اسیران خاک
 
 
مطالب این وبلاگ کاملا از منابع مختلف است و حقیر هیچ از خود ننوشته ام  
 

جهان، آفريده و فعل خداوند حكيم است، و فعلِ فاعلِ حكيم، بدون غايت نخواهد بود. بنابراين، جهان داراي غايت است.
و غايت[1] عبارت است از فعليت و كمالي كه متحرك به واسطة حركت به آن نايل مي‎گردد، و با وصول به آن از حركت باز مي‎ايستد. مانند دانه و هستة گياه كه پس از رسيدن به آخرين مرحله فعليت و كمالِ ممكن براي آن گياه، غايت خود را بازيافته و حركت آن پايان مي‎پذيرد.
از سوي ديگر، وقتي به جهان طبيعت مي‎نگريم، آن را نمايشگاه بزرگي از پديد آمدن‎ها و فاني شدن‎ها، و زندگي‎ها و مرگ‎ها مي‎بينيم، يعني هيچ چيز حالت ثبات و قرار ندارد، بلكه يك‎پارچه به حركت و تغير است، و ثبات و قرارهاي آن موقت و مقطعي است، نه دايمي و نهايي. بسان ايستگاه‎هاي ميان راه كه مقصد نهايي حركت نمي‎باشند. بنابراين، اگر در وراي حيات اين جهآن‎كه بي‎ثباتي و بي‎قراري بر آن حاكم است، حياتي ثابت، پايدار و لايتغير وجود نداشته باشد، هيچگاه به غايت نهايي نخواهد رسيد، و در نتيجه آفرينش اين جهان بدون غايت و بيهوده خواهد بود؛ ليكن چون آفريدگار جهان، حكيم است و فعل او بدون غايت نمي‎باشد، بنابراين حيات دنيوي غايتي دارد كه همان حيات اخروي است.[2]
قرآن كريم برهان مزبور را چنين بيان نموده است:
«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ».[3]
استفهام موجود در آية شريفه، انكاري است، و مفاد آن اين است كه ما شما را عبث نيافريده‎ايم. و چون چنين است، پس به سوي ما بازخواهيد گشت.
آن‎گاه در آية بعد در مقام تحكيم برهان فوق برآمده و فرموده است:
«فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ».[4]
اين آية شريفه سه نكته مهم را يادآور شده است:
1. خداوند، فرمانروا و مدبّر جهان آفرينش است: «رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ».
2. او حق است، و در نتيجه از فعل بيهوده و باطل منزه و پيراسته مي‎باشد: «اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ».
نتيجة اين دو مطلب آن است كه جهان آفرينش داراي غايت است؛ ليكن چون ممكن است توهم شود كه گرچه خداوند حكيم بوده و فعل او بدون غايت نيست، ولي شايد عواملي مانع از تحقق يافتن آن غايت گردند، نكتة سوم اين توهم را مردود مي‎سازد و آن اين‎كه:
3. خداوند، يكتا و بي‎همتاست، و رقيبي در برابر او متصور نيست: «لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ».[5]
برهان حكمت در آيات ديگر
برهان حكمت در آيات ديگر قرآن نيز بيان گرديده است. در اين‎جا برخي از اين آيات را يادآور مي‎شويم:
1. «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ».[6]
ـ ما آسمان‎ها و زمين و آن چه در ميان آنها است را بازيگرانه نيافريده‎ايم، ما آنها را جز به حق (بر پايه علم و حكمت) نيافريده‎ايم، ليكن اكثر آنان نمي‎دانند، (چون چنين است پس جهان طبيعت داراي غايتي است و آن همان) روز فصل (قيامت) است كه وعدگاه همگان مي‎باشد.
2. «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ».[7]
ـ ما آسمان و زمين و آن چه ميان آنها است را بازيگرانه نيافريده‎ايم.
3. «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ».[8]
ما آسمان و زمين و آن چه ميان آنها است را باطل (بدون غايت) نيافريده‎ايم، اين گمان كافران است، واي بر كافران از دوزخ.
در همة اين آيات بر اين نكته استدلال شده است كه چون آفرينش جهان هستي كه فعل خداوند است. حكيمانه و غايت‎دار است، لذا جهان آخرت ضرورت دارد، زيرا اگر جهان طبيعت كه مجموعه‎اي از حوادث گذرا و ناپايدار است، به غايتي ثابت و پايدار منتهي نگردد، باطل و بيهوده و بازيگرانه خواهد بود؛ ولي چون خداوند حق مطلق است، فعل او نيز حق بوده، و باطل و عبث در آن راه ندارد.
قيامت و غايت در كلام امام علي ـ عليه السلام ـ
در كلمات امام علي ـ عليه السلام ـ نيز قيامت به عنوان غايت دنيا بيان گرديده و تأكيد شده است كه آفرينش اين عالم تا به آن غايت منتهي نگردد، قرار و ثباتي نخواهد داشت، آن‎جا كه مي‎فرمايد:
«اِنَّ الخَلْقَ لا مَقْصِرَ لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ، مُرْقِليَن فِي مِضْمَارِهَا إلَي الْغَايَة الْقُصْوَي».[9]
ـ براي انسان‎ها قبل از قيامت قرارگاهي نيست، آنان در ميدان قيامت (زندگي دنيا) به سوي غايتي نهايي (بهشت و دوزخ) با شتاب به پيش مي‎روند.
نيز فرموده است:
«إنَّ الْغَايَةَ الْقِيَامَةُ و كَفَي بِذَلِكَ وَاعِظاً لِمَنْ عَقَلَ».[10]
غايت (دنيا) قيامت است. براي فردي كه بينديشد همين مطلب براي وعظ و اندرز كافي است.
2. برهان عدالت
انسان‎ها در برابر دعوت پيامبران الهي به ايمان و نيكوكاري، به دو گروه مؤمنان و كافران، مطيعان و عاصيان، تقسيم مي‎شوند. از نظر عقل، ايمان و نيكوكاري پسنديده، و شايستة ستايش و پاداش است، و كفر و تبهكاري مستحق نكوهش و كيفر مي‎باشد، و برخورد يكسان با آن دو و برابر دانستن نيكوكار و بدكار عادلانه نيست. نظير اين‎كه آموزگار تفاوت‎هاي موجود در دانش‎آموزان را از نظر سعي و كوشش در فراگيري، و انضباط و اخلاق، ناديده گرفته و به همگان نمرة مساوي بدهد.
از سوي ديگر، هر دو گروه در اين جهان به طور يكسان از مواهب حيات بهره‎مند مي‎باشند، و چه بسا كافران و عاصيان از مؤمنان و مطيعان برخوردارترند، و اصولاً نه پاداش دادن به برخي از نيكوكاري‎ها ـ مانند شهادت در راه خدا ـ در اين جهان امكان‎پذير است، و نه كيفر برخي از تبهكاري‎ها، مانند گمراه ساختن انسان‎ها و كشتن نسل‎هاي بي‎شمار. بنابراين، دنيا جايگاه مناسبي براي اجراي عدالت الهي در مورد صالحان و تبهكاران به طور كامل نمي‎باشد؛[11]
پس بايد جهان ديگري باشد تا عدل الهي در مورد نيكان و بدان به طور كامل تحقق يابد.
ابن ميثم بحراني (م 679 يا 699) در تقرير اين برهان گفته است:
«إنّا نَرَي الْمُطيعَ وَ الْعاصِيَ يُدْرِكُهُمَا الْمُوْتُ مِنْ غَيْرِ أنْ يَصِلَ إلَي أحَدٍ مِنْهُمَا مَا يَسْتَحِقُّهُ مِنْ ثَوابٍ أوْ عِقَابٍ، فَإنْ لَمْ يُحْشَرَا لِيُوصَلَ إلَيْهِمَا ذَلِكَ الْمُسْتَحَقُ، لَزِمَ بُطْلانُهُ أصْلاً وَ ذلكَ ظُلْمٌ لا يَجُوزُ عَلَي الصَّانِعِ الحَكِيمِ».[12]
در آياتي از قرآن به اين برهان اشاره شده است، دو نمونه را يادآور مي‎شويم:
1. «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ».[13]
ـ آيا مؤمنان و صالحان را مانند مفسدان در زمين، و پرهيزگاران را مانند تبهكاران قرار مي‎دهيم؟
2. «أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالُْمجْرِمِينَ ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ».[14]
ـ آيا انسانهاي فرمانبردار را مانند مجرمان قرار مي‎دهيم، چگونه داوري مي‎كنيد؟
3. برهان رحمت
يكي از صفات كمال خداوند، صفت رحمت است، و مفاد آن اين است كه خداوند نياز موجودات را برآورده و هر يك را به سوي كمالي كه شايستگي آن را دارد هدايت كرده و نايل مي‎سازد. چنآن‎كه علامه طباطبايي (ره) فرموده است:
«الرَحمَةُ رَفْعُ حَاجَة كُلَّ مُحْتاجٍ وَ إيصَالُ كُلَّ شَيْءٍ إِلَي مَا يَسْتَحِقُّهُ وَ إفاضَتُهُ عَلَيْهِ».[15]
ـ رحمت، عبارت است از برآوردن نياز هر نيازمند، و رساندن هر چيز به آن‎چه استحقاق آن را دارد و افاضة آن به او.
آفرينش انسان با ويژگي‎هايي كه دارد، به روشني بر اين‎كه او شايستگي حيات ابدي را داراست دلالت دارد؛ زيرا:
اولاً: انديشة حيات جاوداني را داراست.
ثانياً: خواهان حيات ابدي بوده، و آن را آرزو مي‎كند.
ثالثاً: انسان بر پاية نظام ايمان و عمل صالح در سطحي فراتر ازحيات طبيعي و حيواني قرار گرفته، و استعداد حياتي برتر و سعادتي جاودانه را كسب مي‎كند، چنآن‎كه بر پاية نظام كفر و فسق نيز استحقاق حياتي فروتر از حيات حيواني را به دست مي‎آورد كه آن نيز در قالب حيات دنيوي نمي‎گنجد، چنآن‎كه امام علي ـ عليه السلام ـ فرموده: «إن الله لم يرضها ثواباً لأوليائه و لا عقاباً لأعدائه».[16]
بنابراين، اگر پس از اين حيات موقت و ناپايدار، حياتي پايدار و ابدي نباشد، شايستگي و استحقاق ياد شده در انسان هيچ‎گاه به فعليت نخواهد رسيد، و اين با عنايت و رحمت الهي سازگار نيست.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . فلاسفه حركت را كمال اول، و غايت را كمال ثاني مي‎نامند، چنان‎كه علامه طباطبايي(ره) در اين‎باره فرموده است: «ان الحركة كمالٌ اول لما بالقوة من حيثُ انه بالقوة، فهناك كمال ثان يتوجه اليه المتحرك و هو المطلوب لنفسه، و الحركة مطلوبة لاجله... و هذا الكمال الثاني هو المسمي غاية الحركة يستكمل بها التحرك نسبتها الي الحركة نسبة التامٌ الي النَقص... نهاية الحكمة، مرحله 8، ص 10.
[2] . قرآن كريم، عالم آخرت را سراي ثبات و قرار توصيف نموده و مي‎فرمايد: «وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ» (غافر/ 39). پيرامون اين برهان رجوع شود به: كتاب استاد شهيد مطهري، زندگي جاويد، ص 60ـ56؛ كتاب علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، بخش سوم، معاد شناسي، ص 103؛ كتاب آيت الله جوادي آملي، ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد،‌ص 289ـ284؛ كتاب استاد سبحاني، منشور جاويد، ج 9، ص 39ـ31.
[3] . مؤمنون/ 115.
[4] . مؤمنون/ 116.
[5] . به الميزان، ج 15، ص 73 رجوع شود.
[6] . دخان/ 40ـ38.
[7] . انبياء/ 16.
[8] . ص/ 27.
[9] . نهج البلاغه، خطبه 156، «مقصر» بر وزن مقعد به معناي مجلس مي‎باشد. و مَرقُلين يعني شتابان. و مضمار به معناي ميدان، و مقصود از مضمار قيامت، زندگي دنياست، چنان‎كه در جاي ديگر فرموده است:اَلا وَ إن اليَّومْ الْمِضْمار و غَدأ السِّباق»، شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 3، ص 262.
[10] . نهج البلاغه، خطبه 190.
[11] . إن الله لم يرضها ثواباً لأوليائه و لا عقاباً لأعدائِهِ. (نهج البلاغه/ حكمت 415)
[12] . قواعد المرام، ص 146، با اندكي تصرف در عبارات.
[13] . ص/ 28.
[14] . قلم/ 35.
[15] . الميزان، ج 7، ص 25.
[16] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 415.

سايت نسيم  مطهر

 |+| نوشته شده در  دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶ساعت 20:36  توسط سید احمد طباطباييان  | 
  بالا