اسیران خاک
 
 
مطالب این وبلاگ کاملا از منابع مختلف است و حقیر هیچ از خود ننوشته ام  
 

تفسير نمونه ج : 22ص :524

 

أَمْ لِلانسنِ مَا تَمَنى‏(24)فَللَّهِ الاَخِرَةُ وَ الأُولى‏(25) × وَ كم مِّن مَّلَكٍ فى السمَوَتِ لا تُغْنى شفَعَتهُمْ شيْئاً إِلا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشاءُ وَ يَرْضى‏(26)

 

ترجمه:

 

24 -آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى‏رسد ؟

 

25 -در حالى كه آخرت و دنيا از آن خدا است.

 

26 -و چه بسيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها سودى نمى‏بخشد مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه ( شفاعت ) دهد.

 

تفسير : شفاعت هم به اذن او است

 

اين آيات همچنان خرافه بت‏پرستى را تعقيب و محكوم مى‏كند ، و ادامه‏اى است براى آيات قبل .

 

نخست به آرزوهاى بى اساس بت‏پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتند پرداخته مى‏گويد : آيا آنچه انسان آرزو مى‏كند به آن مى‏رسد ؟ ! ( ام للانسان ما تمنى).

 

آيا ممكن است اين اجسام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه خدا برخيزند ؟ و يا در مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند ؟

 

تفسير نمونه ج : 22ص :525

 

در حالى كه آخرت و دنيا تنها از آن خدا است ( فلله الاخرة و الاولى).

 

عالم اسباب بر محور اراده او مى‏چرخد ، و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود او است ، شفاعت از ناحيه او و حل مشكلات نيز به دست قدرت او است .

 

قابل توجه اينكه نخست از آخرت سخن مى‏گويد ، و بعد از دنيا ، چرا كه بيشترين چيزى كه فكر انسان را به خود مشغول مى‏دارد نجات در آخرت است و حاكميت خدا در سراى ديگر از اين سرا آشكارتر مى‏باشد.

 

و به اين ترتيب قرآن مشركان را به كلى از شفاعت بتها و حل مشكلات به وسيله آنها مايوس و نوميد مى‏كند ، و اين بهانه را از دست آنها مى‏گيرد كه ما به اين علت آنها را پرستش مى‏كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند : و يقولون هؤلاء شفعائنا عند الله ( يونس - 18).

 

در تفسير دو آيه فوق احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن توجه دادن به وجود پروردگار ، از طريق عدم دسترسى انسان به آرزوها و خواسته‏هايش ، چرا كه در آيه اول به صورت يك استفهام انكارى مى‏گويد : آيا انسان به همه آرزوهاى خود دست مى‏يابد ؟ ! و چون جواب اين سؤال قطعا منفى است ، زيرا انسان هرگز به بسيارى از آرزوهايش نائل نمى‏شود و به اصطلاح آنرا به گور مى‏برد ، اين نشان مى‏دهد تدبير اين عالم به دست ديگرى است ، و اراده او است كه حاكم بر اين جهان مى‏باشد ، و لذا در آيه دوم مى‏گويد چون چنين است پس آخرت و دنيا از آن خدا است .

 

اين معنىشبيه همان چيزى است كه در گفتار معروف على (عليه‏السلام‏) آمده است عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم : خدا را از ناكام ماندن تصميمها و شكستن اراده‏ها شناختم ! جمع ميان اين تفسير و تفسير

 

تفسير نمونه ج : 22ص :526

 

سابق نيز بعيد نيست.

 

در آخرين آيه مورد بحث براى تاكيد بيشتر روى همين مساله مى‏افزايد : چه بسيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها هيچگونه سودى نمى‏بخشد ، مگر بعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت دهد ( و كم من ملك فى السموات لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضى ) .

 

جائى كه فرشتگان آسمان با آنهمه عظمت ، حتى به صورت جمعى قادر بر شفاعت نيستند ، جز به اذن و رضاى پروردگار ، از اين بتهاى بى شعور و فاقد هر گونه ارزش چه انتظارى داريد ؟ آنجا كه عقابان تيز پرواز پر و بالشان مى‏ريزد از پشه‏هاى ناتوان چه كارى ساخته است ؟ آيا شرم‏آور نيست كه مى‏گوئيد ما اين بتها را مى‏پرستيم تا شفيعان ما بر درگاه خدا باشند ؟ ! تعبير به كم ( چه بسيار ) در اينجا به معنى عموم است يعنى هيچيك از فرشتگان نمى‏توانند بى اذن و رضاى او شفاعت كنند ، زيرا اين تعبير در لغت عرب گاه در معنى جمعى به كار مى‏رود ، همانگونه كه واژه كثير در آيه 70 سوره اسراء به معنى عموم است : و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا : ما بنى آدم را بر عموم مخلوقات خود برترى بخشيديم و نيز در آيه 223 سوره شعرا در باره شياطين مى‏خوانيم : و اكثرهم كاذبون : اكثر آنها دروغگو هستند در حالى كه مى‏دانيم همه آنها دروغگو هستند .

 

اما فرق ميان اذن و رضا از اين نظر است كه اذن در جائى مى‏گويند كه شخص رضايت باطنى خويش را آشكار كند ، ولى رضايت اعم از آن

 

تفسير نمونه ج : 22ص :527

 

است ، و به معنى ملايمت طبع با انجام كار يا چيزى است ، و از آنجا كه گاه كسى اذنى مى‏دهد در حالى كه رضايت قلبى ندارد در آيه فوق براى تاكيد بعد از اذن مساله رضا نيز آمده است ، هر چند در مورد خداوند متعال اذن از رضا جدا نيست و تقيه در باره او معنى ندارد .

 

نكته‏ها:

 

1 -گسترش دامنه آرزوها!

 

آرزو و تمنى از محدود بودن قدرت انسان و ناتوانى او سرچشمه مى‏گيرد زيرا هر گاه به چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنى به خود مى‏گيرد ، و اگر هميشه خواستن توانستن بود و هر چه مى‏خواست فورا به آن دست مى‏يافت آرزو معنى نداشت.

 

البته تمنيات انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سرچشمه مى‏گيرد و عاملى است براى حركت و تلاش و جهاد و سير تكاملى او ، مثل اينكه انسان آرزو مى‏كند در علم و دانش و تقوى و شخصيت و آبرو سرآمد جهانيان باشد .

 

ولى بسيار مى‏شود كه اين آرزوها كاذب است ، و درست بر عكس آرزوهاى صادق مايه غفلت و بيخبرى و تخدير و عقب‏ماندگى است ، مثل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان ، و خلود در زمين ، و در اختيار گرفتن تمام اموال و ثروتها ، و حكومت بر همه انسانها و موهومات ديگرى از اين قبيل.

 

و به همين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند ، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مى‏خوانيم : من تمنى شيئا و هو لله عز و جل رضى لم يخرج من الدنيا حتى يعطاه : كسى كه تمنى چيزى

 

تفسير نمونه ج : 22ص :528

 

كند كه موجب رضاى خدا است از دنيا بيرون نمى‏رود مگر به آن برسد!.

 

و از بعضى روايات استفاده مى‏شود كه هر گاه در دنيا به آن نرسد به ثواب و پاداش آن خواهد رسيد.

 

2 -سخنى در باره شفاعت

 

آيه اخير از آياتى است كه به روشنى از امكان شفاعت به وسيله فرشتگان خبر مى‏دهد ، جائى كه آنها حق شفاعت به اذن و رضاى خدا داشته باشند انبياء و اولياى معصوم به طريق اولى چنين حقى را دارند .

 

ولى نبايد فراموش كرد كه آيه فوق با صراحت مى‏گويد : اين شفاعت بى قيد و شرط نيست ، بلكه مشروط به اذن و رضاى خدا است ، و از آنجا كه اذن و رضاى او بى حساب نيست بايد رابطه‏اى ميان انسان و او باشد تا اجازه شفاعت او را به مقربان درگاهش بدهد ، و اينجاست كه اميد شفاعت به صورت يك مكتب تربيتى براى انسان درمى‏آيد ، و مانع از گسستن تمام پيوندهاى او با خدا مى‏شود.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22 ص :529

 

إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ لَيُسمُّونَ المَْلَئكَةَ تَسمِيَةَ الأُنثى‏(27) وَ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍإِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّوَ إِنَّ الظنَّ لا يُغْنى مِنَ الحَْقّ‏ِ شيْئاً(28) فَأَعْرِض عَن مَّن تَوَلى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا(29) ذَلِك مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِإِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضلَّ عَن سبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى‏(30)

 

ترجمه:

 

27 -كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دختر ( خدا ) نامگذارى مى‏كنند.

 

28 -آنها هرگز به اين سخن يقين ندارند تنها از ظن وگمان بى پايه پيروى مى‏نمايند ، با اينكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى‏كند.

 

29 -حال كه چنين است از اينها كه از ذكر ما روى مى‏گردانند و جز زندگى مادى دنيا را نمى‏طلبند ، اعراض كن.

 

30 -اين آخرين حد آگاهى آنها است ، پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده‏اند به خوبى مى‏شناسد ، و هدايت يافتگان را از همه بهتر مى‏داند.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :530

 

تفسير : ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى‏رساند

 

اين آيات همچنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب مى‏كند.

 

نخست مى‏فرمايد:كسانى كه ايمان به آخرت ندارند فرشتگان را دختر ( خدا ) نامگذارى مى‏كنند : ( ان الذين لا يؤمنون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى).

 

آرى اين سخن زشت و شرم‏آور تنها از كسانى سر مى‏زند كه به حساب و جزاى اعمال معتقد نيستند كه اگر عقيده داشتند اينچنين جسورانه سخن نمى‏گفتند ، سخنى كه كمترين دليلى بر آن ندارند ، بلكه دلائل عقلى نشان مى‏دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند تعبير به تسمية الانثى اشاره به همان است كه در آيات قبل گفته شد كه اين سخنان نامهائى است بى محتوى و اسمائى است بى مسمى ، و به عبارتديگر از حدود نامگذارى تجاوز نمى‏كند ، و هيچ واقعيتى را در بر ندارد.

 

سپس به يكى از دلائل روشن بطلان اين نامگذارى اشاره كرده ، مى‏افزايد : آنها به اين سخن علم و يقين ندارند ، بلكه از ظن و گمان بى پايه پيروى مى‏كنند حال آنكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى‏كند و كسى را به حق نمى‏رساند ( و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا).

 

انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى‏گويد ، و نسبتى را به كسى بى دليل نمى‏دهد ، تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى

 

تفسير نمونه ج : 22ص :531

 

شيطان صفت است ، و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است.

 

روشن است واژه ظن ( گمان ) دو معنى متفاوت دارد : گاه به معنى گمانهاى بى پايه است كه طبق تعبيرات آيات قبل همرديف هواى نفس و اوهام و خرافات است ، منظور از اين كلمه در آيات مورد بحث همين معنى است.

 

معنى ديگر : گمانهائى است كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى‏باشد ، مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه ، يا قول اهل خبره و يا ظواهر الفاظ و امثال آن كه اگر اينگونه گمانها را اززندگى بشر برداريم و تنها تكيه بر يقين قطعى كنيم نظام زندگى به كلى متلاشى مى‏شود.

 

بدون شك اين قسم از ظن داخل در اين آيات نيست ، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى وجود دارد ، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يكنوع علم عرفى است نه گمان ، بنابر اين كسانى كه با اين آيه ( ان الظن لا يغنى من الحق شيئا ) و مانند آن براى نفى حجيت ظن به طور كلى استدلال كرده‏اند قابل قبول نيست.

 

اين نكته نيز قابل توجه است كه ظن در اصطلاح فقها و اصوليين به معنى اعتقاد راجح است ( اعتقادى كه يك طرف احتمال در نظر انسان ترجيح داشته باشد ) ولى در لغت مفهوم گسترده‏اى دارد كه حتى به وهم و احتمالات ضعيف نيز گفته مى‏شود ، و ظن بت پرستان از همين قبيل بود ، خرافه‏اى به صورت يك احتمال ضعيف در مغزشان ظاهر مى‏شد ، سپس هواى نفس به فعاليت برمى‏خاست و آنرا تزيين مى‏كرد ، و احتمال ديگر را كه در مقابل آن قرار داشت و قويتر بود به دست فراموشى مى‏سپرد و تدريجا به صورت يك اعتقاد راسخ درمى‏آمد ، در حالى كه هيچ پايه‏اى نداشت .

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :532

 

سپس براى اينكه روشن كند اين گروه اهل استدلال و منطق نيستند ، و حب دنيا و فراموش كردن ياد خدا آنها را در لجنزار اين موهومات و خرافات غوطه‏ور ساخته ، مى‏افزايد : چون چنين است از كسانى كه از ياد ما اعراض كرده‏اند ، و جز زندگى مادى دنيا را نمى‏خواهند و نمى‏جويند ، روى بگردان و به آنها اعتنا مكن كه شايسته سخن نيستند ! ( فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ) .

 

منظور از ذكر خدا به عقيده بعضى از مفسران قرآن است ، و گاه احتمال داده شده كه منظور دلائل منطقى و عقلى است كه انسان را به خدا مى‏رساند ، و نيز احتمال داده‏اند همان ياد خدا است كه نقطه مقابل غفلت است.

 

ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم گسترده‏اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چه از طريق قرآن ، و دليل عقل ، و چه از طريق سنت ، و ياد قيامت شامل مى‏گردد .

 

ضمنا اين نكته نيز از آيه استفاده مى‏شود كه رابطه‏اى در ميان غفلت از ياد خدا ، و اقبال به ماديات ، و زرق و برق دنيا وجود دارد ، و قابل توجه اينكه در ميان اين دو تاثير متقابل است ، غفلت از ياد خدا انسان را به سوى دنياپرستى سوق مى‏دهد ، همانگونه كه دنياپرستى انسان را از ياد خدا غافل مى‏سازد ، و اين هر دو با هواپرستى همراه است ، و طبعا خرافاتى كه هماهنگ با آن باشد در نظر انسان جلوه مى‏كند و تدريجا تبديل به يك اعتقاد مى‏شود .

 

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفه اصلى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ندارد ، چرا كه تبليغ و انذار و بشارت مخصوص مواردى است كه حداقل احتمال تاثير وجود داشته باشد ، آنجا كه يقين به عدم تاثير است نبايد نيروها را به هدر داد ، و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :533

 

اين نيز قابل توجه است كه اين دستور مخصوص پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نيست ، بلكه همه مناديان راه حق را شامل مى‏شود ، تا نيروهاى ارزشمند تبليغى خود را تنها در زمينه‏هائى صرف كنند كه اميد اثر است ، اما دنيا پرستان مغرور سياه دلى كه هيچ اميدى به هدايتشان نيست بايد بعد از اتمام حجت آنها را به حال خود رها ساخت ، تا خداوند در باره آنها داورى كند .

 

در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى‏افزايد : اين است آخرين حد معلومات آنها ! ( ذلك مبلغهم من العلم).

 

آرى اوج افكار آنها به اينجا منتهى شده كه افسانه دختران خدا را در باره ملائكه طرح كنند ، و در ظلمات اوهام و خرافات دست و پا زنند ، واين است آخرين نقطه همت آنها كه خدا را به فراموشى بسپارند و اقبال به دنيا كنند ، و تمام شرف و حيثيت انسانى خود را با درهم و دينارى معاوضه نمايند.

 

و در پايان مى‏گويد : پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده‏اند به خوبى مى‏شناسد ، و هدايت يافتگان را نيز از همه بهتر مى‏داند ( ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى).

 

جمله ذلك مبلغهم من العلم مى‏تواند اشاره به خرافاتى همچون بت - پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن باشد ، يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است.

 

يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگال ماديات ، يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زودگذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده‏اند .

 

در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)

 

تفسير نمونه ج : 22ص :534

 

نقل شده مى‏خوانيم : و لا تجعل الدنيا اكبر همنا و لا مبلغ علمنا : خداوندا دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده.

 

پايان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى‏شناسد و هم هدايت يافتگان را، يكى را مشمول غضبش و ديگرى را مشمول لطفش مى‏سازد ، و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.

 

نكته : سرمايه دنيا پرستان

 

قابل توجه اينكه در آيات فوق در عين اينكه براى دنيا پرستان علمى قائل شده آنها را گمراه مى‏شمرد ، اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كه هدف نهائيش تنها وصول به ماديات باشد ، و در ماوراى آن هدفى والاتر تعقيب نكند علم نيست ، ضلالت و گمراهى است ، و اتفاقا تمام بدبختيهائى كه در دنياى امروز وجود دارد ، تمام جنگها و خونريزيها ظلمها و تجاوزها ، فسادها و آلودگيها ، از همين علوم ضلالت آفرين سرچشمه مى‏گيرد ، از كسانى كه مبلغ و منتهاى علمشان همان حيات دنياست ، و افق ديدشان از نيازهاى حيوانيشان فراتر نمى‏رود ! آرى تا علم ابزارى براى اهداف والاترى نشود جهل است ، و تا سرچشمه نور ايمان و وسيله‏اى در مسير آن نگردد ضلال است .

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :535

 

وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ لِيَجْزِى الَّذِينَ أَسئُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يجْزِى الَّذِينَ أَحْسنُوا بِالحُْسنى‏(31) الَّذِينَ يجْتَنِبُونَ كَبَئرَ الاثْمِ وَ الْفَوَحِش إِلا اللَّمَمَإِنَّ رَبَّك وَسِعُ الْمَغْفِرَةِهُوَ أَعْلَمُ بِكمْ إِذْ أَنشأَكم مِّنَ الأَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فى بُطونِ أُمَّهَتِكُمْفَلا تُزَكُّوا أَنفُسكُمْهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى‏(32)

 

ترجمه:

 

31 -براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تا بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد ، و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش.

 

32 -همانها كه از گناهان كبيره و اعمال زشت ، جز صغيره ، دورى مى‏كنند ، آمرزش پروردگار تو گسترده است ، او نسبت به شما از همه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد ، و در آنموقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد ، پس خودستائى نكنيد چرا كه او پرهيزگاران را بهتر مى‏شناسد.

 

تفسير : خودستائى نكنيد ، او شما را بهتر مى‏شناسد!

 

از آنجا كه در آيات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به گمراهان و هدايت يافتگان بود ، در آيات مورد بحث در ادامه همين سخن مى‏افزايد : براى

 

تفسير نمونه ج : 22ص :536

 

خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ( و لله ما فى السموات و ما فى الارض).

 

مالكيت مطلقه در عالم هستى از آن او است ، و نيز حاكميت مطلقه از آن او ، و به همين دليل تدبير عالمهستى نيز به دست او است ، و چون چنين است جز او شايسته عبوديت و شفاعت نيست.

 

هدف بزرگ او از اين آفرينش گسترده اين است كه انسان يعنى گل سرسبد عالم هستى را با برنامه‏هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبياء در مسير تكامل پيش برد.

 

لذا در پايان آيه به عنوان نتيجه اين مالكيت مى‏فرمايد : غرض اين است كه بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد ، و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش ( ليجزى الذين اسائوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى).

 

سپس به توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته ، چنين مى‏گويد : آنها كسانى هستند كه از گناهان كبيره و اعمال زشت دورى مى‏كنند و اگر گناهى از آنها سر زند تنها صغيره است ( الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ) .

 

كبائر جمع كبيره و اثم در اصل به معنى عملى است كه انسان را

 

تفسير نمونه ج : 22ص :537

 

از خير و ثواب دور مى‏كند ، لذا معمولا به گناهان اطلاق مى‏شود.

 

لمم ( بر وزن قلم ) به گفته راغب در مفردات به معنى نزديك شدن به گناه است ، و از گناهان صغيره نيز تعبير به لمم مى‏شود ، اين واژه در اصل از ماده المام گرفته شده كه به معنى نزديك شدن به چيزى بدون انجام آن است و گاه به اشياء قليل و كم نيز اطلاق شده است ( اطلاق آن بر گناه صغيره نيز به همين جهت است ) .

 

مفسران نيز تفسيرهائى در همين حدود براى لمم ذكر كرده‏اند ، بعضى آنرا به گناه صغيره ، و بعضى به نيت معصيت بدون انجام آن ، و بعضى به معاصى كم اهميت تفسير كرده‏اند.

 

گاه نيز گفته شده است كه لمم هر گونه گناه را اعم از صغيره و كبيره شامل مى‏شود مشروط بر اينكه عادت نشده باشد ، و گاه گاه اتفاق بيفتد ، و انسان متذكر گردد و توبه كند.

 

در روايات اسلامى نيز تفسيرهاى گوناگونى براى اين واژه آمده است ، در حديثى از امام صادق مى‏خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود : هو الذنب يلم به الرجل فيمكث ما شاء الله ، ثم يلم به بعد : منظور گناهى است كه انسان به سراغ آن مى‏رود سپس مدتى از گناه خوددارى كرده بار ديگر به آن آلوده مى‏شود ( و هرگز كار هميشگى او نيست ) .

 

در حديث ديگرى نيز از همان امام (عليه‏السلام‏) مى‏خوانيم : اللمم الرجل يلم به الذنب فيستغفر الله منه : لمم آن است كه انسان به سراغ گناهى رود سپس از آن استغفار كند.

 

روايات ديگرى نيز به همين معنى نقل شده است.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :538

 

قرائن موجود در آيه نيز گواهى مى‏دهد كه لمم به معنى گناهانى است كه احيانا از انسان سر مى‏زند ، سپس متوجه مى‏شود و آنرا ترك مى‏گويد ، زيرا استثناء لمم از كبائر ( با توجه به اينكه ظاهر استثناء ، استثناء متصل است ) گواهى است بر اين معنا .

 

بعلاوه در جمله بعد قرآن مى‏گويد : آمرزش پروردگار تو گسترده است ( ان ربك واسع المغفرة).

 

اين نيز دليلى است بر اينكه گناهى از او سر زده كه نياز به غفران پروردگار دارد ، نه تنها قصد و نيت و نزديك شدن به گناه بى آنكه آنرا مرتكب شده باشد.

 

به هر حال منظور اين است كه نيكوكاران ممكن است لغزشى داشته باشند ، ولى گناه بر خلاف طبع و سجيه آنهاست ، روح و قلب آنها همواره پاك است و آلودگيها جنبه عرضى دارد ، و لذا به محض ارتكاب گناه پشيمان مى‏شوند و از خدا تقاضاى بخشش مى‏كنند ، چنانكه در آيه 201 اعراف مى‏خوانيم : ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون : پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه‏هاى شيطانى كه پيرامون وجود آنها در گردش است مى‏شوند به ياد خدا مى‏افتند و بينا مى‏گردند ( و توبه مى‏كنند ) .

 

نظير همين معنى در آيه 135 سوره آل عمران نيز آمده است كه در توصيف متقين و محسنين مى‏فرمايد : و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم : آنها كسانى هستند كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند ، يا به خود ستمى كنند بياد خدا مى‏افتند و براى گناهانشان آمرزش مى‏طلبند .

 

اينها همه گواه بر تفسيرى است كه براى لمم گفته شد.

 

در اينجا با حديث ديگرى از امام صادق (عليه‏السلام‏) اين بحث را پايان مى‏دهيم

 

تفسير نمونه ج : 22ص :539

 

كه در پاسخ سؤال از تفسير آيه مورد بحث فرمود : اللمام العبد الذى يلم بالذنب بعد الذنب ليس من سليقته ، اى من طبيعته : انجام دهنده لمم بنده‏اى است كه گاه گناه از او سر مى‏زند ولى طبيعت او نيست .

 

در دنباله آيه براى تاكيد عدالت پروردگار ، در مساله پاداش و كيفر از علم بى پايان او كه همه بندگان و اعمالشان را فرا مى‏گيرد سخن مى‏گويد ، و مى‏فرمايد : او نسبت به شما از همه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد ، و در آن موقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد ( هو أعلم بكم إذ أنشأكم من الأرض و إذا أنتم أجنة في بطون أمهاتكم).

 

آفرينش انسان از زمين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك آفريده شده ، و يا به اعتبار اين است كه تمام مواد تشكيلدهنده وجود انسان از زمين گرفته شده ، كه از طريق تغذيه در تركيب‏بندى نطفه ، و سپس در مراحل پرورش جنين مؤثر است ، و در هر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاكهاى زمين بود و از آن روز كه نطفه ناچيزى در رحم مادر در درون پرده‏هاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جزئيات وجود شما آگاه بوده است ، با اين حال چگونه ممكن است از اعمال شما بيخبر باشد ؟ ! اين تعبير ضمنا مقدمه‏اى است براى سخن بعد كه مى‏فرمايد : پس خودستائى نكنيد ، و از پاك بودن خود سخن مگوئيد ، چرا كه او پرهيزگاران را از همه بهترمى‏شناسد ( فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى).

 

نه نيازى به معرفى شما دارد ، و نه شرح اعمال نيكتان ، او هم از اعمال شما آگاه است ، و هم از ميزان خلوص نيتتان ، و حتى شما را از خودتان بهتر

 

تفسير نمونه ج : 22ص :540

 

مى‏شناسد ، و از صفات درونى و اعمال برونى به خوبى آگاه است.

 

بعضى از مفسران گفته‏اند اين آيه در مورد گروهى نازل شد كه بعد از انجام نماز و روزه در مقام مدح خويش بر مى‏آمدند و مى‏گفتند : نماز ما چنين بود ، و روزه ما چنان ! آيه فوق نازل شد و آنها را از اين كار نهى كرد.

 

نكته‏ها:

 

1 -علم بى پايان خدا

 

باز در اين آيات به مساله علم خدا و وسعت بى انتهاى آن اشاره شده ، ولى تعبير تعبير تازه‏اى است ، چرا كه روى دو نكته تكيه مى‏كند كه از خفى‏ترين و پيچيده‏ترين حالات انسان است : حالت آفرينش انسان از خاك كه هنوز عقول دانشمندان در آن حيران است ، كه چگونه ممكن است موجود زنده‏اى از موجود بى جان به وجود آيد ؟ قطعا چنين امرى در گذشته واقع شده خواه در مورد انسان يا جانداران ديگر ، ولى تحت چه شرائطى معلوم نيست ، آنقدر اين مساله پيچيده و مرموز است كه تاكنون اسرار آن از علم و دانش بشر مكتوم مانده.

 

ديگر مساله تحولات اسرارآميز وجود انسان در دوران جنينى است كه آن نيز از مرموزترين كيفيات خلقت انسان است ، هر چند شبحى از آن براى علم و دانش بشر كشف شده ، اما هنوز مسائل اسرارآميز و سؤالات بدون پاسخ در باره جنين كم نيست.

 

كسى كه در اين دو حالت از تمام اسرار وجود انسان و تحولات و تغييرات آن آگاه است و او را هدايت و رهبرى و تربيت مى‏كند چگونه ممكن است از

 

تفسير نمونه ج : 22ص :541

 

اعمال و افعال او با خبر نباشد ، و جزاى هر كدام را به اندازه لازم ندهد ؟ پس اين علم بى پايان پشتوانه عدالت مطلقه او است.

 

2 -كبائر الاثم چيست ؟

 

در مورد گناهان كبيره كه در چند آيه قرآن به آن اشاره شده مفسران از يكسو ، و فقهاء و محدثان از سوى ديگر سخن بسيار گفته‏اند.

 

بعضى همه گناهان را كبيره مى‏دانند ، چون در برابر خداوند بزرگ هر گناهى بزرگ است.

 

در حالى كه بعضى ديگر كبيره و صغيره را امر نسبى تلقى كرده ، و هر گناهى را نسبت به گناه مهمتر صغيره مى‏دانند ، و نسبت به گناه كوچكتر كبيره.

 

جمعى نيز معيار در كبيره بودن را وعده عذاب الهى نسبت به آن در متن قرآن دانسته‏اند.

 

گاه نيز گفته شده كه گناه كبيره هر گناهى است كه حدشرعى در مورد آن جارى مى‏گردد.

 

ولى از همه بهتر اينكه گفته شود با توجه به اينكه تعبير به كبيره دليل بر عظمت گناه است هر گناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى‏شود : الف - گناهانى كه خداوند وعده عذاب در باره آن داده است.

 

ب - گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده.

 

ج - گناهانى كه در منابع شرعى بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :542

 

د - و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است.

 

در روايات اسلامى تعداد كبائر مختلف ذكر شده ، در بعضى تعداد آنها هفت گناه ( قتل نفس ، عقوق والدين ، رباخوارى ، بازگشت به دار الكفر بعد از هجرت ، نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن ، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد ) .

 

و در بعضى ديگر تعداد آن هفت گناه شمرده شده با اين تفاوت كه بجاى عقوق والدين كلما اوجب الله عليه النار ( آنچه خداوند دوزخ را براى آن واجب كرده ) ذكر شده است.

 

در بعضى ديگر تعداد آنها ده گناه ، و در بعضى نوزده گناه ، و در بعضى تعداد بسيار بيشترى ديده مى‏شود.

 

اين تفاوت در شمارش تعداد كبائر به خاطر آن است كه همه گناهانكبيره نيز يكسان نيست ، بلكه بعضى از اهميت بيشترى برخوردار است ، و به تعبير ديگر اكبر الكبائر است ، بنابر اين تضادى در ميان آنها وجود ندارد.

 

3 -خودستائى و تزكيه نفس

 

زشتى اين كار تا حدى است كه اين مطلب به صورت يك ضرب‏المثل درآمده كه تزكية المرء نفسه قبيحه : خودستائى زشت و ناپسند است.

 

سرچشمه اصلى اين عمل ناپسند عدم شناخت خويشتن است چرا كه اگر انسان خود را به خوبى بشناسد كوچكى خود را در برابر عظمت پروردگار،

 

تفسير نمونه ج : 22ص :543

 

و ناچيز بودن اعمالش را در برابر مسؤليتهاى سنگينى كه بر عهده دارد ، و نعمتهاى عظيمى را كه خدا به او بخشيده بداند هرگز گام در جاده خودستائى نخواهد گذاشت غرور و غفلت و خود برتربينى و تفكرات جاهلى نيز انگيزه‏هاى ديگرى براى اين كار زشت است .

 

خودستائى از آنجا كه بيانگر اعتقاد انسان به كمال خويشتن است مايه عقب‏ماندگى او است ، چرا كه رمز تكامل اعتراف به تقصير و قبول وجود نقصها و ضعفها است.

 

به همين دليل اولياى خدا هميشه معترف به تقصير خود در برابر وظائف الهى ، بودند ، و مردم را از خودستائى و بزرگ شمردن اعمال خويش نهى مى‏كردند.

 

در حديثى از امام باقر (عليه‏السلام‏) در تفسير آيه مورد بحث ( فلا تزكوا انفسكم ) آمده است : لا يفتخر احدكم بكثرة صلاته و صيامه و زكاته و نسكه ، لان الله عز و جل اعلم بمن اتقى : هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و مناسك حج و عمره افتخار كند زيرا خداوند پرهيزگاران شما را از همه بهتر مى‏شناسد .

 

امير مؤمنان على (عليه‏السلام‏) در يكى از نامه‏هائى كه براى معاويه نوشته ، و مسائل بسيار مهمى را در آن ياد آورى كرده ، مى‏فرمايد : و لو لا ما نهى الله عنه من تزكية المرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمة ، تعرفها قلوب المؤمنين ، و لا تمجها آذان السامعين : اگر نه اين بود كه خداوند از خودستائى نهى كرده ، گوينده ، فضائل فراوانى را بر مى‏شمرد كه دلهاى آگاه مؤمنان با آن آشناست ، و گوشهاى شنوندگان از شنيدنش ابا ندارد ( منظور از گوينده خود امام (عليه‏السلام‏)

 

تفسير نمونه ج : 22ص :544

 

است).

 

در اين زمينه بحث مشروحى در جلد سوم ذيل آيه 49 سوره نساء نيز آمده است ( صفحه 413 به بعد).

 

ناگفته نماند كه گاه ضرورتهائى ايجاب مى‏كند كه انسان خود را با تمام امتيازاتى كه دارد معرفى كند ، چرا كه بدون آن هدفهاى مقدسى پايمال مى‏گردد ، ميان اينگونه سخنان ، با خودستائى و تزكيه نفس تفاوت بسيار است .

 

نمونه اين سخن خطبه امام سجاد (عليه‏السلام‏) در مسجد شام است ، در آن هنگام كه مى‏خواهد خود و خاندانش را به مردم شام معرفى كند ، تا توطئه بنى اميه در زمينه خارجى بودن شهيدان كربلا عقيم گردد ، و نقشه‏هاى شيطانى آنها نقش بر آب شود.

 

در روايتى از امام صادق (عليه‏السلام‏) نيز مى‏خوانيم هنگامى كه از مساله ستايش خويشتن سؤال كردند فرمود : گاه به خاطر ضرورتهائى لازم مى‏شود سپس به دو مورد از سخنان انبيا كه در قرآن آمده است استدلال كرد : نخست يوسف كه به عزيز مصر پيشنهاد كرد او را خزانه‏دار كشور مصر كند ، و افزود : انى حفيظ عليم : من نگاهبان آگاهى هستم و ديگرى در مورد پيامبر بزرگ خدا هود كه قوم خود را مخاطب ساخته گفت : انا لكم ناصح امين : من براى شما خيرخواه امينى مى‏باشم .

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :545

 

أَ فَرَءَيْت الَّذِى تَوَلى‏(33) وَ أَعْطى قَلِيلاً وَ أَكْدَى‏(34) أَ عِندَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى‏(35) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فى صحُفِ مُوسى‏(36) وَ إِبْرَهِيمَ الَّذِى وَفى‏(37) أَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏(38) وَ أَن لَّيْس لِلانسنِ إِلا مَا سعَى‏(39) وَأَنَّ سعْيَهُ سوْف يُرَى‏(40) ثمَّ يجْزَاهُ الْجَزَاءَ الأَوْفى‏(41)

 

ترجمه:

 

33 -آيا آن كس را كه از اسلام ( يا انفاق ) روى گردان شد مشاهده كردى ؟!

 

34 -و كمى عطا كرد و از بيشتر امساك نمود.

 

35 -آيا نزد او علم غيب است و مى‏بيند ( كه ديگران مى‏توانند گناهان او را بر دوش گيرند).

 

36 -يا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است ؟

 

تفسير نمونه ج : 22ص :546

 

37 -و در كتب ابراهيم همان كسى كه وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد.

 

38 -كه هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى‏گيرد.

 

39 -و اينكه براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست.

 

40 -و اينكه سعيش به زودى ديده مى‏شود ( و به نتيجه‏اش مى‏رسد).

 

41 -سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد.

 

شان نزول:

 

غالب مفسران براى آيات فوق شان نزولى نقل كرده‏اند ولى اين شان نزولها هماهنگ نيست آنچه بيشتر در ميان آنها معروف است دو شان نزول زير است:

 

1 -اين آيات ناظر به ماجراى عثمان است ، او اموال فراوانى داشت و از اموال خود انفاق مى‏كرد ، يكى از بستگان او بنام عبد الله بن سعد گفت : اگر به اين وضع ادامه دهى چيزى براى تو باقى نمى‏ماند ، عثمانگفت : من گناهانى دارم كه مى‏خواهم به اين وسيله رضا و عفو الهى را جلب كنم ، عبد الله گفت : اگر شتر سواريت را با جهازش به من دهى من تمام گناهانت را به گردن مى‏گيرم ! عثمان چنين كرد ، و بر اين قرارداد گواه گرفت ، و بعد از آن از انفاق خوددارى كرد ( آيات فوق نازل شد و اين كار را شديدا نكوهش كرد ، و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچكس نمى‏تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى‏رسد).

 

2 -آيه در باره وليد بن مغيره است ، او به سوى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آمد و به اسلام نزديك شد ، بعضى از مشركان او را سرزنش كرده ، گفتند : آئين بزرگان

 

تفسير نمونه ج : 22ص :547

 

ما را رها كردى ، آنها را گمراه شمردى ، و گمان كردى آنها در آتش دوزخند ! او گفت : راستى من از عذاب خدا مى‏ترسم ! ، شخص سرزنش كننده گفت : اگر چيزى از اموالت را به من دهى و به سوى شرك بازگردى من عذاب تو را بر گردن مى‏گيرم ! وليد بن مغيره اين كار را كرد ، ولى مالى را كه بنا بود بپردازد جز قسمت كمى از آن را نپرداخت ! آيه فوق نازل شد و وليد را بر روى گرداندن از ايمان نكوهش كرد.

 

تفسير : هر كس مسئول اعمال خويش است

 

در آيات گذشته سخن از اين بود كه خداوند بدكاران را در برابر اعمال بدشان كيفر مى‏دهد و نيكوكاران را پاداش ، چون ممكن است بعضى تصور كنند مى‏شود كسى را به گناه ديگرى كيفر داد ، يا گناه ديگرى را بر گردن گرفت آيات در مقام نفى اين توهم برآمده ، و اين اصل مهم اسلامى را كه نتيجه اعمال هر كس فقط به خود او باز مى‏گردد تشريح مى‏كند : نخست مى‏فرمايد : آيا آن كس را كه از اسلام ( يا از انفاق ) روى گرداند مشاهده كردى ؟ ! ( أ فرأيت الذى تولى).

 

و كمى مال داد و از انفاق ( يا از پرداخت مال بيشتر ) امساك كرد ( به گمان اينكه ديگرى مى‏تواند بار گناهان او را بر دوش گيرد ) ( و اعطى

 

تفسير نمونه ج : 22ص :548

 

قليلا و اكدى).

 

آيا او علم غيب دارد ، و مى‏بيند كه ديگران مى‏توانند گناهان او را به دوش گيرند ) ؟ ! ( أ عنده علم الغيب فهو يرى).

 

چه كسى از قيامت آمده و براى آنها خبر آورده است كه افراد مى‏توانند رشوه گيرند و گناه ديگران را بر گردن نهند ؟ ! يا چه كسى از سوى خدا آمده و به آنها خبر داده است كه خدا به اين معامله راضى است ؟ ! جز اين است كه اوهامى را به هم بافته‏اند ، و براى فرار از زير بار مسئوليتها خود را در تارو پود اين اوهام گرفتار ساخته‏اند ؟ ! بعد از اين اعتراض شديد قرآن به بيان يك اصل كلى كه در ساير آئين‏هاى آسمانى نيز بوده است ، پرداخته ، چنين مى‏گويد : آيا كسى كه با اين وعده‏هاى خيالى دست از انفاق ( يا ايمان ) برداشته ، و مى‏خواهد خود را با پرداختن مختصر مالى از كيفر الهى رهائى بخشد ، از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است ؟ ! ( أم لم ينبا بما فى صحف موسى).

 

و همچنين آنچه در كتاب ابراهيم نازل شده ، همان ابراهيم كه وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد ( و ابراهيم الذى وفى).

 

همان پيامبر بزرگى كه به تمام عهد و پيمانهاى الهى وفا كرد ، حق رسالت او را ادا نمود ، و براى تبليغ آئين او از هيچ مشكل و تهديد و آزارى نهراسيد ،

 

تفسير نمونه ج : 22ص :549

 

همان كسى كه در بوته امتحانات مختلف قرار گرفت ، و حتى فرزندش را به فرمان خدا به قربانگاه برد و كارد بر گلوى او گذارد ، و از تمام اين امتحانات سربلند و سرفراز بيرون آمد و مقام والاى رهبرى خلق را به او عطا فرمود چنانكه در آيه 124 سوره بقره مى‏خوانيم : و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما : به خاطر بياور زمانى را كه خداوند ابراهيم را با دستوراتى آزمود ، و او از عهده همه اين امتحانات برآمد و آنها را تكميل كرد و خداوند به او فرمود من تو را پيشواى مردم قرار دادم .

 

بعضى از مفسران در توضيح اين آيه گفته‏اند بذل نفسه للنيران ، و قلبه للرحمن و ولده للقربان و ما له للاخوان : ابراهيم در راه خدا تن را به آتش سپرد و قلبش را به خدا ، و فرزندش را به قربانى ، و اموالش را به برادران و ياران.

 

آيا با خبر نشده است كه در تمام اين كتب آسمانى اين حكم نازل شده كه هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى‏كشد ؟ ! ( الا تزر وازرة وزر اخرى).

 

وزر در اصل از وزر ( بر وزن خطر ) گرفته شده كه به معنى پناهگاههاى كوهستانى است ، سپس واژه وزر به بارهاى سنگين اطلاق گرديده به خاطر شباهتى كه با سنگهاى عظيم كوه دارد ، و بعد از آن به گناه نيز اطلاق شده چرا كه بار سنگينى بر دوش انسان مى‏نهد .

 

منظور از وازره انسانى است كه تحمل وزر مى‏كند.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :550

 

سپس براى توضيح بيشتر مى‏افزايد : آيا خبر ندارد كه در اين كتب آسمانى آمده است براى انسان بهره‏اى جز سعى و كوشش او نيست ؟ ! ( و ان ليس للانسان الا ما سعى).

 

سعى در اصل به معنى راه رفتن سريع است كه به مرحله دويدن نرسيده ، ولى غالبا به معنى تلاش و كوشش به كار مى‏رود ، چرا كه به هنگام تلاش و كوشش در كارها انسان حركات سريعى انجام مى‏دهد ، خواه كار خير باشد يا شر .

 

جالب اينكه نمى‏فرمايد : بهره انسان كارى است كه انجام داده ، بلكه مى‏فرمايد تلاشى است كه از او حاصل شده است ، اشاره به اينكه مهم تلاش و كوشش است هر چند انسان احيانا به مقصد و مقصودش نرسد كه اگر نيتش خير باشد خدا پاداش خير به او مى‏دهد ، چرا كه او خريدار نيتها و اراده‏هاست ، نه فقط كارهاى انجام شده ! و آيا خبر ندارد كه سعى و كوشش او به زودى ديده مى‏شود ؟ ! ( و ان سعيه سوف يرى ) .

 

نه تنها نتيجه‏هاى اين سعى و تلاش ، چه در مسير خير باشد يا شر ، بلكه خود اعمال او ، در آن روز در برابرش آشكار مى‏شود ، همانگونه كه در جاى ديگر مى‏فرمايد : يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا : روزى كه هر كس اعمال نيكى را كه انجام داده حاضر مى‏بيند ( آل عمران - 30).

 

و نيز در باره مشاهده اعمال نيك و بد در قيامت در سوره زلزال آيه 7 و 8

 

تفسير نمونه ج : 22ص :551

 

مى‏خوانيم : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره : هر كس به قدر سنگينى ذره‏اى كار خير كرده باشد آنرا مى‏بيند ، و هر كس به اندازه سنگينى ذره‏اى كار بد كرده باشد آنرا خواهد ديد ! سپس در برابر عملش به او جزاى كافى داده مى‏شود ( ثم يجزاه الجزاء الاوفى ) .

 

منظور از جزاء أوفى جزائى است كه درست به اندازه عمل باشد ، البته اين منافات با تفضل الهى در مورد اعمال نيك به ده برابر ، يا صدها ، و هزاران برابر ندارد ، و اينكه بعضى از مفسران جزاء اوفى را به معنى پاداش بيشتر در مورد حسنات گرفته‏اند صحيح به نظر نمى‏رسد زيرا اين آيه گناهان را نيز شامل مى‏شود ، بلكه گفتگوى اصلى آيه در مورد وزر و گناه است ( دقت كنيد ) .

 

نكته‏ها:

 

1 -سه اصل مهم اسلامى

 

در آيات فوق اشاره به سه اصل از اصول مسلم اسلامى آمده ، كه در كتب

 

تفسير نمونه ج : 22ص :552

 

آسمانى پيشين نيز به عنوان اصول مسلمى شناخته شده است : الف - هر كس مسئول گناهان خويش است.

 

ب - بهره هر كس در آخرت همان سعى و كوشش او است.

 

ج - خداوند به هر كس در برابر عملش جزاى كامل مى‏دهد.

 

و به اين وسيله قرآن خط بطلان بر بسيارى از اوهام و خرافات كه عوام مردم دارند ، و يا احيانا در بعضى از مذاهب به صورت يك عقيده درآمده است مى‏كشد.

 

قرآن از اين طريق نهتنها عقيده مشركان عرب را در زمان جاهليت كه معتقد بودند يك انسان مى‏تواند گناهان ديگرى را بر عهده گيرد نفى مى‏كند ، بلكه قلم سرخ بر اعتقاد معروفى كه ميان مسيحيان رائج بوده و هست مى‏كشد كه مى‏گويند : خداوند فرزندش مسيح را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود ، و زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنهكاران را بر دوش كشد ! همچنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت - نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى‏فروختند ، و امروز هم به مساله گناه بخشى ادامه مى‏دهند ، محكوم مى‏نمايد.

 

منطق عقل نيز همين را اقتضا مى‏كند كه هر كسى مسئول اعمال خويش ، و منتفع به اعمال خويش باشد .

 

اين اعتقاد اسلامى سبب مى‏شود كه انسان بجاى پناه بردن به خرافات ، و يا گناه خويش را به گردن اين و آن افكندن ، به سراغ سعى و تلاش و كوشش در اعمال خير برود ، و از گناه بپرهيزد ، و هر گاه لغزشى براى او رخ داد و خطائى دامان او را گرفت برگردد و توبه كند و جبران نمايد.

 

تاثير تربيتى اين عقيده در انسانها كاملا روشن و غير قابل انكار است ، همانگونه كه اثر مخرب آن عقائد جاهلى نيز بر كسى پوشيده نيست.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :553

 

درست است كه اين آيات ناظر به سعى و تلاش براى آخرت و مشاهده پاداش آن در سراى ديگر است ، ولى ملاك و معيار اصلى آن ، دنيا را نيز در بر مى‏گيرد به اين معنى كه افراد با ايمان نبايد در انتظار ديگران بنشينند كه براى آنها كار كنند ، و مشكلات جامعه آنها را حل نمايند .

 

بلكه خود دامن همت به كمر زده به سعى و تلاش و كوشش برخيزند.

 

از اين آيات يك اصل حقوقى نيز در مسائل جزائى نيز استفاده مى‏شود كه هميشه كيفرها دامان گنهكاران واقعى را مى‏گيرد و كسى نمى‏تواند كيفر ديگرى را به ذمه بگيرد.

 

2 -سوء استفاده از مفاد آيه

 

چنانكه گفتيم اين آيات به قرينه آيات قبل و بعد ، ناظر به تلاشهاى انسان براى امور آخرت است ، ولى با اينحال چون بر اساس يك حكم مسلم عقلى است مى‏توان نتيجه آن را تعميم داد و تلاشهاى دنيا را نيز مشمول آن دانست ، و همچنين پاداشها و كيفرهاى دنيوى را .

 

اما اين به آن معنى نيست كه بعضى از كسانى كه تحت تاثير مكتبهاى سوسياليستى قرار گرفته‏اند به آن استناد جسته بگويند مفهوم آيه اين است كه مالكيت تنها از طريق كار حاصل مى‏شود و بر قانون ارث و مضاربه و اجاره و مانند آن خط بطلان كشند.

 

عجب اينكه آنها دم از اسلام مى‏زنند و به آيات قرآن نيز استدلال مى‏كنند در حالى كه مساله ارث از اصول قطعى اسلام است و همچنين زكات و خمس ، در حالى كه نه وارث تلاش و كوششى براى اموال مورث خود انجام داده و نه مستحقين خمس و زكات ، و نه در موارد وصايا و نذر و مانند آن ، در حالى كه همه

 

تفسير نمونه ج : 22ص :554

 

اين امور در قرآن مجيد آمده است.

 

و به تعبير ديگر اين يك اصل است ، ولى غالبا در برابر هر اصل استثناء وجود دارد ، فى المثل ارث بردن فرزند از پدر يك اصل است ، اما هر گاه پسر قاتل پدر باشد و يا از اسلام بيرون رود از ارث ممنوع خواهد شد.

 

همچنين رسيدن نتيجه تلاش هر كس به او ، يك اصل است اما مانعى ندارد كه طبق قرارداد اجاره كه يكى از اصول قرآنى است آنرا در برابر چيزى كه مورد رضاى طرفين است واگذار كند ، يا از طريق وصيت و نذر كه آن نيز در قرآن است به ديگرى منتقل سازد .

 

3 -پاسخ به چند سؤال

 

در اينجا سؤالاتى مطرح است كه بايد به آن پاسخ داد : نخست اينكه اگر بهره هر كس در قيامت تنها حاصل سعى او است ، پس شفاعت چه معنى دارد ؟ ديگر اينكه در آيه 21 سوره طور در مورد بهشتيان مى‏خوانيم : الحقنا بهم ذريتهم : ما فرزندان آنها را نيز به آنها ملحق مى‏سازيم در حالى كه ذريه تلاشى در اين راه نكرده‏اند .

 

از اين گذشته در روايات اسلامى آمده كه هر گاه كسى اعمال خيرى انجام دهد ، نتيجه او به فرزندان او مى‏رسد.

 

پاسخ همه اين سؤالات يك جمله است و آن اينكه : قرآن مى‏گويد : انسان بيش از سعى و كوشش خود حق ندارد ، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه از طريق لطف و تفضل پروردگار ، نعمتهائى به افراد لايق داده شود،

 

تفسير نمونه ج : 22ص :555

 

استحقاق مطلبى است و تفضل مطلبى ديگر ، همانگونه كه حسنات را ده برابر و گاه صدها يا هزاران برابر پاداش مى‏دهد.

 

از اين گذشته شفاعت - چنانكه درجاى خود گفته‏ايم - بى حساب نيست ، آن هم نياز به نوعى سعى و تلاش ، و ايجاد رابطه‏اى معنوى با شفاعت كننده دارد ، همچنين در مورد الحاق فرزندان بهشتيان به آنها نيز قرآن در همان آيه مى‏گويد : و اتبعتهم ذريتهم بايمان : اين در صورتى است كه فرزندان آنها در ايمان از آنها پيروى كنند.

 

4 -صحف ابراهيم و موسى

 

صحف جمع صحيفه در اصل به معنى هر چيز گسترده‏اى است ، و لذا به صورت صحيفة الوجه مى‏گويند ، سپس به صفحات كتاب نيز اطلاق شده است.

 

منظور از صحف موسى در آيات فوق همان تورات است و صحف ابراهيم نيز اشاره به كتاب آسمانى او است .

 

مرحوم طبرسى در مجمع البيان در تفسير سوره اعلى حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل كرده كه خلاصه‏اش چنين است : ابو ذر سؤال مى‏كند : پيامبران الهى چند نفر بودند ؟ مى‏فرمايد : يكصد و بيست و چهار هزار نفر ! باز سؤال مى‏كند : رسولان آنها چند نفر بودند ؟ مى‏فرمايد : سيصد و سيزده نفر و بقيه نبى بودند.

 

(رسول كسى است كه مامور ابلاغ و انذار است در حالى كه مفهوم نبى اعم است).

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :556

 

باز سؤال مى‏كند : آدم پيامبر بود ؟ فرمود آرى ، خداوند با او سخن گفت و او را با دست قدرت خود آفريد .

 

سؤال مى‏كند : خداوند چند كتاب نازل فرموده است ؟ مى‏فرمايد : يكصد و چهار كتاب : ده صحيفه بر آدم ، پنجاه صحيفه به شيث ، سى صحيفه بر ادريس ، ده صحيفه بر ابراهيم ( كه مجموعا يكصد صحيفه مى‏شود ) و تورات و انجيل و زبور و قرآن.

 

5 -اصل مسئوليت در برابر اعمال در كتب پيشين

 

جالب توجه اين كه در تورات كنونى در كتاب حزقيل نيز مضمون بعضى از آيات مورد بحث آمده است زيرا چنين مى‏خوانيم : جانى كه گناه مى‏ورزد خواهد مرد ، پسر بار گناه پدر را نخواهد كشيد و پدر بار گناه پسر را نخواهد كشيد .

 

همين معنى در خصوص مورد قتل در سفر تثنيه تورات نيز آمده است : پدران به عوض اولاد كشته نشوند ، و هم اولاد به عوض پدران كشته نشوند ، هر كس به سبب گناه خود كشته شود.

 

البته كتب انبياى پيشين به طور كامل امروز در دست ما نيست و گرنه به موارد بيشترى در باره اين اصل دست مى‏يافتيم.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :557

 

وَ أَنَّ إِلى رَبِّك الْمُنتهَى‏(42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضحَك وَ أَبْكَى‏(43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَمَات وَ أَحْيَا(44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَينِ الذَّكَرَ وَ الأُنثى‏(45) مِن نُّطفَةٍ إِذَا تُمْنى‏(46) وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشأَةَ الأُخْرَى‏(47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى‏(48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَب الشعْرَى‏(49)

 

ترجمه:

 

42 -(و آيا از كتب پيشين انبياء به او نرسيده است ) كه همه امور به پروردگارت باز مى‏گردد ؟

 

43 -و اينكه او است كه مى‏خنداند و مى‏گرياند!

 

44 -و او است كه مى‏ميراند و زنده مى‏كند.

 

45 -و او است كه دو زوج مذكر و مؤنث را مى‏آفريند،

 

46 -از نطفه‏اى كه خارج مى‏شود ( و در رحم مى‏ريزد).

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :558

 

47 -و اينكه بر خدا است ايجاد عالم ديگر ( تا عدالت اجرا گردد ) .

 

48 -و اينكه او است كه بى نياز مى‏كند ، و سرمايه باقى مى‏بخشد.

 

49 -و اينكه او است پروردگار ستاره شعرى.

 

تفسير : تمام خطوط به او منتهى مى‏شود!

 

اين آيات تجليگاه صفاتى است از خدا كه هم مساله توحيد را روشن مى‏سازد و هم مساله معاد را.

 

در اين آيات در ادامه بحثهاى گذشته پيرامون مساله جزاى اعمال مى‏فرمايد : آيا انسان خبر ندارد كه در صحف موسى و ابراهيم آمده است كه همه امور به پروردگارت منتهى مى‏شود ( و ان الى ربك المنتهى).

 

نه تنها حساب و ثواب و جزا و كيفر در آخرت به دستقدرت او است كه در اين جهان نيز سلسله اسباب و علل به ذات پاك او منتهى مى‏گردد ، تمام تدبيرات اين جهان از تدبير او نشات مى‏گيرد ، و بالاخره تكيه‏گاه عالم هستى و ابتدا و انتهاى آن ذات پاك خدا است.

 

در بعضى از روايات در تفسير اين آيه از امام صادق (عليه‏السلام‏) چنين مى‏خوانيم : اذا انتهى الكلام الى الله فامسكوا!.

 

هنگامى كه سخن به ذات خدا مى‏رسد سكوت كنيد يعنى در باره ذات او سخن نگوئيد كه عقلها در آنجا حيران است و بجائى نمى‏رسد ، و انديشه در ذات نامحدود براى عقول محدود غير ممكن است ، چرا كه هر چه در انديشه گنجد محدود است و خداوند محال است محدود گردد .

 

البته اين تفسير بيان مفهوم ديگرى براى اين آيه است كه با آنچه گفتيم

 

تفسير نمونه ج : 22ص :559

 

منافات ندارد و هر دو مى‏تواند در معنى آيه جمع باشد.

 

سپس براى روشن ساختن حاكميت او در امر ربوبيت ، و منتهى شدن همه امور اين جهان به ذات پاك او ، مى‏افزايد و نيز آمده است كه او است كه مى‏خنداند و مى‏گرياند ( و انه هو اضحك و ابكى).

 

و او است كه مى‏ميراند و زنده مى‏كند ( و انه هو امات و احيا).

 

و او است كه دو زوج مذكر و مؤنث را مى‏آفريند ( و انه خلق الزوجين الذكر و الانثى ) .

 

از نطفه‏اى كه خارج مى‏شود و در قرارگاه رحم مى‏ريزد ( من نطفة اذا تمنى).

 

اين چند آيه در حقيقت بيان جامع و توضيح جالبى است براى مساله انتهاى همه امور به ربوبيت و تدبير پروردگار ، زيرا مى‏گويد : مرگ و حيات شما به دست او است ، تداوم نسلها از طريق آفرينش زوجين نيز به تدبير او است همچنين تمام حوادثى كه در طول زندگى انسان رخ مى‏دهد از ناحيه او است ، او مى‏گرياند يا مى‏خنداند ، مى‏ميراند يا زنده مى‏كند ، و به اين ترتيب سر رشته زندگى از آغاز تا انجام همه به ذات پاكش منتهى مى‏گردد.

 

در حديثى مفهوم خنده و گريه در اين آيه توسعه داده شده و در تفسير آن چنين مى‏گويد : ابكى السماء بالمطر ، و اضحك الارض بالنبات : خداوند

 

تفسير نمونه ج : 22ص :560

 

آسمان را با باران مى‏گرياند ، و زمين را با گياهان مى‏خنداند!.

 

بعضى از شعرا همين مضمون را در شعر خود آورده‏اند : ان فصل الربيع فصل جميل تضحك الارض من بكاء السماء ! فصل بهار فصل زيبائى است چرا كه زمين از گريه آسمان مى‏خندد ! قابل توجه اينكه از ميان تمام افعال انسان روى مساله خنده و گريه تكيه شده است ، چرا كه اين دو وصف مخصوص انسان است ، و در جانداران ديگر يا اصلا وجود ندارد و يا بسيار نادر است .

 

چگونگى فعل و انفعالها و دگرگونيهائى كه در جسم انسان به هنگام خنده و گريه رخ مى‏دهد ، و ارتباط آنها با دگرگونيهاى روحى بسيار پيچيده و شگفت‏انگيز است و در مجموع مى‏تواند آيت روشنى از آيات مدبريت حق باشد ، علاوه بر تناسبى كه اين دو با مساله حيات و مرگ دارند.

 

و به هر حال انتهاى تمام امور به تدبير و ربوبيت خداوند منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسان ندارد ، چرا كه اختيار و آزادى نيز از ناحيه او است و منتهى به او مى‏گردد.

 

بعد از ذكر امورى كه مربوط به ربوبيت و تدبير پروردگار است به امر معاد پرداخته مى‏گويد : آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده كه بر خداوند است ايجاد عالم ديگر ؟ ! ( و ان عليه النشاة الاخرى ) .

 

نشاة به معنى آفرينش و تربيت چيزى است ، نشاة اخرى چيزى جز رستاخيز نيست.

 

تعبير به عليه ( بر خداوند لازم است ) از اين نظر است كه وقتى پروردگار

 

تفسير نمونه ج : 22ص :561

 

حليم انسانها را آفريد ، و وظائفى بر دوش آنها گذارد ، و به همه آزادى داد ، و در اين ميان افرادى مطيع و غير مطيع ، و افرادى ظالم و افرادى مظلوم وجود داشتند ، و هيچيك در اين جهان به پاداش و كيفر نهائى خود نرسيدند ، حكمتش ايجاب مى‏كند كه نشاه ديگرى در كار باشد تا عدالت تحقق پذيرد .

 

بعلاوه شخص حكيم اين جهان پهناور را براى زندگى چند روزه با آنهمه ناملائمات خلقت نمى‏كند ، حتما بايد مقدمه‏اى باشد بر زندگى گسترده‏اى كه ارزش اين برنامه وسيع را دارد ، يا به تعبير ديگر هر گاه نشاه ديگرى نباشد آفرينش اين جهان به هدف نهائى نخواهد رسيد.

 

اين نيز قابل توجه است كه خداوند چنين وعده‏اى را به عنوان يك وعده حتمى به بندگانش داده و صدق كلام او ايجاب مى‏كند كه وعده‏هايش تخلف ناپذير باشد.

 

سپس مى‏افزايد : و او كسى است كه بندگان را بى نياز مى‏كند ، و سرمايه‏هاى باقى در اختيارشان مى‏نهد ( و انه هو اغنى و اقنى ) خداوند نه تنها در جنبه‏هاى مادى نيازمنديهاى انسان را با لطف عميمش بر طرف ساخته ، سرمايه‏هاى مستمرى در اختيار او گذارده ، كه در زندگى معنوى نيز احتياجات انسانها را در امر تعليم و تربيت و تكامل از طريق اعزام رسولان ، و انزال كتب آسمانى ، و عطاى مواهب معنوى مرتفع ساخته است.

 

اغنى از ماده غنى به معنى بى نيازى است ، و اقنى از ماده قنيه ( بر وزن جزيه ) به معنى اموال و سرمايه‏هائى است كه انسان ذخيره مى‏كند .

 

بنابر اين اغنى به معنى رفع نيازمنديهاى فعلى است ، و اقنى به معنى

 

تفسير نمونه ج : 22ص :562

 

اعطاى مواهب ذخيره است كه در امور مادى همچون باغ و املاك و مانند آن است ، و در امور معنوى همچون رضا و خشنودى خدا است كه بزرگترين سرمايه جاودانى محسوب مى‏شود.

 

در اينجا تفسير ديگرى است كه اقنى را نقطه مقابل اغنى قرار مى‏دهد يعنى غنى و فقر در دست قدرت او است.

 

نظير آنچه در آيه 26 سوره رعد آمده : الله يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر له : خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده و براى هر كس بخواهد محدود و تنگ مى‏كند .

 

ولى اين تفسير با آنچه در منابع لغت آمده سازگار نيست ، و آيه فوق نمى‏تواند شاهدى بر اين معنا بوده باشد.

 

سرانجام در آخرين آيه مورد بحث مى‏فرمايد : آيا انسان نمى‏داند كه در كتب پيشين آمده كه او است پروردگار ستاره شعرى ؟ ! ( و انه هو رب الشعرى).

 

تكيه بر خصوص ستاره شعرى علاوه بر اينكه اين ستاره درخشنده‏ترين ستارگان آسمان است كه معمولا به هنگام سحر در كنار صورت فلكى جوزا در آسمان ظاهر مى‏شود و كاملا جلب توجه مى‏كند ، به خاطر اين است كه گروهى از مشركان عرب آنرا مى‏پرستيدند ، قرآنمى‏گويد : چرا شعرى را مى‏پرستيد ؟ آفريدگار و پروردگار آنرا بپرستيد.

 

ضمنا بايد توجه داشت كه دو ستاره در آسمان است كه به نام شعرى ناميده مى‏شود ، كه يكى در سمت جنوب ظاهر مى‏شود ، و به همين دليل آن را شعراى يمانى مى‏نامند ( زيرا يمن در جنوب جزيره عربستان است ) و ديگرى شعراى شامى كه در جهت شمال قرار دارد ، ولى معروف همان شعراى يمانى است.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :563

 

در باره ويژگيهاى جالب اين ستاره بحثهاى ديگرى است كه در نكات خواهد آمد.

 

نكته‏ها:

 

1 -اينهمه آوازه‏ها از او است!

 

بحثهاى اين آيات در حقيقت اشاره‏اى است به اين معنى كه هر گونه تدبيرى در اين عالم به ذات پاك خدا برمى‏گردد ، از مساله حيات و مرگ گرفته ، تا خلقت پيچيده انسان از يك نطفه بى مقدار ، و همچنين حوادث گوناگونى كه در طول زندگى انسانها رخ مى‏دهد ، و او را به نحوى مى‏گرياند يا مى‏خنداند همه از ناحيه او است .

 

در آسمان درخشنده‏ترين ستارگان به فرمان او و تحت ربوبيتش قرار دارند ، و در زمين غنا و بى نيازى انسانها به ذات پاكش باز مى‏گردد ، و طبعا نشاه آخرت نيز به فرمان او است ، چرا كه آنهم حيات جديدى است در ادامه حيات اين جهان.

 

اين بيان از يك سو خط توحيد را مشخص مى‏سازد ، و از سوى ديگر خط معاد را ، چرا كه خالق انسان از يك نطفه بى مقدار در رحم ، قادر بر تجديد حيات او نيز هست .

 

به تعبير ديگر اينها همه بيانگر توحيد افعالى خدا ، و توحيد ربوبيت است آرى اينهمه آوازه‏ها از او است.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :564

 

2 -شگفتيهاى ستاره شعرى

 

اين ستاره همانگونه كه گفتيم درخشنده‏ترين ستارگان آسمان است ، و به شعراى يمانى معروف است ، چرا كه در سمت جنوب قرار دارد ، و از آنجا كه يمن در جنوب جزيره بود آنرا به اين نام مى‏ناميدند.

 

گروهى از عرب مانند قبيله خزاعه آنرا تقديس و پرستش مى‏نمودند ، و اعتقاد داشتند مبدأ موجوداتى در روى زمين است ، تاكيد قرآن روى اين مساله كه خدا پروردگار شعرى است براى بيدار ساختن اين گروه ، و همانند آنهاست كه مخلوق را با خالق اشتباه كرده ، و مربوب را به جاى رب قرار داده‏اند .

 

اين ستاره عجيب الخلقه كه به خاطر درخشندگى فوق‏العاده‏اش پادشاه ستارگان ناميده مى‏شد داراى شگفتيهائى است كه ذيلا به بعضى از آنها اشاره مى‏شود ، با توجه به اينكه در آن روز اين حقايق در باره ستاره شعرى ناشناخته بوده تكيه قرآن روى اين موضوع پر معنى است .

 

الف : طبق تحقيقاتى كه در رصدخانه‏هاى معروف دنيا به عمل آمده حرارت عظيمى كه در سطح شعرى حكمفرماست تا 120 هزار درجه سانتيگراد ! برآورد شده.

 

در حالى كه حرارت سطح كره خورشيد ما را فقط 6500 درجه مى‏دانند و اين تفاوت عظيم گرماى ستاره شعرى را نسبت به خورشيد نشان مى‏دهد.

 

ب : جرم مخصوص اين ستاره در حدود 50 هزار مرتبه از آب سنگين‏تر است يعنى وزن يك ليتر آب در آنجا معادل 50 تن در كره زمين خواهد بود ! ، حال آنكه در ميان سيارات منظومه شمسى ما عطارد كه از همه متكاثف‏تر است جرم مخصوصش 6 برابر آب بيشتر نيست.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :565

 

با اين توصيف بايد ديد كه اين ستاره شگفت‏انگيز از چه عنصرى تشكيل يافته كه اينهمه فشرده است ؟ ج : ستاره شعرى كه در قرن ما در فصل زمستان ظاهر مى‏شود ، لكن در عصر منجمين قديم مصر ظهور اين كوكب با آغاز تابستان مقارن بوده ، كره بسيار عظيمى است كه حجم آن 20 برابر كره آفتاب است ، و فاصله آن از ما ، نسبت به فاصله خورشيد از زمين فوق‏العاده زياد است ، به طورى كه اين فاصله را يك ميليون برابر فاصله آفتاب برآورد كرده‏اند ! مى‏دانيم سرعت سير نور در ثانيه 300 هزار كيلومتر است ، و نور آفتاب ظرف 8 دقيقه و 13 ثانيه به ما مى‏رسد ، در حالى كه فاصله آن از ماه 15 ميليون كيلومتر است ، اما اگر تعجب نكنيد نخستين شعاع كره شعرى پس از حدود 10 سال به ما مى‏رسد ! حال محاسبه كنيد كه فاصله‏اش چه اندازه است ؟ د - شعراى يمانى ستاره‏اى همراه دارد كه از ستارگان مرموز آسمان است ، اولين بار دانشمندى به نام بسل به وجود آن پى برد و اين در سال 1844 ميلادى بود ، اما در سال 1862 با تلسكوب مشاهده شده ، دوره گردش ستاره همراه به دور ستاره اصلى 50 سال است ! .

 

اينها همه نشان مى‏دهد كه تعبيرات قرآن تا چه اندازه پر معنى است ، و در كوچكترين تعبيراتش حقايقى نهفته شده كه اگر در روز نزولش كاملا مشخص نبوده با گذشت زمان روشن شده است .

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :566

 

3 -حديث پر معنائى از پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)

 

در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از كنار جمعى مى‏گذشت كه مشغول خنده بودند فرمود : لو تعلمون ما اعلم لبكيتم كثيرا و لضحكتم قليلا : اگر آنچه را من مى‏دانم مى‏دانستيد بسيار گريه مى‏كرديد و كم مى‏خنديد ! هنگامى كه پيامبر از آنجا گذشت جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد : ان الله هو اضحكو ابكى : خنده و گريه هر دو از سوى خدا است.

 

پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به سوى آنها بازگشت و فرمود : چهل گام بيشتر نرفته بودم كه جبرئيل پيش من آمد و گفت : نزد آنها بازگرد و به آنها بگو ان الله اضحك و ابكى.

 

اشاره به اينكه لزومى ندارد يك فرد با ايمان هميشه گريان باشد ، هم گريه از خوف خداوند و از بيم گناهان در جاى خود لازم است ، و هم خنده به هنگام نشاط ، چرا كه همه از سوى خدا است.

 

به هر حال اين تعبيرات هيچ منافاتى با اصل اختيار و آزادى اراده انسان ندارد ، چرا كه هدف بيان علة العلل و خالق اين غرائز و احساسات است .

 

و اگر در جاى ديگر ( در آيه 82 توبه ) فرموده است : فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون : آنها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند بخاطر كيفر كارهائى كه انجام مى‏دادند مربوط به منافقان است چنانكه آيات قبل و بعد آن گواهى مى‏دهد.

 

جالب توجه اينكه در آغاز سوره ، قسم به ستاره مى‏خورد هنگامى كه

 

تفسير نمونه ج : 22ص :567

 

غروب كند و النجم اذا هوى و در اينجا سخن از پروردگار شعرى است ، هر گاه اين دو آيه را در كنار هم قرار دهيم روشن مى‏شود كه چرا شعرى نمى‏تواند معبود باشد ، زيرا آنهم افول و غروب دارد ، و اسير چنگال قوانين خلقت است .

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :568

 

وَ أَنَّهُ أَهْلَك عَاداً الأُولى‏(50) وَ ثَمُودَا فَمَا أَبْقَى‏(51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُإِنهُمْ كانُوا هُمْ أَظلَمَ وَ أَطغَى‏(52) وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى‏(53) فَغَشاهَا مَا غَشى‏(54) فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّك تَتَمَارَى‏(55)

 

ترجمه:

 

50 -(و آيا به انسان نرسيده است كه در كتب انبياى پيشين آمده ) كه خداوند قوم عاد نخستين را هلاك كرد ؟

 

51 -و همچنين قوم ثمود را ، و كسى از آنها را باقى نگذارد.

 

52 -و نيز قوم نوح را پيش از آنها ، چرا كه آنها از همه ظالمتر و طغيانگرتر بودند.

 

53 -و نيز شهرهاى زير و رو شده ( قوم لوط ) را بر زمين كوبيد.

 

54 -سپس آنها را با عذاب سنگين پوشانيد!

 

55 -(بگو ) در كداميك از نعمتهاى پروردگارت ترديد دارى ؟!

 

 

 

تفسير : اينهمه درس عبرت كافى نيست ؟!

 

اين آيات همچنان ادامه مطالبى است كه از كتب پيشين صحف ابراهيم

 

تفسير نمونه ج : 22ص :569

 

و موسى نقل شده است ، در آيات گذشته ده مطلب در طى دو فراز ذكر شده بود ، فراز اول ناظر به مسئوليت هر كس در مقابل اعمالش مى‏باشد ، و فراز دوم در باره منتهى شدن تمام خطوط به پروردگار سخن مى‏گويد ، و در آيات مورد بحث كه تنها به ذكر يك مطلب مى‏پردازد سخن از مجازات و هلاكت دردناك چهار قوم از اقوام ستمگر پيشين است كه هشدارى است براى آنها كه از دستورات گذشته سرپيچى مى‏كنند و به مبدأ و معاد ايمان ندارند .

 

نخست مى‏فرمايد : آيا انسان خبر ندارد كه در كتب پيشين آمده است كه خداوند قوم عاد نخستين را هلاك كرد ؟ ! ( و انه اهلك عادا الاولى).

 

توصيف قوم عاد به الاولى ( نخستين ) يا به خاطر قدمت اين قوم است به طورى كه در ميان عرب معمول است هر چيز قديمى را عادى مى‏گويند ، و يا به خاطر آن است كه در تاريخ دو قوم عاد وجود داشته‏اند و قوم معروف كه پيامبرشان حضرت هود (عليه‏السلام‏) بود همان عاد نخستين است .

 

سپس مى‏افزايد : همچنين خداوند قوم ثمود را بر اثر طغيانشان هلاك كرد و احدى از آنها را باقى نگذارد ( و ثمود فما ابقى).

 

سپس در باره قوم نوح مى‏فرمايد : و نيز قوم نوح را قبل از آنها هلاك كرد ( و قوم نوح من قبل).

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :570

 

چرا كه آنها از همه ظالمتر و طغيانگرتر بودند ( انهم كانوا هم اظلم و اطغى).

 

چرا كه پيامبرشان نوح در مدتى طولانى‏تر از تمام انبياء به تبليغ آنان پرداخت ، با اين حال جز تعداد كمى به دعوت او پاسخ نگفتند ، و در شرك و بت‏پرستى و تكذيب و آزار نوح پافشارى و سرسختى فوق‏العاده‏اى داشتند ، چنانكه شرح آن به خواست خدا در تفسير سوره نوح خواهد آمد .

 

قوم لوط چهارمين قومى هستند كه به آنها اشاره كرده مى‏گويد : خداوند شهرهاى زير و رو شده قوم لوط را بر زمين زد ( و المؤتفكة اهوى).

 

در ظاهر زلزله شديدى اين آباديها را به آسمان پرتاب كرد و واژگون ساخت و بر زمين كوبيد ، و طبق روايات جبرئيل آنها را به قوت خداداد از زمين بر كندو وارونه كرد و بر زمين افكند.

 

سپس آنها را با عذاب سنگينى پوشانيد ( فغشيها ما غشى).

 

آرى بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت و سراسر اين شهرهاى زير و رو شده را زير آوارى از سنگ مدفون ساخت.

 

درست است كه در تعبيرات اين آيه و آيه قبل تصريحى به نام قوم لوط نشده ، اما معمولا مفسران هم در اينجا و هم در آيات 70 توبه و آيه 9 حاقه كه تعبير به

 

تفسير نمونه ج : 22ص :571

 

مؤتفكات شده است همين معنى را فهميده‏اند ، هر چند بعضى احتمال داده‏اند كه تمام شهرهاى بلا ديده و واژگون شده را در بر مى‏گيرد ، ولىآيات ديگر قرآن آنچه را كه مشهور مفسران در اينجا فهميده‏اند تاييد مى‏كند.

 

در آيه 82 سوره هود آمده است : فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود : هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد آن شهر و ديار را زير و رو كرديم ، و بارانى از سنگ و از گلهاى متحجر و متراكم بر آنها فرو فرستاديم.

 

در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه مؤتفكه ( شهر زير و رو شده ) شهر بصره است ، زيرا در روايتى مى‏خوانيم كه امير مؤمنان على (عليه‏السلام‏) آنها را مخاطب ساخته فرمود : يا اهل البصرة و يا اهل المؤتفكة و يا جند المرأة و اتباع البهيمة : اى اهل بصره ! و اى اهل سرزمين زير و رو شده ! اى لشكر زن ، و اى پيروان شتر ! ( اشاره به جنگ جمل است كه سردمدار عايشه بود و مردم بصره به دنبال شتر او راه افتادند ) .

 

ولى معلوم است كه اين تعبير در كلام امير مؤمنان على (عليه‏السلام‏) از باب نوعى تطبيق است نه تفسير ، شايد در آن زمان مردم اين شهر شباهتهائى از نظر اخلاق و يا مجازات الهى با قوم لوط داشته‏اند.

 

در پايان اين بحث به مجموعه نعمتهائى كه در آيات گذشته آمده است ، اشاره كرده و در شكل يك استفهام انكارى مى‏فرمايد : در كداميك از نعمتهاى پروردگارت شك و ترديد دارى ( فباى آلاء ربك تتمارى ) .

 

آيا در نعمت حيات ، يا اصل نعمت آفرينش ، و يا اين نعمت كه خداوند كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى‏كند و خلاصه آنچه در صفحه پيشين آمده

 

تفسير نمونه ج : 22ص :572

 

و در قرآن نيز تاكيد شده است شك و ترديد دارى ؟.

 

آيا در اين نعمت كه خداوند شما را از مجازاتهاى اقوام پيشين بر كنار داشته ، و عفو و رحمتش را شامل حال شما كرده است ، ترديد داريد ؟ و يا در نعمت نزول قرآن و مساله رسالت و ايمان و هدايت ؟ ! درست است كه مخاطب در اين آيه شخص پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است .

 

ولى مفهوم آن همگان را شامل مى‏شود ، بلكه هدف اصلى از آن بيشتر افراد ديگرند.

 

تتمارى از ماده تمارى به معنى محاجه توأم با شك و ترديد است.

 

آلاء جمع ألا يا إلى ( بر وزن فعل ) به معنى نعمت است ، گرچه بعضى از مطالبى كه در آيات پيشين آمده ، از جمله مجازات و هلاكت اقوام ديگر مصداق نعمت نيست ، ولى از اين نظر كه درس عبرتى است براى ديگران ، و نيز از اين نظر كه خداوند مسلمين و حتى كفار عصر پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را از اين امور مصون داشته نعمت بزرگى خواهد بود.

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :573

 

هَذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الأُولى‏(56) أَزِفَتِ الاَزِفَةُ(57) لَيْس لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ(58) أَ فَمِنْ هَذَا الحَْدِيثِ تَعْجَبُونَ‏(59) وَ تَضحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ‏(60) وَ أَنتُمْ سمِدُونَ‏(61) فَاسجُدُوا للَّهِ وَ اعْبُدُوا (62)

 

ترجمه:

 

56 -اين ( پيامبر ) بيم دهنده‏اى از بيم دهنده‏گان پيشين است.

 

57 -آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است ( و قيامت فرا مى‏رسد).

 

58 -و هيچكس جز خدا نمى‏تواند شدائد آنرا برطرف سازد.

 

59 -آيا از اين سخن تعجب مى‏كنيد ؟

 

60 -و مى‏خنديد و نمى‏گرييد ؟

 

61 -و پيوسته در غفلت و هوسرانى به سر مى‏بريد ؟

 

62 -حال كه چنين است همه براى خدا سجده كنيد و پرستش نمائيد.

 

تفسير : همه براى او سجده كنيد

 

به دنبال آيات گذشته كه سخن از هلاكت اقوام پيشين به خاطر ستمگرى

 

تفسير نمونه ج : 22ص :574

 

و طغيان آنها مى‏گفت ، آيات مورد بحث روى سخن را به مشركان و كفار و منكران دعوت پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كرده ، مى‏گويد : اين پيامبر ( يا اين قرآن ) انذار كننده‏اى همچون انذار كنندگان پيشين است ( هذا نذير من النذر الاولى).

 

اينكه مى‏گويد : پيامبر ( يا قرآن ) از نوع انذار كنندگان نخستين است ، مفهومش اين است كه رسالت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و كتاب آسمانيش قرآن موضوع بيسابقه‏اى نيست ، شبيه آن در گذشته بسيار بوده است ، چرا مايه تعجب شماست ؟ بعضى از مفسران نيز احتمال داده‏اند كه هذا اشاره به اخبارى است كه در آيات قبل از سرگذشت اقوام پيشين ذكر شد ، زيرا اينها نيز به نوبه خود بيم دهنده است ، ولى دو تفسير سابق مناسبتر به نظر مى‏رسد .

 

آنگاه براى اينكه مشركان و كافران به خطرى كه در پيش دارند توجه بيشتر كنند ، مى‏افزايد : آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است ( ازفت الازفة ) .

 

آرى قيامت نزديك است ، خود را براى سؤال و حساب و جزا آماده كنيد.

 

تعبير به آزفة از قيامت به خاطر نزديكى آن و تنگى وقت است ، زيرا اين واژه از كلمه ازف ( بر وزن نجف ) به معنى تنگى وقت گرفته شده ، و طبعا مفهوم نزديك شدن را نيز در بر دارد.

 

نامگذارى قيامت به اين نام علاوه بر آيه مورد بحث در آيه 18 غافر نيز آمده است ، و تعبيرى است گويا و بيدار كننده ، همين مفهوم را به صورت ديگرى در آيه 1 سوره قمر مى‏خوانيم : اقتربت الساعة : قيامت نزديك شده است و به هر حال نزديكى قيامت با توجه به كوتاهى عمر دنيا قابل درك است به خصوص اينكه هر كس مى‏ميرد قيامت صغرايش بر پا مى‏شود .

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :575

 

سپس مى‏افزايد : مهم اين است كه هيچكس جز خدا نمى‏تواند در آنروز به داد مردم برسد ، و شدائد آنرا برطرف سازد ( ليس لها من دون الله كاشفة).

 

كاشفة در اينجا به معنى برطرف كننده شدائد است.

 

ولى بعضى از مفسران كاشفة را به معنى عاملى براى تاخير قيامت تفسير كرده‏اند ، و بعضى به معنى كشف كننده تاريخ وقوع قيامت گرفته‏اند ولى معنى اول از همه مناسبتر است.

 

به هر حال حاكم و مالك و صاحب قدرت در آن روز ( و هميشه ) خدا است ، اگر نجات مى‏خواهيد دست به دامن لطف او زنيد ، و اگر آرامش مى‏طلبيد در سايه ايمان به او قرار گيريد .

 

در آيه بعد مى‏افزايد : آيا از اين سخن تعجب مى‏كنيد ( ا فمن هذا الحديث تعجبون).

 

اين جمله ممكن است اشاره به مساله رستاخيز باشد كه در آيات قبل آمده ، يا اشاره به قرآن ، ( چرا كه در آيات ديگر از آن تعبير به حديث شده ) و يا سخنانى كه در باره هلاك اقوام پيشين گفته شد و يا همه اينها.

 

سپس مى‏گويد و مى‏خنديد و گريه نمى‏كنيد ؟ ( و تضحكون و لا تبكون).

 

 

 

تفسير نمونه ج : 22ص :576

 

و پيوسته در غفلت و بيخبرى و لهو و سرگرمى گناه‏آلود به سر مى‏بريد ؟ ! ( و انتم سامدون).

 

در حالى كه اينجا نه جاى خنده است و نه جاى غفلت و بيخبرى ، جاى گريه بر فرصتهاى از دست رفته ، طاعات ترك شده ، و معاصى و گناهانى است كه از شما سر زده است ، جاى بيدارى و جبران امورى است كه از دست رفته ، و بالاخره جاى توبه و انابه و بازگشت به سايه لطف خدا است.

 

سامدون از ماده سمود ( بر وزن جمود ) به معنى لهو و سرگرمى و بلند كردن سر از روى كبر و غرور است ، و در اصل به كار شتر هنگامى كه راه مى‏رود و سرخود را از روى بى اعتنائى به هوا بلند مى‏كند گفته مى‏شود.

 

اين متكبران مغرور همچون حيوانات به خواب و خور مشغولند ، در عيش و نوش غرقند ، و از حوادث دردناك و كيفرهاى شديدى كه در پيش دارند و نزديك است دامانشان را بگيرد بيخبرند.

 

در آخرين آيه اين سوره ، و به دنبال بحثهاى فراوانى كه پيرامون اثبات توحيد و نفى شرك بيان شد ، مى‏گويد : اكنون كه چنين است براى خدا سجده كنيد و او را پرستش نمائيد ( فاسجدوا لله و اعبدوا).

 

اگر مى‏خواهيد در صراط مستقيم حق گام برداريد تنها براى او كه تمام خطوط عالم هستى به ذات پاكش منتهى مى‏گردد سجده كنيد ، و اگر مى‏خواهيد به سرنوشت دردناك اقوام پيشين كه بر اثر شرك و كفر و ظلم و ستم در چنگال عذاب الهى گرفتار شدند گرفتار نشويد تنها او را عبادت كنيد .

 

جالب توجه اينكه در روايات زيادى نقل شده است كه وقتى پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به هنگام تلاوت اين سوره به اين آيه رسيد همه مؤمنان و كافرانى كه آنرا شنيدند به سجده افتادند ، طبق روايتى تنها كسى كه سجده نكرد وليد بن مغيره

 

تفسير نمونه ج : 22ص :577

 

بود كه ( شايد نمى‏توانست براى سجده كردن خم شود ) كفى از خاك برداشت و پيشانى را بر آن گذاشت و اينگونه سجده كرد ! اين تعجب ندارد كه حتى بت‏پرستان به سجده افتاده باشند چرا كه لحن گيراى اين سوره از يكسو ، محتواى هيجان‏انگيز آن از سوى ديگر ، و تهديدهاى وحشتناك نسبت به مشركان از سوى سوم ، و خارج شدن اين آيات مبارك از دهان پيغمبر گرامى اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در نخستين مرحله نزول وحى از سوى چهارم ، آنچنان گيرا و مؤثر و پر نفوذ بود كه هر دلى را بى اختيار تحت تاثير خود قرار داد ، و حجابهاى عناد و لجاج و تعصب و خودخواهى را هر چند موقت كنار زد ، و نور توحيد را در قلوب پرتوافكن كرد .

 

 

 

اگر خود ما نيز اين سوره را با دقت و تامل ، و با حضور قلب و توجه تلاوت كنيم ، و خود را در برابر پيامبر گرامى اسلام (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و در جو نزول آيات بينگاريم ، مى‏بينيم قطع نظر از عقائد خاص اسلامى چاره‏اى جز اين نداريم كه وقتى به آخرين آيه برسيم به سجده بيفتيم و در پيشگاه حق سر تعظيم فرود آريم.

 

اين نخستين بار نيست كه قرآن در قلوب منكران نيز اثر مى‏گذارد و آنها را بى اختيار مجذوب خود مى‏كند چنانكه در داستان وليد بن مغيره آمده است كه وقتى آيات سوره فصلت را شنيد هنگامى كه پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اين آيه را تلاوت فرمود : فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود از جا برخاست لرزيد و مو بر تنش راست شد ، به خانه آمد به گونه‏اى كه مشركان پنداشتند او كاملا مجذوب آئين محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شده است .

 

بنابر اين هيچ نيازى نيست كه بگوئيم چون بعضى از شياطين جن يا انسانهاى شيطان صفت به هنگام تلاوت ا فرأيتم اللات و العزى ... كه سخن از بتهاى معروف عرب مى‏گويد زبان به توصيف اين بتها گشودند و جمله تلك

 

تفسير نمونه ج : 22ص :578

 

الغرانيق العلى را گفتند ، و به همين دليل توجه مشركان را به خود جلب كردند آنها نيز به اين خاطر به سجده افتادند .

 

زيرا همانگونه كه در تفسير اين آيات قبلا گفته‏ايم در آياتى كه به دنبال ذكر نام اين بتها آمده سخت از آنها نكوهش شده است ، و جاى هيچگونه ترديد و خطا و اشتباه را براى كسى باقى نگذارده است ( براى توضيح بيشتر به تفسير آيات 19 و 20 همين سوره مراجعه شود).

 

اين نكته لازم به يادآورى است كه آيه فوق از آياتى است كه به هنگام تلاوت آن سجده بر همه واجب است ، لحن آيه كه از صيغه امر در آن استفاده شده و امر دليل بر وجوب است نيز گواه اين معنى است و به اين ترتيب بعد از سوره الم سجده و حم سجده اين سومين سوره‏اى است كه مشتمل بر سجده واجب است ، هر چند طبق بعضى از روايات از نظر تاريخ نزول اولين سوره‏اى كه آيه سجده واجب در آن نازل شده همين سوره بوده است .

 

خداوندا ! هميشه انوار معرفتت را در قلوب ما پرتوافكن كن ، تا غير تو را نپرستيم و در برابر غير تو سجده نكنيم.

 

بارالها ! كليد تمام خيرات در دست قدرت تو است ما را از بهترين مواهب و عطايايت يعنى خشنودى و رضايت بهره‏مند ساز.

 

پروردگارا ! ديده‏اى عبرت‏بين عطا فرما ، تا از سرنوشت اقوام ستمگر پيشين درس عبرت بياموزيم ، و از گام نهادن در طريق آنها برحذر باشيم .

 

آمين يا رب العالمين پايان سوره نجم و پايان جلد بيست و دوم تفسير نمونه 15 / ربيع الاول / 1406.

 |+| نوشته شده در  شنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۱ساعت 12:27  توسط سید احمد طباطباييان  | 
  بالا