|
اسیران خاک
|
||
|
مطالب این وبلاگ کاملا از منابع مختلف است و حقیر هیچ از خود ننوشته ام |
رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَرَفَ مِنْ اَيْنَ وَ فى اَيْنَ وَ اِلى اَيْنَ; خدا رحمت كند آن كس را كه بداند از كجا است، و در كجا است و به سوى كجا مى رود.2
اگر كسى سه شناخت را تحصيل كند و بتواند پاسخ سه پرسش اساسى را بدهد «خود» را شناخته است:
1. از كجا آمده ام؟ مبدأم كجا است؟
2. در حال حاضر در كجا و در چه وضعيتى قرار دارم؟
3. به كجا مى روم و مقصدم كجا است؟
پاسخ اين سه سؤال، در واقع همان سه مطلبى است كه اصول دين را تشكيل مى دهند: توحيد، نبوت و معاد. شناخت اين كه ما كجا بوده ايم و اصل و ريشه وجود ما از كجا است، همان بحث «توحيد» و خداشناسى است. شناخت اين كه روى در كجا داريم و به سوى چه مقصدى در حركتيم، همان شناخت «معاد» است. اين مسأله هم كه بين اين مبدأ و مقصد در اين دنيا چه بايد بكنيم تا به سلامت به آن مقصد برسيم، مربوط به بعثت انبيا و «نبوت» است.
از اين رو اين طور نيست كه اين سه اصل به طور تصادفى اصول دين شده باشند، بلكه كاملاً حساب شده است. «دين» براى تأمين «سعادت» انسان آمده است و انسان اگر بخواهد به سعادت واقعى خود دست يابد، بايد پاسخ صحيح اين سه پرسش را براى خود روشن كند.
اگر انسان ارتباط خود با خدا را درك نكند امكان ندارد بتواند خود را بشناسد: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ; فراموشى خدا ملازم با فراموشى و گم كردن «خود» است. «انسان» چيزى نيست جز «فعل خدا». «انسان» چيزى نيست جز «تعلّق به خدا». «انسان» چيزى نيست جز «ارتباط با مبدأ افاضه كننده وجودش». اگر خدا را نشناسد، طبيعتاً «فعل خدا»، «تعلق به خدا» و «ربط وجودى به خدا» برايش معلوم و مفهوم نخواهد بود; يعنى «خود»ش براى خودش معلوم و مفهوم نخواهد بود; چون «خود»ش چيزى غير از اينها نيست. البته توضيح و درك دقيق اين مطالب نياز به بحث هاى عميق فلسفى دارد، ولى در هر حال حقيقت جز اين نيست.
پس از آن كه خدا را شناختيم و دانستيم ما «فعل او» و مخلوق او و هستى يافته از او هستيم، طبيعتاً بلافاصله پرسشى كه مطرح مى شود اين است كه خداوند چرا اين فعل را انجام داده و اين مخلوق را خلق كرده است؟ هدفش از هستى دادن به من و به وجود آوردنم چه بوده است؟ تحقيق براى يافتن پاسخ اين پرسش ما را به بحث معاد مى رساند; يعنى به طور منطقى و طبيعى، اين دو سؤال و اين دوبحث به هم گره خورده اند. سؤال اول اين است كه مبدأ من كجا است؟ پاسخ صحيح اين است كه من فعل خدا و مخلوق اويم. بلافاصله سؤال دوم پيش مى آيد كه چرا خدا اين فعل را انجام داد و مرا خلق كرد؟
دقيقاً به علت همين ارتباط منطقى است كه در قرآن كريم مى بينيم «ايمان بالله و باليوم الاخر»، مبدأ و معاد با هم و در كنار هم ذكر مى شود; به اين نمونه ها توجه كنيد:
لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ...;3 ليكن نيكى اين است كه كسى به خدا و روز بازپسين ايمان آورد.
مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ;4 كسانى كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند پس بر ايشان بيمى نيست.
إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ;5 مساجد خدا را تنها كسانى آباد مى كنند كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده اند.
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ;6 قطعاً براى شما در ]اقتدا به[ رسول خدا سرمشقى نيكو است: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد.
لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ;7 قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند ]و[ كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند دوست بدارند.
ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ;8 اين است اندرزى كه به آن كس كه به خدا و روز بازپسين ايمان دارد، داده مى شود.
«اللّه» مبدأ ما است و «يوم الاخر» و روز قيامت انتهاى مسير و مقصد ما. قيامت كجا است؟ جايى است كه هم بهشت دارد و هم جهنم; هم «لقاءاللّه» و هم صحبتى با ابرار دارد و هم سخط اللّه و هم نشينى با مار و عقرب. باز به طور طبيعى و منطقى پرسشى كه پس از يافتن پاسخ پرسش دوم مطرح مى شود اين است كه چه بايد بكنيم تا به بهشت و لقاءاللّه برسيم و از جهنم و سخط اللّه در امان باشيم؟ بين اين مبدأ و معاد، چه برنامه و دستورالعملى ما را در مسير مستقيم بين مبدأ و معاد نگاه خواهد داشت و از انحراف ما از مسير جلوگيرى خواهد كرد؟ اصولا اين دنيايى كه ما الآن در آن هستيم در كدام نقطه از جغرافياى هستى است و چه مختصاتى دارد؟ آيا تنها، مسير و معبرى براى گذر به سرايى ديگر است يا آن سراى ابدى همين جا است؟
اين پرسش ها است كه ما را به بحث نبوت و بعثت انبيا و نزول اديان آسمانى رهنمون مى شود. انبيا و اوصيا كسانى هستند كه آمده اند تا ما را در اين مرحله بين مبدأ و معاد راهبرى كنند و راه صحيح را از مسيرهاى انحرافى براى ما مشخص نمايند. «دين» همان برنامه و دستورالعملى است كه خداوند به وسيله انبيا آن را براى انسان فرستاده تا وى را به بهشت رهنمون و از جهنم دور سازد و او را به سلامت به مقصد برساند.
نهج البلاغه اميرالمؤمنين على(عليه السلام)اولين وصىّ پيامبر آخرالزمان(صلى الله عليه وآله) مشحون از مطالبى است كه سعى دارد حقيقت اين دنيا را به انسان بشناساند و او را آگاه كند كه نسبت به آن، چه رفتارى داشته باشد. بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه مشتمل بر مطالبى در اين زمينه است: «اِنّما الدُّنْيا دارُ مَجاز;9 دنيا محل عبور است»، «اَلا وَ اِنّ هذِهِ الدُّنْيا... لَيْسَتْ بِدارِكُمْ وَ لا مَنْزِلُكُمُ الَّذى خُلِقْتُمْ لَهُ;10 آگاه باشيد كه اين دنيا... نه سراى اقامت شما است و نه جايى كه براى آن آفريده شده ايد».
اكنون كه روشن شد شناخت «خود» ملازم با شناخت سه اصل «توحيد»، «نبوت» و «معاد» است، نتيجه منطقى اين امر آن است كه «غفلت» از خود نيز ملازم با غفلت از همه يا برخى از اين سه امر است. آن غفلتى كه علت و عامل اتصاف برخى انسان ها به «كالانعام بل هم اضل» مى گردد، غفلت از توحيد و نبوت و معاد است. به همين دليل هم هست كه در آيات ديگر، قرآن انحراف اشقيا و كافران را به يكى از اين سه غفلت ربط داده است:
اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَة مُعْرِضُونَ;11 براى مردم ]وقت[ حسابشان نزديك شده است، و آنان در بى خبرى روى گردانند.
وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ. أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ;12 و كسانى كه از آيات ما غافلند، آنان جايگاهشان در آتش است.
لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَة مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ;13 واقعاً كه از اين ]حال[ سخت در غفلت بودى. و]لى[ ما پرده ات را ]از جلوى چشمانت[ برداشتيم و ديده ات امروز تيز است.
بنابراين انسان براى آن كه حركت انسانى خود را در قوس صعود قرب الى اللّه شروع كند نياز به آگاهى دارد. آگاهى از چه چيز؟ آگاهى از حقيقت «خود» كه متقوم به سه آگاهى است: آگاهى از خدا، از روز بازپسين، و از راهى ايمن كه به آن مقصد منتهى مى شود.
1. حجر (15)، 29 و ص (38)، 72.
2. ر. ك: اسفار: ج 8، ص 355.
3. بقره (2)، 177.
4. مائده (5)، 69.
5. توبه (9)، 18.
6. احزاب (33)، 21.
7. مجادله (58)، 22.
8. طلاق (65)، 2.
9. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 194.
10. همان، خطبه 172.
11. انبياء (21)، 1.
12. يونس (10)، 7ـ8.
13. ق (50)، 22.
http://www.mesbahyazdi.org/lib/brsoyeo/ch7_4.ht|
|