ـ معاد ترسیمگر هدف خلقت.
2ـ معاد نتیجه قطعی عدل الهی.
3ـ معاد تجلیگاه وعدههای الهی.
4ـ معاد مظهر رحمت خدا.
5ـ معاد سیر نهائی تکامل انسانی.
6ـ ربوبیت خدا ملازم با معاد انسانها است.
اکنون به بیان هر یک از این دلائل میپردازیم:
1ـ
معاد ترسیمگر هدف خلقت یکی از پرسشهائی که پیوسته بشر متفکر با آن روبرو
بوده است مسأله هدف آفرینش و غرض از خلقت است، او پیوسته با خود فکر
میکرده که جهان و بالاخص گل سر سبد جهان جانداران، چرا آفریده شده، و هدف
از خلقت آن چیست؟ در این جا انسانیهای متفکر به دو گروه تقسیم شدهاند:
1ـ گروه مادی و ملحد که بسیار در اقلیت بوده و در تفسیر خلقت تنها به دو علت اکتفا میورزیدند :
الف: علت مادی
ب:
علت صوری از نظر آنان جهان از یک رشته ذراتی (اتم) تشکیل شده که از چینش
ذرات در کنار هم و تأثیر و تأثر اجزاء طبیعت در یکدیگر، صورتی تحقق یافته
و در نتیجه پدیدههای مادی به وجود آمده است و با اعتماد به این دو علت،
خود را در تفسیر جهان، از هر نوع علت دیگر بینیاز میدیدند.
2ـ
گروه الهی که برای جهان علاوه بر دو علت یاد شده، دو علت دیگر (علت فاعلی
و علت غائی) نیز معتقد بودهاند.مقصود از علت فاعلی قدرتی است که ماده و
صورت را بوجود آورده، همچنان که مقصود از علت غائی هدف فعل و غرض خلقت است
و در این باره در کتابهای فلسفی و کلامی بحثهای عمیقی انجام گرفته است.
با
توجه به این اصل، روشن میشود که فعل حق، از آنجا که او فاعل حکیم است
نمیتواند فاقد غرض و هدف باشد و در این صورت رنگ عبث به خود گرفته و
حکیمانه بودن فعل را خدشهدار میسازد.
چیزیکه
میتواند بیانگر غرض از خلقت جهان و انسان باشد، همان اعتقاد به معادانسان
و جهان است که این جهان با تمام محتویات خود به جهان دیگری که کاملتر و
برتر است، تبدیل گردد.گوئی هدف از خلقت جهان و انسان زمینهسازی برای
آفرینش دوم و خلقت کاملتر است و اگر چنین آفرینش مجددی را در نظر نگیریم
آفرینش زمین و آسمان و انسان که پس از چند صباحی به حکم قرآن و داوری علم،
راه فناء را در پیش خواهند گرفت، عبث و بیهوده خواهد بود، و هرگز فعل
آفریدگار حکیم نمیتواند چنین باشد.
قرآن در بخشی
از آیات خود به مسأله معاد از این دیدگاه مینگرد و یادآور میشود که دفتر
خلقت بدون «برگ زرین معاد» دفتری بیارزش میباشد.این آیات خود به دو دسته
تقسیم میشوند :
الف: آیاتی که تحقق نیافتن معاد را مساوی با بیهودگی فعل الهی میدانند.
ب: آیاتی که آفریدگار جهان را به عنوان حق مطلق توصیف مینمایند. اینک آیات گروه نخست :
الف: انسان و جهان بیهوده آفریده نشده است.
1ـ ا فحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون (مؤمنون/155) .
آیا گمان کردید که ما شما را بیهوده آفریدهایم و این که شما به سوی ما باز نمیگردید؟
سپس در آیه بعد خداوند را از هر گونه صفت نقص منزه دانسته میفرماید:
فتعالی الله الملک الحق، لا اله الا هو رب العرش الکریم (مؤمنون/116) .
برتر است خدائی که فرمانروای بر حق است و جز او خدائی نیست او پروردگار عرش زیبا است .
2ـ و ما خلقنا السموات و الأزض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار (ص/27) .
ما
آسمان و زمین و آنچه را که در میان آنها قرار دارد بیهوده نیافریدهایم،
چنین اندیشه از آن کسانی است که کافر شدهاند، وای بر کافران از آتش.
این
آیات به گونهای حاکی از عقیده کافران عصر رسالت است که در میان علل
چهارگانه، علت چهارم (علت غائی) را معتقد نبودند، هر چند علت فاعلی را به
نوعی آمیخته با شرک پذیرفته بودند اگر چه برخی از کافران عصر رسالت به نفی
علت فاعلی نیز گرایش داشتند و میگفتند مرگ و حیات مربوط به گردش روزگار
است و این گذشت زمان است که ما را به جهان نیستی روانه میسازد (1)
3ـ
و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین.ما خلقناهما الا بالحق و
لکن اکثرهم لا یعلمون.ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین (دخان/40ـ 38) .
ما
آسمان و زمین و آنچه را که در میان آنها است بازیگرانه و بیهدف خلق
نکردیم، ما آنها را جز به حق (حکمت) نیافریدیم، هر چند اکثر آنان
نمیدانند، محققا روز قیامت (2) یوم الفصل) وعده گاه همه آنان است.
نکته
جالب توجه در این سه آیه این است که آنگاه که در آیه نخست نداشتن هدف نفی
میکند، در آیه سوم مسأله معاد را پیش میکشد و از این طریق حکیمانه بودن
راز خلقت ثابت میکند و با توجه به برخی از آیههای پیشین که در آن اندیشه
مخالفان معاد را بازگو نموده است . (3)
لزوم معاد بر اساس اصل حکمت الهی و هدفداری آفرینش کاملا روشن میگردد.
4ـ
قرآن در سوره «نباء» از «خبر عظیم» و اختلاف مشرکان در آن سخن میگوید و
میفرماید : عم یتسائلون، عن النباء العظیم الذی هم فیه مختلفون، کلا
سیعلمون ثم کلا سیعلمون .
مردم از چه خبر مهمی پرسش
میکنند، از خبر مهم قیامت که در آن به اختلاف برخاستهاند، چنین نیست،
منکران به زودی میدانند، سپس به زودی بر خطای خود واقف میشوند.
در این بخش مسأله معاد را به صورت یک واقعه قطعی تلقی میکند، و یادآور میشود که منکران به زودی بر نادرستی تفکر خود واقف میشوند.
سپس در بخش دوم نظام آفرینش جهان را که بس بدیع و اعجاب انگیز است مطرح کرده میفرماید :
ا
لم نجعل الأرض مهادا، و الجبال اوتادا، و خلقناکم ازواجا، و جعلنا نومک
سباتا، و جعلنا اللیل لباسا، و جعلنا النهار معاشا، و بنینا فوقکم سبعا
شدادا، و جعلنا سراجا وهاجا، و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا، لنخرج به
حبا و نباتا و جنات الفافا .
(چرا درباره رستاخیز
اختلاف میکنید) مگر ما زمین را مهد آسایش قرار ندادیم، و کوهها را عماد و
نگهبان آن نساختیم، و ما شماها را جفت نیافریدیم، خواب را برای شما مایه
استراحت قرار دادیم، شب را پرده آفرینش گردانیدیم، روز را وسیله معاش قرار
دادیم، بر فراز این جهان، هفت آسمان محکم آفریدیم، و چراغی فروزان بر
افروختیم، و از تراکم ابرها، آب فروریختیم، و به وسیله آن دانه و گیاه
رویاندیم و باغهای پردرخت پدید آوردیم. سپس در بخش سوم میفرماید :
إن
یوم الفصل کان میقاتا، یوم ینفخ فی الصور فتاتون أفواجا : روز «فصل»
وعدهگاه خلق است روزی که در صور دمیده میشود و همگان فوج فوج میآیند.
نکته قابل توجه نظم منطقی این آیات است.
در بخش نخست از رستاخیز و اختلاف مردم سخن میگوید.
در بخش دوم سخن از نظام آفرینش و عجائب خلقت است.
در بخش سوم باز سخن از رستاخیز و زنده شدن انسانها است.
ارتباط
منطقی این سه بخش بیانگر برهان عقلی بر لزوم قیامت است، و آن اینکه این
نظام بدیع با این سنن استوار، و این آسمانهای بر افراشته، از آنجا که فعل
خدای حکیم است، نمیتواند لغو و باطل و بیهدف باشد، و اگر چنین است طبعا
خلقت جهان و انسان نمیتواند بدون معاد باشد زیرا اگر جهان و انسان با این
نظام شگفت پس از چند صباحی، راه عدم را بپیماید و از آنها پاسخی جز پاسخ
«نیستی» شنیده نشود، یک چنین خلقت عظیم، این آسمان رفیع با تمام انجم و
ستارگان خود، این زمین با این مهد گسترده خویش، جز یک «فعل عبث» و بیغرض
جلوه نخواهد کرد، آیا صحیح است حق مطلق (آفریدگار جهان) دست به خلقتی بزند
که فرجام آن فناء و نیستی مطلق خواهد بود؟
ب: حق مطلق، ملازم با هدف داری فعل او است
در
آیاتی که هم اکنون به نقل آنها میپردازیم موضوع بحث (معاد ترسیمگر هدف
خلقت است)، از طریق دیگر تعقیب شده است، و آن اینکه: خدا، حق مطلق است که
هیچ نوع بطلان به ذات و صفات و افعال او راه ندارد، و چنین توصیف جامع،
ملازم با هدفداری آفرینش است که معاد تجسم بخش آن میباشد.اینک بررسی این
قسمت از آیات:
5ـ ذلک بأن الله هو الحق و انه یحیی الموتی و انه علی کل شیئی قدیر (حج/6) .
این
که خدا انسانها را بار دیگر زنده میکند به خاطر این است که او حق است و
او است که مردگان را زنده میکند و او بر همه چیز توانا است.
خدا
در این آیه خود را حق مطلق معرفی کرده است و از آن نتیجه گرفته که او برپا
کننده رستاخیز و زنده کننده انسانها است. اکنون باید دید چه رابطهای میان
«حق» بودن خدا و بر پا کردن قیامت است؟ .
پاسخ این
سئوال با توجه به معنای «حق» کاملا روشن است زیرا «حق» نقطه مقابل باطل
است و طبعا هستی حق که هیچ گونه بطلانی به او را ندارد، ابدی بوده و ذات
او جامع کمال و پیراسته از هر نقصی و عیبی خواهد بود، و پیراستگی ذات از
نقص و عیب ملازم با پیراستگی فعل او از نقص است، و در غیر این صورت هستی
او حق نبوده و بطلان به آن راه خواهد یافت .
و به
دیگر سخن: فعل حق، تجلی گاه صفات او است، و همچنان که صفات ذاتی حق،
تجلیگاه ذات او میباشد، اگر ذات خدا، حق است و هیچ نوع بطلانی به او راه
ندارد، باید در مقام توصیف او را حکیم خواند، و از آنجا که حکیم است باید
فعل او دور از عبث و پیراسته از لغو قلمداد گردد.
از
این بیان نتیجه میگیریم که توصیف خدا به «حق» دلیل بر حکیمانه بودن فعل
او و هدفداری آفرینش است، و همان گونه که یاد آور شدیم پیراستگی از عبث،
بدون معاد و سرای دیگر، تحقق نخواهد یافت.
به همین جهت در آیه بعد میفرماید:
و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور .
این
تنها آیهای نیست که در آن «حق» بودن خدا را گواه بر قطعیت معاد تلقی
نموده و رستاخیز را لازمه چنین توصیف دانستهاست، بلکه این آیه نظائری
دارد که یادآور میشویم:
6ـ «ذلک بأن الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلی الکبیر» (حج/62) .
حقیقت این است که خدا حق مطلق است و هر چه جز او میخوانند باطل صرف است و خدا بلند مقام و بزرگ است.
آنگاه در دو آیه بعد مسأله حیات مجدد انسان را مطرح کرده و میفرماید:
«و هو الذی احیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ان الانسان لکفور» .
او است که شما را زنده کرد سپس میمیراند، آنگاه بار دیگر زنده میکند، و انسان نسبت به قدرت یا نعمتهای خدا کفر میورزد.
7ـ در سوره لقمان در آیه (28) سخن از معاد به میان آورده میفرماید: «ما خلقکم و ما بعثکم الا کنفس واحدة» .
آفرینش
و بر انگیختن همگی شما (خلائق بیشمار) بسان یک تن است سپس در آیه (30) خدا
را به حق توصیف کرده و میفرماید: «ذکل بان الله هو الحق» .
آنگاه در آیه (33) بار دیگر مسأله معاد را مطرح کرده و میفرماید:
«یا
ایها الناس اتقوا ربکم و اخشوا یوما لا یجزی والد عن ولده و لا مولود هو
جاز عن والده شیئا ان وعد الله حق فلا تغرنکم الحیوة الدنیا» .
ای
مردم از مخالفت با خدا بپرهیزد و بترسید از روزی که هیچ پدری از فرزند خود
و هیچ فرزندی از پدر خود هیچ نیازی را بر طرف نمیسازد، وعده، خدا حق است
زندگی دنیا شما را فریب ندهد.
اگر در مجموع قرآن
تنها یک چنین توصیف و یک چنین نظم منطقی وجود داشت میتوانست گواه بر آن
باشد که این کتاب، تراوش اندیشه و فکر بشری، آن هم در محیط دور از علم و
دانش «جزیرة العرب» نیست و گواه بر این است که روی تمام کلمات آن محاسبه
انجام گرفته ـ و لذا ـ در این آیات پس از «حق بودن خدا» وجود معاد را
استنتاج نموده است.
بنابراین قرآن گاهی «حق» بودن
خدا را ملازم با مسأله معاد معرفی میکند، و احیانا با به رخ کشیدن نظام
خلقت که نمیتواند بیهدف باشد ما را به قطعیت وقوع رستاخیز متوجه میسازد.
و مجموع این آیات از این نظر که معاد بیانگر هدف خلقت است آن را یک امر حتمی و رویداد لازم مطرح میکند.
مؤمنان
اندیشمند و هدفداری آفرینش اگر معاد ترسیمگر آفرینش است و قرآن آن را یکی
از دلائل حتمی بودن معاد مطرح میکند، مؤمنان اندیشمند در سایه صفای دل به
این نکته پی بردهاند و پیوسته در نیایش خود هدفداری جهان را متذکر
میگردند و تلویحا مسأله حیات جدید را یادآور میشوند قرآن در توصیف آنان
میفرماید:
«إن فی خلق السموات الارض و اختلاف
اللیل و النهار لایات لاولی الألباب، الذین یذکرون الله قیاما و قعودا
وعلی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا
سبحانک فقنا عذاب النار» (آل عمران/191ـ 190) .
محققا
در آفرینش آسمانها و زمین و گردش شب و روز، نشانههائی است برای خردمندان،
آنان که خدا را در همه احوال (ایستاده و نشسته و هنگامی که بر پهلوی خود
قرار گرفتهاند)، یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند
(میگویند) پروردگارا این نظام را باطل و بیهوده نیافریدهای، منزهی تو،
ما را از عذاب آتش باز دار.
در حدیث معروف و منسوب به پیامبر گرامی به هدف بودن آخرت نسبت به دنیا اشاره شده است .
محدثان
نقل کردهاند که آن حضرت فرموده است: «الدنیا مزرعة الاخرة» .دنیا
زراعتگاه آخرت و سرای دیگر است، یعنی در این جهان میکارند و در آن جهان
برداشت میکنند و هرگز برای یک زارع مزرعه مطرح نیست، آنچه برای او مطرح
است حاصلی است که از آن بر میدارد.
امام علی (ع) و
هدف داری آفرینش در سخنان امیر مؤمنان علی (ع) نیز جملههائی وجود دارد که
مسأله هدف بودن آخرت را مطرح میسازد چنانکه میفرماید: «و ان الخلق لا
مقصر لهم عن القیامة، مرقلین فی مضمارها الی الغایة القصوی» (4).
مردم بدون قیامت قرار (قرارگاهی) ندارند و در میدانهای قیامت به سرعت به آخرین سر منزل و هدف نهائی رهسپارند.
و
باز در آن خطبه میفرماید «قد شخصوا من مستقر الاجداث، و صاروا الی مصائر
الغایات» : از قرارگاهای قبر بر انگیخته شده و به سوی آخرین سرمنزل رهسپار
گردیدند.
در خطبه دیگر میفرماید: «فان الغایة
القیامة، و کفی بذلک واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل، و قبل بلوغ الغایة
ما تعلمون، من ضیق الارماس و شدة الابلاس، و هول المطلع» (5):
نهایت زندگی قیامت است و آن کافی است برای خردمندان از نظر پند، و برای
جاهلان از نظر عبرت، و پیش از رسیدن نهایت (قیامت) آنچه میدانید از تنگی
قبرها، و شدت غم و اندوه و وحشت از قیامت.
و در وصیت و سفارش خود به فرزند خویش امام حسن مجتبی، چنین مینویسد:
«و
اعلم (یا بنی) انک انما خلقت للاخرة لا للدنیا، و للفناء لا للبقاء، و
للموت لا للحیاة و إنک فی منزل قلعة و دار بلغة و طریق الی الاخرة» (6).
بدان
ای فرزندم تو برای سرای دیگر آفریده شدهای نه برای دنیا، برای فنا، نه
بقای در این جهان، برای مرگ، نه برای زندگی در این دنیا، و تو در جائی
قرار داری که هر آن ممکن است از آن کوچ کنی و در منزلی هستی که باید از آن
زاد و توشه برگیری برای سرای آخرت .
2ـ معاد مقتضای
عدل الهی عمل بر طبق عدل از شاخههای مسأله حسن و قبح عقلی است کسانیکه
در بخش عقل عملی به چنین اصلی معتقدند، یادآور میشوند که عمل بر طبق آنچه
که عقل آن را زیبا میشمرد، و دوری از کاری که خرد آن را نازیبا میداند،
یک اصل کلی و گسترده است و اختصاص به انسان ندارد، و خرد کار «حسن» و نیک
را در همه شرائط و از هر فاعل مرید و مختار، زیبا و کار قبیح و زشت را به
همین کیفیت نازیبا میداند و در این داوری (به حکم کلی بودن موضوع) فرقی
میان فاعل ممکن (انسان) و واجب (خدا) قائل نیست.
در
قبال این گروه، گروهی دیگر عقل را ناتوانتر از آن میداند که زیبائیها و
زشتیهای افعال را درک کند، و در این مورد معتقد است که تنها از طریق
پیامبران و تشریع الهی میتوان به زشتیها و زیبائیهای افعال دست یافت.
اکنون
یادآور میشویم که خواه ما سخن گروه نخست را در دست و پا برجا بیاندیشیم و
دستگاه خرد را در تشخیص زیبائیها توانا بدانیم، و یا سخن گروه دوم را
منطقی و صحیح بپنداریم در هر حال، هر دو گروه اذعان دارند که خدای بزرگ با
بندگان خود به عدل رفتار میکند و به آنان ستم روا نمیدارد، حالا به خاطر
اینکه رفتار به عدل زیبا و خلاف آن نازیبا است و مقتضای کمال ذات الهی این
است که بر طبق آن رفتار کند و از هر گونه نقص در مقام فعل پیراسته باشد.یا
به این جهت که خود شرع، خدا را به عدل توصیف کرده و از ظلم و ستم منزه
دانسته است چنانکه میفرماید:
«شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم قائما بالقسط، لا اله الا هو العزیز الحکیم» . (آل عمران/18) .
خدا و فرشتگان و صاحبان علم گواهی میدهند که خدائی جز او نیست در حالی که قائم به عدل است، خدائی جز او نیست که عزیز و حکیم است.
و نیز میفرماید:
«ان الله لا یظلم الناس شیئا...» (یونس/44) خداوند هیچ ظلمی به انسانها روا نمیدارد . (7)
شکی
نیست که اگر همه بندگان خدا مطیع و نیکوکار بودند هرگز عدل الهی ایجاب
نمیکرد که به آنها پاداش دهد، زیرا همگان با سرمایههای الهی وارد بازار
کار شده و هر چه انجام دادهاند از حرکتهای بدنی گرفته تا اندیشههای
مغزی، همه و همه با سرمایههای الهی انجام گرفته است، در این صورت
کوچکترین طلبی از خدا نخواهند داشت.از این گذشته، با توجه به نعمتهای
بیشمار خداوندی که بندگان از آنها برخوردارند دیگر جائی برای استحقاق
پاداش اخروی باقی نمیماند و اگر خدا به این گروه وعده پاداش داده است
چیزی جز جود و احسان الهی به آنان نیست. (8)
در
مقابل اگر همه بندگان خدا افراد بزهکار و گنهکار بودند هرگز بر خدا لازم
نبود آنها را تنبیه کند و به کیفر برساند زیرا کیفر حق او است و هرگز لازم
نیست که او حق خودرا استیفاء نماید.
آری اگر به
گروه نخست وعده پاداش و به گروه دوم وعید کیفر دهد در این صورت مسأله لزوم
عمل به «وعده» و «وعید» مطرح میشود که عمل به آن بر آفریدگار حکیم لازم و
تخلف از آن ناپسند و مذموم است ولی سخن ما در این بحث منهای مسأله وعده و
وعید است به گونهای که اگر وعده و وعید هم در کار نبود، پاداش و کیفر بر
خداوند امری لازم و حتمی بود.
بنابراین منهای مسأله
وعده و وعید، اگر همه انسانها صالح یا گنهکار بودند، مسألهکیفر و پاداش
بر مبنای عدل الهی قابل توجیه نبود، ولی انسانها بر دو گروهند:
1ـ صالحان.
2ـ تبهکاران.
در این جا لازم است مقتضای عدل الهی را درباره این دو گروه از بندگان مورد بررسی قرار دهیم.
همان
طور که یاد آور شدیم بندگان خدا در این جهان در برابر تکالیف الهی به دو
گروه متفاوت تقسیم میشوند.در این جا خرد، از آن حکم کلی خود در زمینه حسن
و قبح استمداد میجوید و میگوید برخورد یکسان با این دو گروه بر خلاف
شیوه «عدل» است بنابر این اگر هر دو گروه را پاداش نیک، و یا هر دو را
کیفر دهد، و یا اصلا اطاعت و مخالفت هر دو گروه را نادیده بگیرد و
کوچکترین ترتیب اثری به آن ندهد، رفتار عادلانه نکرده است و همان گونه که
پاداش دادن همگان و یا کیفر دادن به هر دو گروه بر خلاف عدل الهی است، هر
چند با واقعیت معاد منافات ندارد، همچنین بیطرفی و بیتفاوتی نسبت به دو
گروه صالح و تبهکار که اصل معاد را نفی میکند، نیز بر خلاف عدل الهی
میباشد و سخن ما در این بحث بر مبنای همین مطلب سوم است که قرآن نیز روی
آن تکیه میکند.
و به دیگر سخن: اگر بین این دو
گروه در این جهان از نظر جزا تفاوتی وجود داشت در این صورت عدل الهی برای
خود مظهری پیدا میکرد، ولی فرض این است که در این جهان برخورد با آنان جز
در مواردی یکسان است، طبعا برای تحقیق مفهوم عدالت به صورت اتم و اکمل،
حیات دیگری لازم است که جلوهگاه عدالت حق باشد، و بدین طریق معاد یک امر
حتمی و قطعی تلقی میگردد.اینک قسمتی از آیاتی را که در این قلمرو وارد
شده است از نظر خوانندگان میگذرانیم : آیات در این مورد بر دو گروهند:
1ـ گروهی که مسأله تساوی در کیفر و پاداش را با لحن تعجب آمیزی انکار میکند و آن را با عدل الهی سازگار نمیداند.
2ـ
گروه دوم مسأله پاداش و کیفر را از تبعات معاد دانسته و یکی از غایات
تجدید حیات را، تحقق بخشیدن به پاداشها و کیفرها میداند، اینک ما
نمونههائی از هر دو گروه را یاد آور میشویم:
1ـ «ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض ام نجعل المتقین کالفجار» (ص/28) .
آیا
ما کسانی را که ایمان آوردهاند و عمل نیک انجام دادهاند با مفسدان در
روی زمین یکسان قرار میدهیم، آیا با پرهیزکاران و تبهکاران یکسان معامله
میکنیم؟
2ـ «افنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون» (قلم/35) .
آیا گروه تسلیم شده در برابر او امر خدا را با بزهکاران یکسان قرار میدهیم چه شدهاست شما را چگونه داوری میکنید؟
3ـ «ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم، ساء ما یحکمون» (جاثیه/21) .
آیا
گنهکاران پنداشتهاند که آنان را با افراد با ایمان که عمل صالح انجام
دادهاند، یکسان قرار خواهیم داد، زندگی و مرگشان یکسان خواهد بود، چه بد
داوری میکنند! ! .
اگر در این آیات مسأله یکسان
بودن مجرم و محسن را با شدت هر چه تمامتر انکار میکند در گروه دوم از
آیات تحقق بخشیدن به معاد را مقدمه به کیفر رساندن گنهکاران و پاداش دادن
به مطیعان میداند.
و به دیگر سخن: آیات گروه نخست
همین اندازه دلالت میکنند که خداوند هرگز با نیکان و تبهکاران یکسان
معامله نمیکند، ولی اینکه این برخورد عادلانه در کجا تحقق خواهد یافت، در
این باره از آنها چیزی استفاده نمیشود ولی آیات گروه دوم میگویند این
اصل، مربوط به پاداش و کیفر و ثواب و عقاب است که در سرای دیگر تحقق خواهد
یافت.
اینک نمونههائی از این آیات:
1ـ
«الیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا انه یبدیء الخلق ثم یعیده، لیجزی الذین
آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط و الذین کفروا لهم شراب من حمیم و عذاب
الیم بما کانوا یکفرون» (یونس/4) .
به سوی او است
بازگشت همگان، وعدهای است پا برجا و استوار، اوست که آفرینش را آغاز
میکند آنگاه آن را باز میگرداند تا افراد با ایمان را که عمل صالح انجام
دادهاند بر اساس «عدل» پاداش دهد، و آنان را که کفر ورزیدهاند نوشابهای
است از آب جوشان و عذابی است دردناک به خاطر کفری که ورزیدهاند.
2ـ
«یوم تبدل الأرض غیر الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار...و لیجزی
الله کل نفس ما کسبت ان الله سریع الحساب» (ابراهیم/51ـ 50) .
روزی
که دگرگون شود زمین به غیر این زمین و (همچنین) آسمانها، و همگی در پیشگاه
خدای یگانه و قدرتمند حاضر میشوند...تا هر کس را مطابق آنچه به دست آورده
است جزا دهد، خدا سریع الحساب است (به سرعت به حساب بندگان رسیدگی
میکند.) 3ـ «و قال الذین کفروا لا تاتینا الساعة، قل بلی و ربی
لتأتینکم...لیجزی الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک لهم مغفرة و رزق
کریم و الذین سعوا فی آیاتنا معاجزین اولئک لهم عذاب من رجز الیم»
(سباء/5ـ 3) .
کافران گفتند که رستاخیز نمیآید بگو
آری سوگند به خدایم به سوی شما میآید تا افراد با ایمان و دارای عمل صالح
را پاداش دهد و برای آنان است آمرزش و روزی پاکیزه و آنان که در انکار
آیات ما (به گمان اینکه میتوانند از قدرت ما بگریزند) کوشیدهاند، برای
آنان است عذابی دردناک از پلیدی.
4ـ «إن الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزی کل نفس بما تسعی» (طه/15) .
قیامت فرا میرسد، میخواهم (وقت وقوع) آن را پنهان سازم تا جزای کوششهای هر انسانی داده شود.
5ـ «یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم» (زلزله/6) .
روزی که انسانها به صورت پراکنده برانگیخته میشوند تا اعمال خود را مشاهدهکنند.
نکته
جالب در این آیات این است که پس از طرح مسأله حیات جدید و برپائی قیامت،
جملههای «لتجزی» ، «لیجزی» ، «لیروا» آمده است و همگی حاکی از یک حقیقت
است و آن این که برپائی رستاخیز به جهت تحقق بخشیدن به مسأله پاداش و کیفر
بندگان است که خود مقتضای «عدل الهی» میباشد.
در
این آیات هر چند از مسأله «عدل الهی» سخن به میان نیامده است ولی با توجه
به آیات گروه نخست میتوان یکی از علل آن را اقتضای عدل الهی دانست.
در
این جا از یاد آوری نکتهای ناگزیریم و آن اینکه در بحث ثواب و عقاب و
پاداش و کیفر خواهیم گفت که قسمتی از آنها مربوط به تجسم اعمال انسان است
و این که اعمال هر فردی دارای دو نوع وجود است: وجود دنیوی، وجود اخروی
مثلا در این جهان نماز یک رشته حرکات و سکنات و اذکار و اوراد است، در
حالی که همین حرکات در آن جهان وجود دیگری دارد که به آن صورت «تمثل» و
تجسم مییابد.
و نیز خواهیم گفت که نفس انسان بر
اثر کثرت اطاعت یا فزونی گناه، ملکاتی را به دست میآورد که خواه ناخواه
در آن جهان مطابق ملکات خود دست به آفرینشگری خاصی میزند که مایه شادمانی
یا دردمندی او است.
این دو نوع پاداش و کیفر از
قلمرو بحث ما بیرون است، بلکه هدف در این آیات آن نوع پاداشهای قراردادی
است که در کتاب و سنت به آن اشاره شده است.
در
سخنان امیر مؤمنان علی (ع) به گونهای به این مطلب که روز رستاخیز روز
تحقق پاداشها و کیفرها و در نتیجه تجلیگاه عدل الهی است اشاره شده است
آنجا که میفرماید:
«یوم یجمع الله فیه الأولین و الآخرین لنقاش الحساب و جزاء الاعمال» (9).
روزی که خدا پیشینیان و پسینیان را گرد میآورد برای حسابرسی و سزای کردارها.
باز میفرماید:
«فجددهم
بعد إخلاقهم، و جمعهم بعد تفرقهم، ثم میزهم لما یریده من مسألتهم عن خفایا
الاعمال و خبایا الافعال و جعلهم فریقین: أنعم علی هؤلاء و انتقم من
هؤلاء..» . (10)
بدن آنان را پس از
پوسیدگی زنده میکند، و پس از متلاشی شدن و تفرق، گرد میآورد آنگاه آنها
را برای پرسش از کردهای پنهان جدا میسازد، و آنان را به دو گروه تقسیم
میکند، گروهی را مشمول نعمت ساخته و از گروه دیگر انتقام میگیرد.
3ـ
معاد تجلی گاه وعدههای الهی در این جا راه دیگری نیز برای حتمی بودن معاد
میتوان بیان کرد که هم پایه شرعی دارد و هم پایه عقلی، و آن اینکه خدا در
کتب پیشینیان و نیز در قرآن هم اصل قیامت و هم پاداش و کیفرهائی را که
نصیب بندگان میگردد وعده داده است .از این نظر مسأله قیامت و جزا یک وعده
سماوی الهی شمرده میشود.
با توجه به این اصل، عقل
یک داوری قطعی دیگری دارد و آن اینکه عمل به وعده، از حسن عقلی برخوردار
بوده و تخلف از آن زشت و ناروا میباشد آنگاه نتیجه میگیرد که تحقق قیامت
و پاداشها و کیفرها با توجه به وعده الهی قطعی خواهد بود.
این نوع استدلال بر قطعیت قیامت، با دو استدلال پیشین کاملا متفاوت است.
در
دو استدلال قبل همه پایههای استدلال را حکم عقل و خرد تشکیل میداد و
آیات وارد در این زمینه بیانگر حکم عقل بودند خواه بگوئیم «خلقت بدون
قیامت عبث است» یا بگوئیم «یکسان نگری به بندگان در کیفر و پاداش بر خلاف
عدل بشمار میرود» .
ولی در این جا استدلال بر
حتمیت معاد دو پایه دارد که یکی از آن جنبه شرعی دارد، یعنی اگر خدا نویدی
از قیامت نمیداد، و برای نیکوکاران و بدکاران، سزائی معین نمیکرد هرگز
موضوعی برای حکم عقل (عمل به وعده، زیبا و تخلف از آن نازیبا است) وجود
نداشت ولی پس از توجه به این اصل (نوید الهی به وقوع قیامت و پاداش و
کیفر)، عقل داوری قطعی بر حتمی بودن قیامت و قطعی بودن سزاها و جزاها
مینماید.
و میتوان این نوع از استدلال را از برخی از آیات قرآن برداشت کرد.
آیات مربوط به این مطلب دو گروهند:
1ـ آیاتی که اصل وعده الهی را در مورد وقوع قیامت و پاداشها و کیفرها بیان میکنند .
2ـ آیاتی که تحقق این وعده را حتمی دانسته و آن را تخلف ناپذیر میشمارند.و اینک نمونههائی از هر یک از دو گروه یاد شده:
قیامت وعده الهی است.
1ـ
«کما بدأنا اول خلق نعیده، وعدا علینا، انا کنا فاعلین» (انبیاء/104) .
همانطوری که نخستین خلقت را آغاز کردیم آن را بر میگردانیم، وعده حتمی
است بر ما و ما آن را انجام میدهیم.
2ـ «فذرهم یخوضوا و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الدی یوعدون» (زخرف/83) .
آنان
را رها کن تا (در تمایلات حیوانی خود) فرو روند و (چون کودکان) بازی کنند،
تا روزی را که وعده داده شدهاند ملاقات کنند و مضمون این آیه در سوره
معارج/43 نیز آمده است . (11)
جزای اعمال، یک وعده الهی است در بخشی از آیات پاداشها و کیفرها به صورت نوید الهی وارد شده است درباره بهشت میفرماید:
«و ازلفت الجنة للمتقین غیر بعید، هذا ما توعدون» (ق/32ـ 31) .
بهشت برای متقیان (برای آیندهای نه چندان) دور، آماده شده است این چیزی است که به آن وعده داده شدهاند.
«و ان جهنم لموعدهم اجمعین» (حجر/43) .
دوزخ وعدهگاه همه (مجرمان) است.
«و من یکفر به من الأحزاب فالنار موعده» (هود/17) .
هر یک از گروها که بدان (قرآن یا پیامبر) کفر ورزد وعدهگاهش دوزخ است.
تا
اینجا اصل وعده الهی از نظر آیات بیان شد، اکنون به آیاتی میرسیم که تحقق
این وعده را امر قطعی تلقی میکنند یعنی بر حکم عقل صحه میگذارند و آیات
در این مورد فراوان است که برخی را متذکر میشویم:
1ـ «ربنا انک جامع الناس لیوم لا ریب فیه، ان الله لا یخلف المیعاد» (آل عمران/9) .
پروردگارا تو مردم را در روزی که در آن شکی نیست گرد میآوری، حقا که خدا خلف وعده نمیکند .
2ـ در آیه دیگر میفرماید: «و لا تخزنا یوم القیامة انک لا تخلف المیعاد» (آل عمران/194) .
پروردگار ما را روز قیامت رسوا مساز، تو به وعدههای خود خلف نمیورزی. (12)
گویا
متکلمان اسلامی از همین آیات الهام گرفته و به حکم عقل در لزوم وقوع
رستاخیز پی بردهاند.و به اصل حکمت و وجوب وفاء به وعده بر آن استدلال
کردهاند، چنان که محقق طوسی (ره) در این باره میگوید: و وجوب ایفاء
الوعد و الحکمة یقتضی وجوب البعث» . (13)
واجب بودن وفاء نمودن به وعده و حکیم بودن پروردگار بر وجوب بعثت و رستاخیز دلالت دارد .
4ـ
معاد مظهر رحمت خدا است از نکات بدیعی که قرآن به آن توجه میدهد این است
که مسأله معاد را شاخهای از رحمت خدا میداند، و یادآور میشود که چون
خدا ملتزم است که بر بندگان خود از دریچه رحمت بنگرد از این جهت آنان را
روز قیامت گرد میآورد آنجا که میفرماید :
«قل لمن
ما فی السموات و الأرض قل لله کتب علی نفسه الرحمة، لیجمعنکم الی یوم
القیامة، لا ریب فیه، الذین خسروا انفسهم فهم لا یؤمنون» (انعام/12) .
بگو
برای کیست آنچه در آسمانها و زمین است، بگو برای خدا است، او بر خود رحمت
را نوشته است (به آن ملتزم میباشد) (و به خاطر همین) همه شما را در روز
قیامت گرد میآورد، روزی که در آن شکی نیست افراد زیانکار کسانی هستند که
ایمان نیاوردهاند.
در اینجا سؤالی مطرح است که
تحقق رستاخیز چگونه میتواند مظهر رحمت الهی باشد در حالی که در آن روز
گروهی در نعمت و گروهی در عذابند، آیا میتوان عذاب دردناک را مظهر رحمت
حق دانست؟ پاسخ این سؤال روشن است: اصولا هدف از قیامت تحقق بخشیدن به
کمالات ممکن درباره انسان است تا هر کس نتیجه کارهای اختیاری خود را که در
پرتو آن استعدادهای او به فعالیت میرسد، باز یابد و زندگی آن سرا به همین
عنوان در حلقه پایانی خلقت قرار گرفته است .
ولی
این تقصیر خود انسان کافر است که با لجاجت، دریچه رحمت الهی را به روی خود
بسته است و از سرمایههای الهی در این جهان بهره نگرفته و خود را در مسیر
رحمت حق قرار نداده است.
بنابراین در این که روز
قیامت بر اساس رحمت بر پا میشود، شکی نیست ولی این کافرانند که خود را در
مسیر رحمت قرار نمیدهند، مسأله قیامت درست بسان امتحان است که هدف از آن
به فعلیت رسیدن قابلیتها و شایستگیها است ولی کافر به عللی از آن، بهره
خوب نمیگیرد، و استعدادهای نهفته خود را در جهتی زیان آور به فعلیت
میرساند.
در آیه یاد شده دو نکته قابل توجه است:
1ـ حضور در قیامت را شاخهای از رحمت خدا دانسته، نه مسأله پاداش و کیفر را چنانکه میفرماید :
«لیجمعنکم الی یوم القیامة» .
گوئی
حضور در آن روز یکنوع جهش به سرای کاملتری است حالا کافر خود را از نیل به
این کمال باز داشته است، منافات با رحمت بودن این حضور ندارد.
2ـ
جمله «الذین خسروا انفسهم...» یکنوع پاسخ به همین سؤال است که چگونه حضور
کافران در محشر شاخهای از رحمت حق است در حالی که آن روز برای آنها روز
خسران است ولی آیه یاد آور میشود که این خسران مربوط به خود اوست (خسروا
انفسهم) خود آنان محرومیت خود را از این سفره رحمت فراهم نمودهاند تو
گوئی گرد آمدن در روز قیامت، کلاس کمالی است برای همه، ولی گروهی قبلا با
یک رشته اعمال، خود را از بهرهگیری از آن محروم ساختهاند .
و شاید آیه دیگری نیز ناظر به همین مطلب باشد (برپائی قیامت شاخهای از رحمت حق است) آنجا که میفرماید:
«فانظر الی آثار رحمة الله کیف یحیی الأرض بعد موتها ان ذلک لمحیی الموتی و هو علی کل شیئی قدیر» (روم/50) .
آثار رحمت حق را بنگر که چگونه زمین را پس از مرگ زنده میکند همان خدا نیز مردگان را زنده میکند، او بر همه چیز توانا است.
در
این آیه بر امکان برپائی قیامت و احیاء مردگان از طریق مشاهده احیاء زمین،
استدلال شده است ولی در عین حال نکته دیگری را نیز که از نظر دلالت در
درجه دوم است میتوان استفاده نمود و آن اینکه همان طور که احیاء زمین
پرتوی از رحمت حق است همچنین احیاء مردگان در قیامت شاخهای از رحمت خدا
است زیرا آنچه بر احیاء زمین مترتب میگردد، رویش گیاهان است که به معنی
ظهور استعدادهای نهفته در خاک میباشد و همان گونه که گلها و میوههای
شیرین در رستاخیز زمین پدیدار میگردند، خارها و میوههای تلخ نیز
خودنمائی میکنند و اینها همه از آثار رحمت الهی است، احیاء مردگان نیز به
همین گونه است خود «احیاء» مقتضای رحمت الهی است و تجسم اعمال و پاداشها و
کیفرها ملازم با آن است.بنابراین هر دو آیه بیانگر یک حقیقت میباشند.
5ـ
معاد یا مرحله نهائی حرکت تکاملی انسان فلاسفه در تعریف حرکت یادآور
شدهاند که حرکت برای خود امور ششگانهای لازم دارد که یکی از آنها «غایت»
حرکت است و انگیزه آنان برای اثبات چنین واقعیتی برای حرکت، از تصور مفهوم
حرکت نشأت میگیرد، زیرا واقعیت حرکت را سعی و تلاش تشکیل میدهد و در
ماهیت تلاش این نکته نهفته است که تلاشگر میکوشد چیزی را که فاقد آن است
به دست آورد و در این قسمت فرقی میان حرکتهای ارادی و طبیعی نیست .
روی
این اساس بشر از روز نخست با یک حالت «بیثباتی» و «بیقراری» آفریده شده
و در هر لحظه با شرائط مختلفی رو به سوی کمال نهاده و حالتی را از دست
میدهد و حالت جدیدی را به خود میگیرد.یک سلول کوچک و ناچیز، پس از عبور
از گذرگاههائی به نام «علقه، مضغه و...» به صورت انسانی در آمده است که با
عشق و اشتیاق دست به کارهای بزرگی میزند ولی در عین حال حیات او همچنان
حالت بیقراری و ناآرامی را حفظ کرده و پیوسته در کوران حوادث از حالتی به
حالت دیگر پرتاب میشود. بدون شک به حکم «غایت دار» بودن حرکت، باید این
حرکت و این حالت بیقراری و نا آرامی به نقطهای برسد که انسان در آنجا
صورت «استقرار» و حالت «سکون و آرامش» و صبغت «ثبات» به خود بگیرد.
از
آنجا که در جهان طبیعت چنین وضعی برای او دست نمیدهد و پیوسته در حال
تبدل و دگرگونی است، به ناچار باید سرای دیگری باشد تا در آنجا ثبات و
استقرار، حاکم باشد و چرخ حرکت از گردش بایستد و حالت آرامی به او رخ دهد
از نظر قرآن این حالت در روز رستاخیز صورت میگیرد، در آنجا که تلاشها و
سعیها به مرحله نهائی خود میرسد و انسان تلاشگر با رسیدن به هدف آرام
میگیرد.
قرآن به این برهان فلسفی که خود بیانگر قطعی بودن قیامت از نظر غایت داشتن حرکت است در آیات یاد شده در زیر اشاره میکند:
1ـ
در آیاتی مراحل تکاملی آفرینش انسان را از سلول (نطفه) تا هنگامی که به
مقامی میرسد که در آن آفرینش دیگری پیدا میکند (آفرینش بالاتر از مراحل
قبلی) یادآور میشود و به قدری این آفرینش را بدیع و اعجاب انگیز میشمارد
که خدا خود را ستایش کرده میفرماید :
«ثم انشأناه خلقا آخر، فتبارک الله احسن الخالقین» .
آنگاه به دو مرحله دیگر از مراحل تطور و تکامل او (مرگ و حیات مجدد) اشاره کرده و میفرماید :
«ثم انکم بعد ذلک لمیتون، ثم انکم یوم القیامة تبعثون» (مؤمنون/14ـ 16) .
شماها بعدا میمیرید سپس روز رستاخیز بر انگیخته میشوید.
هر سه جمله با کلمه «ثم» که بر پیوستگی و تعاقب مراحل یاد شده دلالت میکند، بیان گردیده است.
مجموع
جملههای آیه، یک نفس و یک روح دارد و آن اینکه از روز پیدایش نطفه تا
آخرین نقطه آفرینش که بر انگیختگی در روز قیامت است، یک حالت بر انسان
حکومت میکند و آن حرکت از نقص به سوی کمال، از حالت «فقدان» به حالت
«وجدان» و از قوه به فعل میباشد و نتیجه این میشود که کمال آفرینش انسان
با آخرین مرحله از هستی او که در روز قیامت تحقق میپذیرد انجام میگیرد و
معاد، آخرین نقطه سیر تکاملی او است و این بیان در آیات دیگری نیز به
گونهای نمایان است:
2ـ «و انه خلق الزوجین الذکر و الانثی من نطفة اذا تمنی و ان علیه النشأة الأخری» (نجم/47 و 45) .
او است که دو جفت نر و ماده را از نطفه آنگاه که در رحم ریخته میشود آفرید بر او است آفرینش دیگر.
از
آیاتی که در آنها قیامت به نامهای «المنتهی، المستقر، المساق» توصیف شده
است، میتوان این حقیقت را فهمید زیرا گوئی رستاخیز منتهای حرکت و تلاش
است (المنتهی) و حیات پرتلاطم انسان در آن روز به خود ثبات و قرار میگیرد
(المستقر) و در حقیقت این کاروان در حرکت، به آن نقطه سوق داده میشود
(المساق) اینک آیاتی که بیانگر این حقیقت است:
3ـ «و ان لیس للانسانالا ما سعی.و ان سعیه سوف یری، ثم یجزیه الجزآء الأوفی و ان الی ربک المنتهی» (نجم/42ـ 39) .
برای
انسان نیست جز آنچه که سعی و کوشش نموده است و او به زودی حاصل کوشش خود
را میبیند، آنگاه به کاملترین وجه جزاء داده میشود حقا که پایان تلاشها
به سوی خدا است.
4ـ «الی ربک یومئذ المستقر» (قیامت/12) .در آن روز به سوی پروردگار تو است قرارگاه.
5ـ «الی ربک یومئذ المساق» (قیامت/30) .در این روز نهایت سیر به سوی خدا است.
6ـ «ان الی ربک الرجعی» (علق/8) بازگشت به سوی خدا است.
7ـ «انما هذه الحیاة الدنیا متاع و ان الاخرة هی دار القرار» (غافر/39) .
زندگی دنیا کالا یا لذت زود گذری است در حالی که سرای دیگر، سرای ثابت و بر قرار است .
در کلمات امیر مؤمنان (ع) به این شیوه از بیان اشاره شده است آنجا که میفرماید:
«و ان الخلق لا مقصر لهم عن القیامة، مرقلین فی مضمارها الی الغایة القصوی» . (14)
برای مردم چارهای نیست از قیامت، آنان شتابگرانند در میدان این مسابقه به سوی آخرین هدف.
صدر المتألهین به این نوع از برهان از آیات قرآن توجه پیدا کرده و در این مورد چنین میگوید:
آیاتی
که در آنها از مراحل تکامل و تبدلات هستی انسان از نقص به کمال سخن گفته
شده است، بیانگر این مطلب میباشند که تحولات و تبدلات تکاملی، «غایت» و
مرحله نهائی دارند، پس انسان یکنوع توجه طبیعی به سوی کمال دارد و از طریق
فطرت که دین الهی است خواهان تقرب به مبدء افعال است، و کمال شایسته به
حال انسان، که از این طبیعت آفریده شده است، در این عالم پست صورت
نمیپذیرد بلکه در سرای دیگر که در حقیقت بازگشتگاه و «غایت» و منتهای سیر
انسان است، تحقق مییابد.بدیهی است آنگاه که انسان همه مراتب خلقت را از
طریق حرکت جوهری از جمادی و نباتی و حیوانی طی کرد، و کمال ممکن را در این
جهان به دست آورد در این هنگام به سرای دیگر متوجه میگردد، و از قوه به
فعل و از دنیا به آخرت متوجه میشود آنگاه به خدا که بالاترین هدف و
منتهای شوق و تلاش انسان است روی میآورد. (15)
6ـ
ربوبیت خدا ملازم با معاد است «رب» ، در لغت عرب به معنی «صاحب» است، عرب
به صاحب خانه میگوید «رب الدار» و صاحب باغ و بستان را «رب الضیعة»
مینامند، در حقیقت مقام ربوبی مربوط به مقام تدبیر مربوب است همچنان که
مقام خالقیت مربوط به اصل آفرینش او است، موجود ممکن از آن نظر که آفرینش
میپذیرد، رابطه مخلوقی با خالق دارد و از آنجا که پس از آفرینش، در بقاء
هستی نیاز به تدبیر دارد، با آفریدگار رابطه مربوبی به خود میگیرد.
کلمه
رب همان طوری که یاد آور شدیم، حاکی از مقام مالکیت و صاحب بودن نسبت به
مربوب است در این صورت خدا مالک، و بنده مملوک او است و شکی نیست که بنده
مملوک از آن نظر که همه شئون وی متعلق به صاحب او است باید کلیه حرکات و
سکناتش مطابق نظر و دستور او باشد.
و از آنجا که
بندگان خدا از نظر اطاعت، و پیروی به دو گروه تقسیم میشوند ناچار باید رب
عباد، روزی را دارا باشد که به حساب بندگان برسد.
و
به دیگر سخن: ربوبیت خدا ملازم با بندگی انسانها است و در حقیقت بندگی
مسؤلیت نهفته است و مسؤلیت بدون بازخواست و بررسی اعمال تصور ندارد طبعا
باید روز سزائی در آینده حیات انسانها وجود داشته باشد که ربوبیت او از
این نظر تجلی پذیرد و شاید از این جهت در آیه یاد شده در زیر کلمه «رب» را
بکار برده است نه دیگر کلمات مانند «الله» یا خالق، آنجا که فرموده است:
«یا
ایها الإنسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه» (انشقاق/6) ای انسان تو در
سعی همراه با رنج و تعب خود، به سوی پروردگار میروی و با او ملاقات
میکنی.
شاید به خاطر همین نکته است که در آیه دیگر انکار معاد را ملازم با انکار ربوبیت میشمارد آنجا که میفرماید:
«و ان تعجب فعجب قولهم، ءاذا کنا ترابا، انا لفی خلق جدید، اولئک الذین کفروا بربهم ...» (رعد/5) .
«و
اگر در شگفتی، شگفتی در گفتار آنها است (آنجا که میگویند) آیا آنگاه که
ما خاک شدیم بار دیگر آفرینش دومی داریم، آنان کسانی هستند که به پروردگار
خود کفر ورزیدهاند.
ملازمه بین انکار معاد و انکار
ربوبیت از بیان پیشین روشن شد زیرا اگر خدا را به عنوان رب و خود را به
عنوان بنده و مربوب پذیرفته باشند نباید به چنین روزی که روز بازخواست
مسؤلیتها است انکار ورزند، زیرا تصور ندارد که مقامی وصف ربوبی و حالت
مالکانه و صاحبانه داشته باشد اما هرگز به حساب کامل بندگان خود نرسد.
اینجا
است که انسان از نکته سنجی و نظم خاص قرآن در شگفت میماند زیرا در هر
نقطهای و در هر مقامی کلمهای را به کار برده است که اگر دگرگون شود معنی
مطلوب از بین میرود .
(4) منکران معاد و انگیزههای انکار
انسانها
در طول تاریخ نسبت به دعوت پیامبران به دو گروه تقسیم میشدند، گروهی که
اکثریت جامعه انسانی را تشکیل میداد، به ندای پیامبران پاسخ منفی گفته و
در نتیجه معاد را نیز انکار میکردند و گروهی که دعوت انبیاء را پذیرفته و
سر انجام معاد را پذیرا بودند .
عرب معاصر با زمان
پیامبر اسلام نیز به همین دو گروه تقسیم میشد اکثریت جامعه عرب، مشرک
بوده و به خاطر اعراض از پرستش حق، به پرستش مخلوق گرایش یافته و خود را
از اعتقاد به معاد بینیاز میدانستند در حالی که اقلیتی به نام (احناف)
معاد را پذیرفته و شیوه عقیده آنان همان آئین ابراهیم بوده است.
علاوه بر این گروه، جامعه یهود و نصاری نیز به نوعی معاد را پذیرفته بودند.
بدون
شک انکار منکران معاد، دارای انگیزههای خاصی بوده است در آیاتی از قرآن
عوامل و انگیزههای انکار آنان بیان شده است و ما در این بحث میخواهیم با
رجوع به آیات قرآن این عوامل و انگیزهها را باز شناسیم.
انگیزههای
واقعی انکار معاد انگیزه واقعی انکار گروههای مخالف، با شبهات و مستمسکات
آنان کاملا متفاوت است در حقیقت آنان انگیزههائی داشتند و شبهاتی، و به
دنبال انگیزهها، دست به طرح شبهات، و تشکیکات میزدند.دقت در آیات
میتواند ما را به جداسازی انگیزههای واقعی، از علل ظاهری (شبهات) رهنمون
گردد، ما در این بخش نخست انگیزهها را متذکر میشویم آنگاه شبهات آنان را
بررسی مینمائیم و در عین حال ممکن است احیانا انگیزه واقعی برخی از
منکران همان شبهات و تشکیکات آنان باشد، ولی در اکثریت قابل ملاحظهای،
انگیزههای انکار، غیر از مستمسکات زبانی و ظاهری آنان بوده و در حقیقت
شبهات بهانهای بیش نبوده است.
از میان انگیزهها به بیان دو انگیزه میپردازیم:
1ـ میل به آزادی نامحدود.
افراد
نفس پرست برای اشباع غرائز حیوانی خود، هیچ نوع حد و مرزی قائل نمیباشند
و اگر هم به ظاهر به قوانین تن میدهند برای این است که چارهای جز آن
ندارند ـ لذا ـ در پنهانی همه را زیر پا مینهند.
اعتقاد
به معاد در انسان یک نوع حالت خویشتن داری و محدودیت، و رعایت قوانین الهی
و حقوق سائر انسانها پدید میآورد، قهر این گروه با چنین عقیدهای در
مخالفت و کشمکش خواهند بود، زیرا آنان میخواهند با در هم شکستن هر نوع
اندیشه محدودیتآور، گام به پیش نهند و به ارضاء غرائز و خواستههای
حیوانی خود بپردازند قرآن از این انگیزه چنین یاد میکند : «ا یحسب
الإنسان الن نجمع عظامه، بلی قادرین علی ان نسوی بنانه» . (قیامت/3ـ 4)
«آیا انسان میپندارد که ما استخوانهای او را جمع نخواهیم کرد، بلکه ما بر
ساختن سر انگشتان او قادر و توانائیم» .
در این دو
آیه به یکی از شبهات منکران معاد و پاسخ آن اشاره شده است و آن مسأله قدرت
الهی است.که منکران زنده شدن مردگان را بیرون از قدرت الهی میدانستند و
قرآن به آنان پاسخ میدهد که قدرت خداوند بقدری گسترده است که بر آفرینش
سر انگشتان به گونه نخست نیز توانا است.ولی در آیه بعدی، انگیزه انکار را
مطرح میکند و روشن میسازند که شک و انکار آنان دستاویزی بیش نیست واقع
قضیه چیز دیگر است و آن اینکه:
«بل یرید الإنسان لیفجر امامه، یسئل ایان یوم القیامة» (قیامت./16ـ 5) .
«بلکه انسان میخواهد (در طول زندگی) گناه کند، (با لحنی انکار آمیز) میپرسد روز قیامت چه وقت فرا میرسد؟» .
«فجر»
در لغت عرب به معنی شکافتن است و اگر به انسان آلوده و تبهکار «فاجر»
میگویند، چون او پرده عفاف و دیانت را پاره میکند در این جا متعلق «فجر»
کلمه «امام» است که به معنی باقیمانده زندگی است و مقصود از آن، پیوسته
گناه کردن است در حقیقت او میخواهد هر نوع مانع و رادع را از پیش خود
بردارد، تا به خواستههای حیوانی خود برسد، طبعا چنین انسانی نمیتواند
معاد را بپذیرد، بلکه به انکار آن تظاهر کند.
2ـ
سلطهگری و انکار معاد قدرت و سلطه گری با غرور و اعمال نفوذ و بهرهگیری
از دیگران همراه است، و عقیده به معاد با این شیوه از قدرت نمائی سازگار
نیست از این جهت پیوسته در طول تاریخ، سیاست قدرتمندان با انکار معاد توأم
بوده است زیرا حفظ قدرت سیاسی و موقعیت اجتماعی خود را در انکار آن
میدیدند نه در اذعان به آن.
اصولا از آنجا که
پیامبران و این گروه در دو قطب مخالف بودند، مخالفان نه تنها به انکار
معاد بر میخاستند، بلکه مجموع مکتب را انکار کرده و برای موجه ساختن
انکار خود به القاء شبهات پرداخته و یاد ساده لوحان میدادند چنانکه
میفرماید:
«و قال الملاء من قومه الذین کفروا و
کذبوا بلقاء الاخرة و اترفناهم فی الحیوة الدنیا ما هذا الا بشر مثلکم
یأکل مما تأکلون منه و یشرب مما تشربون.و لئن اطعتم بشرا مثلکم انکم اذا
لخاسرون.أیعدکم انکم اذا متم و کنتم ترابا و عظاما انکم مخرجون.هیهات،
هیهات لما توعدون.ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما نحن
بمبعوثین.ان هو الا رجل افتری علی الله کذبا و ما نحن له بمؤمنین.»
(مؤمنون/33ـ 38) .
«مقتدران و سران قوم پیامبر پس
از نوح، آنانکه کفر ورزیدند و لقاء اخروی را تکذیب کردند و در زندگی دنیوی
از نعمتهای فراوان برخوردار بودند، گفتند این مدعی نبوت جز انسانی مانند
شما نیست از آنچه میخورید، او نیز میخورد، و از آنچه مینوشید، او نیز
مینوشد، و اگر از انسانی که مانند شما است، پیروی نمائید در این صورت از
زیانکاران خواهید بود، آیا به شما وعده میدهد که هنگامی که مردید و خاک و
استخوان شدید از خاک بیرون آورده میشوید، دور است، دور است آنچه وعده
داده میشوید زندگی جز حیات دنیوی نیست برخی میمیریم و برخی زنده (متولد)
میشویم و ما مبعوث نخواهیم شد، او (پیامبر) جز انسان دروغگوئی نیست که
مسأله معاد را به خدا نسبت میدهد و ما به او ایمان نداریم» .
قدرتمندان،
که قرآن در صدر آیه از آنها به لفظ «ملاء» تعبیر میآورد با مکتب انبیاء
مبارزه میکردند و با یکی از اصیلترین اصول آن مکتب، که معاد است، به
مخالفت بر میخاستند و برای عوام فریبی و حق جلوه دادن مخالفت خود به طرح
شبهات میپرداختند (ایعدکم انکم ...) آنگاه از طرف خود و گروهی که بر آنها
سلطه داشتند، شعار میدادند و میگفتند: «و ما نحن بمؤمنین» .
در حقیقت در این آیه به دو انگیزه اشاره شده است:
1ـ
انگیزه نفسانی یعنی اتراف و لذت طلبی که با عقیده به معاد سازگار نیست و
به آن با جمله «و اترفناهم فی الحیوة الدنیا» اشاره کرده است و این انگیزه
شاخهای از انگیزه نخست است.
2ـ انگیزه سیاسی و حفظ قدرت که آنان را بر انکار مجموع مکتب و انکار یکی از اصیلترین اصول آن مکتب (معاد) و طرح شبهات وا میداشت.
در
آیه دیگری نیز به این انگیزه به طور کلی اشاره شدهاست و آن اینکه طرح
شبهات در طریق انکار معاد مستمسکی بیش نبوده است، بلکه همه این مستمسکات
یک ریشه واقعی دارد و آن تکذیب انبیاء و پیامبران است (به هر علتی باشد)
آن هم نه به خاطر قصور و ناآگاهی، بلکه از روی عناد و لجاج آنجا که
میفرماید:
«ء إذا متنا و کنا ترابا ذلک رجع بعید،
قد علمنا ما تنقص الأرض منهم و عندنا کتاب حفیظ، بل کذبوا بالحق لما جآءهم
فهم فی امر مریج» (ق/3ـ 5) .
(کافران گفتند) آیا
هنگامی که مردیم و خاک شدیم (دوباره زنده خواهیمشد) این بازگشتی بعید
است، ما بر آنچه از زمین از آنان میکاهد آگاهیم، و نزد ما کتابی است
نگهدار و نگهبان، بلکه آنان حق را آنگاه که به سوی آنان آمد تکذیب کردند
پس آنان در کاری آشفته و مضطرب میباشند.
در آیات
یاد شده به یک شبهه و آنگاه به یک انگیزه اشاره شده است.با جمله «ء اذا
متنا» به شبهه اشاره شده و با جمله «قد علمنا ما تنقص» به پاسخ آن اشاره
شده است که در بخش شبهات خواهد آمد.
ولی قرآن بر
میگردد دست منکران را رو کرده و انگیزه واقعی آنکار آنان را یادآور
میشود و آن اینکه این شبهات بهانهای بیش نیست و انگیزه واقعی آنان از
انکار معاد، انکار مجموع مکتب است و آن هم از طریق عناد و لجاج، و طبعا
چنین انکاری، انکار معاد را نیز به دنبال خواهد داشت چنانکه میفرماید:
«بل کذبوا بالحق» : رسالت پیامبر را انکار کردهاند و گواه بر اینکه انکار
آنان انکار منطقی نبوده، بلکه از لجاجت آنها سرچشمه میگرفت، این است که
آنان پیوسته در اندیشههای اضطرابی خود و به تعبیر قرآن «فی أمر مریج»
غوطهورند زیرا نمیتوانند انکار خود را به صورت صحیح توجیه کنند.
شاید همین انگیزه از آیه یاد شده در زیر نیز استفاده شود آنجا که میفرماید:
«قالواء اذا ضللنا فی الأرض ء انا لفی خلق جدید، بل هم بلقاء ربهم کافرون، قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم» (سجده/10) .
کافران
گفتند آن روز که ما در زمین گم شدیم آیا آفرینش جدیدی خواهیم داشت، بلکه
آنان به لقاء پروردگار خود منکرند، بگو شماها را فرشته مرگ که بر قبض
جانهای شما مأمور شده است میگیرد.
در این آیه یک شبهه و یک پاسخ و یک انگیزه بیان شده است:
جمله
«ء اذا ضللنا» بیانگر شبهه است و جمله «قل یتوفاکم ملک الموت» پاسخ آن است
به گونهای که بیان خواهد شد، ولی قرآن یادآور میشود که طرح این شبهات
بهانهای بیش نبوده و انگیزه واقعی چیز دیگری است و آن اینکه آنان به هر
علتی معاد را نپذیرفته و به انکار آن برخاستهاند و ناچارند انکار خود را
با این بهانهجوئیها توجیه نمایند.چنانکه میفرماید: «بل هم بلقاء ربهم
کافرون»
پینوشتها:
1) و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا الا الدهر. (جاثیه/24) .
2) یکی از اسامی قیامت «یوم الفصل» است.زیرا در قیامت حق و باطل از هم جدا میشوند.
3) ان هی الا موتتنا الاولی وما نحن بمنشرین (دخان/35) .
زندگی جز زندگی نخست که با مرگ پایان میپذیرد نیست و ما بر انگیخته نمیشویم.
4) نهج البلاغه، خطبه .156
5) نهج البلاغه، خطبه .190
6) نهج البلاغه، نامه .31
7) آیات در این زمینه بیش از این است که در این جا نقل شود.
8)
و لکنه سبحانه جعل حقه علی العباد أن یطیعوه، و جعل جزاءهم علیه مضاعفة
الثواب تفضلا منه، و توسعا بما هو من المزید اهله (نهج البلاغه صبحی صالح،
خطبه 216) خداوند حق خود را بر بندگان این قرار داده است که او را پیروی
کنند، و از روی تفضل وجود و رحمت واسعهای که سزاوار مقام ربوبی است، جزای
آن را پاداش مضاعف قرار داده است.
9) نهج البلاغه، خطبه .102
10) نهج البلاغه، خطبه .109
11) در سورههای یاد شده در زیر، قیامت به عنوان وعده الهی وارد شده است (ذاریات/60، معارج/44، انبیاء/103) .
12) به سورههای فرقان آیه 16، توبه آیه 111، مریم آیه 61، زمر آیه 20، رجوع نمائید .
13) کشف المراد: مقصد ششم، مسأله چهارم.
14) نهج البلاغه، ص .156
15)
الایات التی فیها ذکرت النطفة و اطوارها الکمالیة و تقلباتها من صورة انقص
الی صورة اکمل و من حال ادون الی حال اعلی، فالغرض من ذکرها اثبات ان لهذه
الاطوار و التحولات غایة اخیرة، فللانسان توجه طبیعی نحو الکمال، و دین
الهی فطری فی التقرب الی المبدء الفعال و الکمال اللائق بحال الانسان
المخلوق اولا من هذه الطبیعه، و الارکان لا یوجد فی هذا العالم الادنی، بل
فی عالم الاخرة التی الیها الرجعی و فیها الغایة و المنتهی فبالضرورة اذا
استوفی الانسان جمیع المراتب الخلقیة الواقعة فی حدود حرکته الجوهریة
الفطریة من الجمادیة و النباتیة و الحیوانیة، و بلغ اشده الصوری و تم
وجوده الدنیوی الحیوانی فلا بد ان یتوجه نحو النشاءة الاخرة، و یخرج من
القوة الی الفعل و من الدنیا الی الاخری ثم المولی و هو غایة الغایات،
منتهی الاشواق و الحرکات. (اسفار ج 9، ص 159)