان در قیامت است، مسأله مرکب سواری او که قرآن می گوید: مرده بود و استخوانهایش متلاشی شده بود، نیز مطرح است،زیرا آیه تقریبا صریح است. در اینکه به فرمان خدا استخوانها جمع شد، و بار دیگر گوشت بر آنها روئید و زنده گشت، آیا باید همه اینها را توجیه کرد؟

3- در این که این ماجرا در کدامین سرزمین واقع شده بسیاری را عقیده بر این است که در بیت المقدس بوده که بعد از حمله «بخت النصر» ویران شد، ویرانی کاملی که قرآن از آن تعبیر می کند «خاویة علی عروشها» یعنی سقفها فرو ریخته بود و دیوارها به روی سقفها!

بعضی نیز گفته اند: محلی بوده نزدیک بیت المقدس، و سؤال آن مرد الهی از خود که چگونه خداوند اینها را زنده می کند، نه از روی انکار یا حتی تعجب و شک و تردید بوده، بلکه دوست داشته که زنده شدن مردگان را به صورت یک شهود عینی ببیند، همان چیزی که ابراهیم در ماجرائی که بعدا به آن اشاره خواهد شد از خدا خواست.

و نیز می تواند این تقاضا برای نشان دادن یک نمونه عینی به منکران یا شکاکان باشد، زیرا گاه استدلالات عقلی گروهی از مردم را قانع نمی کند، حتی ندای وجدان نیز برای آنها قانع کننده نیست، اصرار دارند نمونه های عینی را ببیینند تا مسأله جنبه حسی پیدا کند و تمام وسوسه ها از قلب و جان زدوده شود.

4- در این که طعام و نوشیدنی که با او بوده چه بوده؟ قرآن صریحا مطلبی نگفته است، ولی از جمله «لم یتسنه» که از ماده «سنة» به معنی سال است و مفهومش آن است که با گذشتن سالها فاسد نشده بوده، چنین بر می آید که هر دو از غذاهای فاسد شدنی بوده، بعضی از مفسران گفته اند غذای همراه او «انجیر» و «انگور» و نوشیدنیش «آب میوه» یا «شیر» بوده است.

جالب این که خداوند برای قدرت نمائی این مواد سریع الفساد را همچنان به حال خود نگه داشت، در حالی که مرکب سواری او با آن استقامت به کلی از هم متلاشی گشته بود، تا نشانه ای باشد بر گذشتن یکصد سال و دلیل دیگری باشد بر امکان حیات بعد از مرگ، تا آن مرد الهی این حقیقت را با چشم خود در هر دو قسمت (وجود خودش و وجود مرکبش) ببیند.

5- از جمله «و لنجعلک آیة للناس» (هدف این است که ترا آیت و نشانه ای برای مردم قرار دهیم) نشان می دهد که فایده این حادثه تنها برای آن مرد الهی نبوده، بلکه نفعش عام بود، زیرا مردم از روی قرائن مختلفی «عزیر» را شناختند، و باور کردند که او بعد از یکصد سال، حیات نوینی یافته است، اگر نسل معاصر عزیر از دنیا رفته بود نسلهای بعد از او حقیقت را دریافتند، و با در دست داشتن اطلاعاتی از پدران خود به حقیقت امر واقف گشتند.

*  *  *

2- ابراهیم و مسأله معاد

یکی دیگر از نمونه های تاریخی و عینی که قرآن بر تکیه کرده، سرگذشت ابراهیم و داستان «طیور اربعه» «مرغهای چهارگانه» است که بعد از داستان عزیر بلافاصله در قرآن آمده است، می فرماید:

«و إذ قال ابراهیم ارنی کیف تحیی الموتی قال اولم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی قال فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم اجعل علی کل جبل منهم جزء ثم ادعهن یأتینک سعیا واعلم ان الله عزیز حکیم.»

ترجمه:

«به خاطر بیاور هنگامی را که ابراهیم گفت: خدایا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده می کنی؟ فرمود: مگر (به معاد) ایمان نیاورده ای؟

عرض کرد: آری، آورده ام، می خواهم قلبم آرام یابد. (آرامشی که از احساس و شهود برخیزد).

فرمود: پس چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را ( پس از ذبح کردن) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) سپس بر هر کوهی (که در اطراف تو است) قسمتی از آن را قرار ده، بعد آنها را بخوان (به فرمان خدا زنده می شوند و) به سرعت به سوی تو می آیند، و بدان خداوند، توانا و حکیم است». (سوره بقره، آیه 260).

هر گاه ظاهر آیه را جدا از پیشداوریها مورد توجه قرار دهیم و تحت تأثیر القائات این و آن نباشیم به وضوح نشان می دهد که ابراهیم علیه السلام می خواست صحنه ای از احیای مردگان را برای آرامش خاطر ببیند، و مأموریت پیدا کرد که نمونه ای از آن را عملا با دست خود به فرمان خدا انجام می دهد، نمونه ای که در آن، اجزاء بدن مرغهای چهارگانه هیچون ذرات خاکهای انسانها به هم آمیخته گردد، و بعد مانند آن به هر سو پراکنده شود، سپس به فرمان خدا از گوشه و کنار جمع گردد و جامه حیات در تن بپوشد.

شأن نزولی که بسیاری از مفسران برای این آیه ذکر کرده اند نیز گواه این مدعا است، او از کنار دریائی می گذشت، مرداری را دید که قسمتی از آن در آب و قسمتی در خشکی است، پرندگان از یکسو و حیوانات دریائی از سوی دیگر، آن را طعمه خود قرار داده اند، ابراهیم در فکر فرو رفت که چگونه این اجزای پراکنده یک بدن که ممکن است جزء بدن تعداد بی شماری جانداران دیگر شود، بار دیگر جمع و احیاء می گردد.

بدیهی است که ابراهیم با توجه به مقام نبوت و ارتباط با وحی، به همه چیز ایمان داشت، ایمانی بالاتر از ایمانی که حاصل استدلالهای عقلی است، ولی او خواست در این زمینه شهود حسی داشته باشد، ولذا خداوند چنین صحنه ای را برای او مجسم کرد تا معاد جسمانی را به معنی دقیق کلمه با چشم خود ببیند و قلبش آرام گیرد.

*  *  *

در اینجا چند نکته قابل توجه است:

1- جمله «فصرهن» طبق تصریح بعضی از ارباب لغت و جمعی از مفسران از ماده «صور» بر وزن «قول» به معنی تقطیع و پاره کردن است، و اشاره به این است که ابراهیم مأمور بود مرغهای چهارگانه را ذبح کند و سپس پاره پاره کرده، در هم بیامیزد.

ولی جمعی از ارباب لغت آن را به معنی متمایل ساختن تفسیر کرده اند (مخصوصا هنگامی که با «الی» متعدی شود) به همین جهت بعضی از مفسران به اصطلاح روشن فکر اصرار دارند که ابراهیم مرغهای چهارگانه را هرگز پاره پاره نکرد، بلکه مأبور بود آنها را به خودش مأنوس کند و بعدا هر یک از آنها را بر بالای کوهی بگذارد و بعد صدا زند تا به سوی او آیند!، سپس از آن مثالی برای احیاء مردگان گیرد و بداند به همان آسانی که او مرغها را صدا می زند و به سوی او می آمدند مسأله احیای مردگان در برابر قدرت خدا آسان است. (این سخن در اصل مربوط به یکی از مفسران به نام «ابو مسلم» است که المنار از او گرفته و به دفاع از آن برخاسته، جلد 3، صفحه 56).

ولی اینها گویا فراموش کرده اند که اولا ابراهیم تقاضای مشاهده احیاء مردگان کرد، و خداوند از طریق این دستور دعوت او را اجابت فرمود: تا قلب ابراهیم مطمئن و آرام گردد، در حالی که اگر مسأله به اینجا ختم شود که مرغانی را بگیرد و تربیت کند و صدا بزند و بیایند، نه تنها خواسته ابراهیم که مشاهده احیاء مردگان و آرامش قلب بوده حاصل نمی گردد، بلکه این فرمان هیچ گونه ارتباطی با آن درخواست ندارد، و اگر در برابر چنین درخواستی چنین پاسخی از سوی یک فرد عادی داده شود ناموزون و زشت به نظر می رسد، تا چه رسد به اینکه از ناحیه خداوند آن هم در کلام فصیحی همچون قرآن باشد.

ثانیا تعبیر «جزء» را به هر یک از مرغهای چهارگانه تفسیر کردن بسیار نامناسب به نظر می رسد.

ثالثا شأن نزولی که برای آیه ذکر شده و روایات متعددی که در منابع حدیث آمده هیچ کدام متناسب با این معنی نیست، بلکه صریحا بیانگر این حقیقت است که ابراهیم چهار مرغ را گرفت و سر برید و اجزای آنها را با هم مخلوط کرد، سپس آنرا چند قسمت نمود و هر قسمتی را بر کوهی نهاد. (برای اطلاع بیشتر از این روایات به تفسیر نور الثقلین، جلد اول، صفحه 275-282 و تفسیر در المنثور جلد اول، صفحه 335 مراجعه فرمایید).

و اما جمله «فصرهن» چه به معنی قطع کردن باشد و چه به معنی متمایل ساختن تأثیری در محتوای آیه ندارد، چرا که آیه به هر حال در مقام ارائه و نشان دادن چگونگی زنده شدن مردگان به فرمان خدا است.

همان گونه که گفتیم مشکل بزرگ برای کسانی که سراغ اینگونه تفاسیر برای آیات قرآن می روند مسأله عدم پذیرش خوارق عادات است چرا که با مذاق طرفداران مکاتب عادی سازگار است، به همین دلیل خود را در این سنگلاخها وارد می سازند، در حالی که وجود معجزه و خوارق عادات در تمام مذاهب از بدیهیات است حتی در جهان طبیعت هم خوارق عادات زیادی می بینیم که علم روز از تفسیر آن عاجز است.

2- در اینکه مرغهای چهارگانه کدام یک از انواع مرغها بودند معروف این است که: طاووس، و خروس، و کبوتر، و کلاغ بوده است که هر یک از آنها مظهر روحیه و صفات ویژه ای هستند، و گاه حرکات انسانها را به آنها تشبیه می کنند، طاووس مظهر کبر و خودنمائی، خروس مظهر تمایلات شدید جنسی، کبوتر مظهر لهو و بازیگری، و کلاغ مظهر آرزوهای دراز!

ولی احتمالات متعدد دیگری نیز در تفاسیر وارد شده، از جمله: نام هدهد، بوم، شاهین، و کرکس در کلمات مختلف مفسران آمده است. (مجمع البیان، فخر رازی در تفسیر ذیل آیه مورد بحث).

ولی معلوم است که ویژگی مرغان مزبور تأثیری در اصل مسأله ندارد، همین اندازه معلوم است که انواع مختلفی از پرندگان بوده تا بتواند نشانه ای از آمیخته شدن خاکهای مختلف انسانها با یکدیگر بوده باشد.

تعداد کوههائی که اجزاء آن بر آن نهاده شده، در روایات ده عدد ذکر شده، و به نظر می رسد که این حادثه بعد از ورود ابراهیم به شام اتفاق افتاده باشد، زیرا سرزمین بابل کوهی ندارد.

*  *  *

3- داستان اصحاب کهف

در سوره کهف، داستانی طی چهارده آیه بیان شده، و در ضمن آن چنین آمده است:

«و کذلک اعثرنا علیهم لیعلموا ان وعد الله حق و ان الساعة لا ریب فیها». «و این گونه ما مردم را از حال آنها (اصحاب کهف) آگاه ساختیم تا بدانند وعده خدا حق است، و در قیامت و رستاخیز شکی نیست» (سوره کهف، آیه 21).

از این تعبیر به خوبی بر می آید که حداقل یکی از اهداف این خواب عجیب و طولانی که شباهت زیادی به مرگ داشته، برای این بوده که درسی به منکران معاد یا کسانی که از این جهت در شک و تردید بودند بدهد.

به خصوص اینکه از جمله «اذ یتنازعون بینهم امرهم» چنین استفاده کرده اند که اقوام آن زمان در مسأله معاد (معاد جسمانی) با هم نزاع و اختلاف داشتند، مخالفان سعی داشتند مسأله خواب و بیداری اصحاب کهف به زودی فراموش شود و این برهان روشن را از دست موافقان بگیرند (در تفسیر این جمله احتمالات متعددی داده شده که آنچه گفته شد یکی از آنها است).

فخر رازی پنج احتمال دیگر در تفسیر آن ذکر نموده است از جمله این که تنازع و اختلاف در عدد اصحاب کهف، و نامهای آنها، یا اینکه در مقدار خوابشان، یا در این که در کنار غار معبدی به سبک معابد کفار بسازند یا موحدان؟ (تفسیر کبیر، جلد 21، صفحه 105).

در آیات این سوره قران با صراحت می گوید که آنها سیصد و نه سال در خواب فرو رفتند. «و لبثوا فی کهفهم ثلاث مأة سنین وازدادوا تسعا».

بدون شک یک چنین خواب طولانی شبیه به مرگ است و بیداری بعد از آن شبیه به حیات بعد از مرگ، و لذا به خوبی می تواند یک نمونه عینی از نظر تاریخی برای مسأله معاد بوده باشد.

*  *  *

توضیحات

در اطراف این داستان سخنان بسیاری است، آنچه به بحث ما مربوط می شود چند نکته است:

1- خلاصه این ماجرا:

طبق آنچه در قرآن مجید و روایات مشهور اسلامی آمده است چنین است: پادشاه ستمگری بود به نام «دقیانوس» که بر ملتی بت پرست حکمرانی می کرد (بعضی نام او را «دسیوس» ثبت کرده اند و در حدود قرن اول تا سوم میلادی می زیسته، و پایتخت او به نام «افسوس» بود، وزرائی داشت که طی یک ماجرا متوجه بی اعتباری آئین بت پرستی او شدند، آنها آزادی از چنگال این آئین خرافی را بر حفظ پست و مقام خود ترجیح داده، به طور پنهانی شهر و دیار خود را به سوی مقصد نا معلومی پشت سرگذاشتند، و پس از مدتی به غاری رسیده آن را پناهگاه خود قرار دادند.

در اینجا خداوند یک خواب طولانی عجیب بر آنها مسلط ساخت، و صدها سال خوابیدند، هنگامی که از این خواب گران بیدار شدند، و از یکدیگر درباره خوابشان سؤال کردند، گمان کردند یک روز یا قسمتی از یک روز بیشتر در خواب نبوده اند! ولی شواهد و قرائن اطراف غار و قیافه های آنها نشان می داد که موضوع غیر از این است و لذا در تردید فرو رفتند.

و چون گرسنه بودند یک نفر را به شهر فرستادند تا مخفیانه غذائی برای آنها تهیه کند، ولی سکه هائی را که برای خرید غذا ارائه کردند راز آنها را فاش کرد، طرز رفتار آنها که با عادات و رسوم مردم متفاوت بود، به ضمیمه آنچه در تاریخ معاصر آن مردم درباره ناپدید شدن چند جوان صاحب منصب و عالی مقام شنیده بودند، همه نشان می داد که اینها همانها هستند!

جمعیت با خبر شدند و اطراف آنها را گرفتند، ولی آنها به غارشان بازگشتند و برای همیشه از جهان فرو بستند و مردم در آنجا به احترام آنها معبدی بنا کردند.

*  *  *

2- داستان اصحاب کهف در کتب تاریخی

آیا این داستان در غیر قرآن مجید، نقل شده است یا نه؟ و آیا در تورات و انجیل کنونی اشاره به آن دیده می شود؟

پاسخ سؤال اول، مثبت و پاسخ سؤال دوم منفی است.

زیرا این ماجرا به گفته مورخان مدتها بعد از میلاد مسیح علیه السلام رخ داده است، و تاریخ آن را بعضی میان سالهای 249 تا 251 میلادی ذکر کرده اند، بنابراین ممکن نیست اشاره ای به آن در تورات یا انجیل آمده باشد، در کتاب اعلام قرآن می خوانیم:

«اروپائیان قصه اصحاب کهف را به طور خلاصه چنین نقل می کنند: در زمان دکیوس (249 تا 251) که مسیحیان را سخت شکنجه می داد هفت تن از جوانان اشراف به غار پناهنده شدند، و دکیوس دستور داد که بر دهانه غار دیواری بکشند تا از گرسنگی و تشنگی بمیرند، ولی هفت تن در غار به خواب گران فرو رفتند، و 157 سال بعد در زمان «تئودز دوم» بیدار شدند اروپائیان اصحاب کهف را به نام «هفت تن خفتگان افسوس» نامیدند.

در بخش دیگری از این کتاب آمده است: قصه اصحاب کهف نخستین بار در قرن پنجم میلادی به وسیله «ژاک» اهل «ساروک» که خلیفه کلیسای سوریه بوده است در یک رساله سریانی تشریح شده، و این رساله را شخصی به نام «گوگویوس» تحت عنوان «جلال شهداء»، از سریانی به لاتینی ترجمه کرده است. (اعلام قرآن، صفحه 171 و 172).

این ماجرا بازتاب وسیعی در تواریخ اسلامی و ادبیات شرقی و غربی پیدا کرده، و حتی در آثار ادبی «روس» و «حبشه» تلویحات و اشاراتی به این داستان وجود دارد. (اعلام قرآن صفحه 181).

بنابراین سرگذشت مزبور تنها در قرآن مجید نیامده بلکه در آثار تاریخی دیگران نیز به آن اشاره شده است.

*  *  *

3- محل غار اصحاب کهف

معروف این است که این غار در کنار شهر «افسوس» یکی از شهرهای معروف آسیای صغیر (ترکیه کنونی که قسمت از روم شرقی قدیم است) قرار داشته، در نزدیکی رود، «کایستر» در حدود چهل میلی جنوب شرقی «ازمیر». (فرهنگ قصص قرآن، صفحه 315).

شهر «افسوس» به خاطر معبد معروف و بتخانه «اوطامیس» که از عجائب هفتگانه جهان بوده معروفیت جهانی دارد. (قاموس مقدس، صفحه 87).

ولی بعضی غار اصحاب کهف را در نزدیکی نقطه ای از شام به نام «طرطوس» دانسته اند. (دائرة المعارف دهخدا ماده اصحاب کهف).

هم اکنون در نزدیکی دمشق محلی وجود دارد که به نام غار اصحاب کهف معروف است، و مردم به دیدن آن می روند.

ولی تفسیر اول از همه مشهور تر است.

*  *  *

 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹ساعت 16:0  توسط سید احمد طباطباييان  | 
  بالا