اسیران خاک
 
 
مطالب این وبلاگ کاملا از منابع مختلف است و حقیر هیچ از خود ننوشته ام  
 

تناسخ و نسبت آن با معاد
حميدرضا شاكرين*
چكيده
تناسخ چيست؟ چه گونههايي براي آن متصور است؟ واقعيت دارد يا پنداري واهي
است و نه تنها محقق نبوده كه امكان آن هم نيست و در هر صورت چه نسبتي با معاد
و حيات جاويد اخروي مي تواند داشته باشد؟ اين مسئله اذهان بسياري را به خود
مشغول كرده است؛ چنان كه گويي بر سر دوراهه تناسخ يا معاد قرار گرفته اند. در
اين مقاله برآنيم- به ياري خداوند بزرگ- ابتدا چيستي تناسخ و اقسام آن، دلايل
تناسخيان و پارهاي از نقدهاي وارد بر اصل مدعا و نيز ادله آن را بررسيده، سپس
نسبت آن را با معاد بازيابيم. در روند اين پژوهش هم از روش عقلي و هم تجربي
بهره بردهايم. ماحصل تحقيق، نفي تناسخ ملكي در همه اشكال آن، نارسايي تناسخ
در تأمين كاركردهاي معاد، ناسازي تناسخِ ملكي مطلق و نامحدود با اساس حيات
اخروي و ناسازي تناسخِ ملكي محدود با خصوص معاد جسماني است.
واژگان كليدي: تناسخ، تناسخ ملكي، تناسخ ملكوتي، معاد، معاد جسماني، معاد
روحاني، نبوغ، خاطرات پيشين.
shakerinh@gmail.com . * دانشيار گروه منطق فهم دين پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٣٨
چيستي تناسخ
به معناي برداشتن چيزي و گذاشتن چيز « نَسخَ » تناسخ در زبان عربي برگرفته از ريشه
ديگري به جاي آن يا تغييردادن چيزي به چيز ديگر است. راغب در مفردات مي گويد:
ازبي نبردنِ چيزي با چيز ديگري كه به دنبال آن مي آيد؛ مانند » : نسخ عبارت است از
خورشيد كه سايه را نسخ و سايه كه نور خورشيد را نسخ م يكند يا پيري كه جواني را
ر.ك: الراغب الاصفهاني، ١٣٧٦ ). در زبا نهاي لاتين، انگليسي و فرانسوي ) « بر مي اندازد
است، در «Metempsychose» را كه برگرفته از كلمه يونانيِ «Metempsychosis» واژه
«Rebirth» برابر تناسخ به كار ميبرند؛ همچنين در زبان انگليسي از واژه هايي چون
بازتجسد)، ) *«Reincarnation» ،( رستاخيز و زندگ يبخشي ) «Palingensis» ،( (باززايش
انتقال روح) د راين باره ) « Transmigration of soul» انتقال) و ) «Transmigration»
(soul pre - existence) استفاده ميشود. همه اينها مبتني بر انديشه وجود پيش ين نفس
و تجسدپذيري دوباره آن است.
يا انتقال نفس ناطقه از بدنى به بدن ديگر « بازتن يابي » در كاربرد رايج، تناسخ را به
معنا كردهاند (ر.ك: منير البعلبكي، ١٩٩٠ ، ج ١، مادة التقمص). در عين حال برخي، قيودي را
نيز به آن افزودهاند؛ مانند اينكه اين انتقال بعد از تلاشى بدن اول و بدون حصول فاصله
.( ميان آن دو باشد (ر.ك: سجادى، ١٣٧٩ ، ص ١٦٥
پيشينه تاريخي
در يونان باستان فيثاغورس و پيروانش تناسخگرا بودهاند. در نگاه آنان هرچه در جهان
پديد آيد و از بين رود، بار ديگر در دوره اي سه هزارساله به جهان باز ميگردد و چون
ياد ميشود، در مسيحيت بر اين مطلب دلالت دارد كه حضرت «Incarnation» * اين واژه كه گاه از آن با
مسيح هم جنبه الوهي دارد و هم بشري و در وجود او خدا تجسد يافته است؛ يعني در كالبدي بشري به
.(Weis, E. A., 2003, pp.373- زمين آمده است (ر.ك: 375
تناسخ و نسبت آن با معاد
٣٩
روح پس از فناي جسم باقي است، مي تواند از جسدي به جسد ديگر رود و در گونه -
هاي مختلف موجودات زنده ظاهر شده، حيات جديدي را از سر گيرد (الفاخوري،
.( ١٣٧٣ ، ص ٣٥ / فروغي، ١٣١٧ ، ص ٥/ كاپلستون، ١٣٨٥ ، ج ١، ص ٤٢
برخي نيز برآن اند كه باور به تناسخ ارواح در اج ساد انسان و حيوانات حاصل
انديشه فلسفي فيثاغورس نبوده (بريه، ١٣٧٤ ، ج ١، ص ٦٣ ) و پيش از وي اورفه ا يها چنين
باوري داشتهاند (زياده، ١٩٨٨ ، ج ٢، ص ٣٧٧ ). در اسطور ههاي مصر باستان از اين امر به
Thomas ) صورت رمزي و گاه واضح سخن به ميان آمده است؛ تا جايي كه تامس بلفينچ
The Age of Fable, or Stories of ) در كتاب عصر افسانه (Bulfinch (1796-1867)
بر آن است كه خاستگاه نظريه انتقال ارواح، مصر بوده (Gods and Heroes (1855)
است. مانويان را نيز عقيده اين بود كه نيكان از قيد جسم رها مي گردند، اما فرو مايگان
را چنين منزلتي نشايد؛ ازاين رو گرفتار تناسخ شده، به صورت حيواني در مي آيند
(راداكريشنان، ١٣٨٢ ، ج ١، ص ١١٧ ). با اين حال يكي از مهم ترين سرچشمه هاي اين تفكر،
در فرهنگ، فكر و فلسفه هند است. هنديان عصر ودايي در مقابل جهان ديگر، به اين
جهان دلبسته بودند. اين مسئله در دعاهاي مستمر آنان براي زندگي دراز و نعمات آن و
آشكار (همان، ص ٤٣ ) و « جهان جاودانگي » يا « گرام يترين » توصيف اين جهان به عنوان
در آثاري مانند اوپانيشادها (اوپانيشادها، ١٣٥٦ ، صص ٧٨  ٨٠ و ١٠١  ١٠٢ ) نيز انگاره تناسخ
٣٥٢ / نجاتي، زمستان - باوري به خوبي مشهود است (ر.ك: ويسي، زمستان ١٣٨٦ ، ص ٣٢٤
.( ١٣٨٩ ، ص ١١٥
گونهشناسي تناسخ
براي تناسخ صور و گونه هاي مختلفي بيان شده است. يكي از تقسيمات آن از
صدرالمتألهينا ست. او تناسخ را به دو قسم ملكوتي و ملكي به شرح زير تقسيم ميكند:
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٤٠
تناسخ ملكوتي
مراد صدرا از تناسخ و به عبارت ديگر مسخ ملكوتي و باطني، نه مهاجرت و انتقال نفس
از بدن مادي به بدن مادي ديگر، بلكه تحول و دگرگوني نفس انساني از طريق افعال و
ملكات اكتسابي است. به نظر وي اين قسم تناسخ از نظر علمي و فلسفي كاملاً
پذيرفتني است و متون ديني نيز به خوبي بر آن دلالت دارند. او مسخ يا تحول و انقلاب
نفس را بر دو قسم متعالي و متداني توصيف كرده، هر يك را نيز به لحاظ ظهور و بروز
دو گونه ميداند: الف) مسخ باطني محض، يعني بدون تغيير صورت و كالبد ظاهري ؛
٢) مسخ باطني غيرمحض يا همراه با تغيير صورت.
در قسم اول اثرى از صورت مسخ شده در ظاهر آشكار نميگردد و مسخ شد گان با طني
به صورت انسان مشاهده ميشوند؛ درحاليكه در باطن خويش موجود ديگرى مانند
فرشتگان يا شياطين و حيوانات هستند . صدرالمتألهين اين قسم را شاهد و گواه بر
درباره گروهى از منافقان در امت خويش دانسته كه فرم ود  صحت گفتار پيامبر اكرم
ايشان در آشكار برادران و دوستداران شما و در باطن دشمنان شمايند، زبان و گفتا رشان
از عسل شيرين تر و دل هايشان گرگسان و خو نخوار است، آنان براى فريب مردم و
نشا ندادن نرمى و شفقت، لباس ميش بر قامت خويش مى پوشند و خويشتن را ميش -
وش نرم و رئوف و بيخطر جلوه م ىدهند.
در گونه دوم باطن انسان مسخ شده در صورت ظاهرى وى اثر مي كن د. اين گونه
مسخ به علت طغيان و غلبه قوه نفسانيه است و طبق آيات قرآنى در طايفه بنى اسرائيل
و جعلَ منْهم الْقرَدةَ و » : روى داده است؛ چنان كه خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد
بقره: ٦٥ ).** اين قسم را به ) « كُونُوا قرَدةً خاسئينَ » : مائده: ٦٠ )* و نيز مى فرمايد ) « الْخَنازِيرَ
نام نهاد. « بازت نزايي » يا « بازت نسازي » ميتوان « بازت نيابي » جاي
مسخ باطن همراه با تغيير صورت ظاهر و به عبارت ديگر تجسم يافتن ملكات
* و برخى از آنان را به صورت بوزينه و خوك درآورد.
** به شكل بوزينگانى رانده شده و خوار شويد.
تناسخ و نسبت آن با معاد
٤١
نفس و محشورشدن آن بر صور ملكات حسنه يا رذيله در سراي آخرت تحقق
است كه از شرع مطهر رسيده است. صدرا « تجسم اعمال » فراگيري دارد و اين همان
بين معاد جسماني و تناسخ ملكي فرق نهاده، تاكيد ميكند كه حشر و بعث انسان ها
در ابدان ويژه اخروى است و اين تناسخ به معن اى انتقال ب ه ابدان پيش ساخته
، نيست، بلكه بدن هاي اخروى فيض جديد حق است (صدرالمتألهين شيرازي، ١٣٨٢
٧/ سبزواري، ١٣٨٣ ، صص ٣٧٤ و ٤١٦ / سجادى ، - ٣٢٠ / همو، ١٩٨١ ، ج ٩، ص ٣ - ص ٣١٩
.(١٦٨ - ١٣٧٩ ، ص ١٦٥
تناسخ ملكي
منظور از تناسخ ملكي همان كاربرد رايج است؛ يعني اينكه نفس با رهاكردن بدن مادي
نخستين به بدن مادي ديگري وارد شود. تناسخ ملكي را به لحاظ تداوم و پايايي به دو
قسم مطلق يا نامحدود و تناسخ محدود تقسيم كردهاند. مراد از گونه اول تداوم تناسخ
تا بينهايت و انتهاناپذيري آن است. گونه دوم انتهاپذير است؛ چنان كه برخي از
تناسخ باوران برآن اند كه نفس ناطقه پس از كامل شدن و به فعليت رسيدن، همه قواي آن
از گردونه تناسخ رها شده (ر.ك: سهروردي، ١٣٨٠ ، ج ٢، ص ٢١٨ و ج ٣، ص ٧٤ )، بدون
تعلق به بدن ادامه حيات خواهد داد.
تناسخ ملكي، اعم از اينكه محدود فرض شود يا نامحدود، از جهتي به سه قسم
تناسخ صعودي، تناسخ همگن و تناسخ نزولي تقسيم ميشود:
الف) مراد از تناسخ صعودي انتقال نفس از كالبد موجودي فروتر به بدن موجودي
برتر مانند انتقال از حيوان به انسان است.
ب) تناسخ همگن انتقال نفس از كالبدي به كالبد موجودي همرتبه مانند انسان به
انسان است.
ج) تناسخ نزولي انتقال از كالبد موجودي فراتر به فروتر مانند انسان به حيوان است.
براي هر يك از سه قسم يادشده زيرگونههايي تصوير شده است. يكي از تقسيمات
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٤٢
رايج كه تركيبي از تناسخ همگن و نزولي براي انسان است، به شرح زير ميباشد:
١. نسخ- يعني انتقال نفس آدمي به كالبد انساني ديگر؛
٢. مسخ- يعني انتقال نفس آدمي به بدن حيوان؛
٣. رسخ- يعني انتقال نفس آدمي به پيكر گياه؛
*.( ٤. فسخ- يعني انتقال نفس آدمي به جسم جمادي (ايجي، [بيتا]، ص ٣٧٤
استحاله تناسخ
در حكمت اسلامي براهين مختلفي بر بطلان تناسخ ملكي اقامه شده است. بعضي از اين
براهين گونههاي خاصي از تناسخ ملكي را شامل شده ** و برخي همه گونه هاي آن را
نشانه ميرود. از جمله براهين عام، استدلال اب نسينا با مختصر تغييراتي به شرح زير است:
الف) هر بدني، بدون استثنا، با تحقق مزاج ماده اش، استحقاق پيدايش نفسي خاص
و متناسب با آن را مييابد.
ب) اگر تناسخي رخ دهد، بدن واحد داراي دو نفس خواهد شد: يكي نفس
پديدآمده از تحقق مزاج ماده (نفس محدث) و ديگري نفس تناسخ يافته (نفس متناسخ).
ج) هر حيواني از نفس خود آگاه است و آن را يگانه مييابد، پس:
د) اگر نفس ديگري وجود داشته باشد كه حيوان از آن ناآگاه است، نفس او
نخواهد بود، پس:
.( ه) تناسخ بهطوركلي باطل است (ر.ك: ابن سينا، ١٣٧٥ ، ص ٣١٩ و ١٣٧٩ ، ص ٢٩
براهين ديگري نيز در اين زمينه اقامه شده كه نيازي به بحث و تطويل درباره آنها
نيست؛ لكن از همه مهم تر استدلال ملاصدرا با تكيه بر جسماني ةالحدوث بودن نفس و
تعلق ذاتي و تركيب طبيعي و اتحادي نفس و بدن است. او بر استحاله همه اقسام
* گونههاي ديگري از تناسخ در انديشههاي سهروردي مطرح شده كه به جهت عدم تناسب با بحث حاضر
از ذكر آنها خودداري ميشود.
** در اين مبحث به جهت رعايت اختصار از بيان براهين خاص خودداري و تنها به ذكر دو برهان عام
بسنده ميشود.
تناسخ و نسبت آن با معاد
٤٣
تناسخ ملكي چنين استدلال مي كند:
الف) تعلق نفس به بدن، تعلقي ذاتي است؛ درنتيجه تركيب نفس و بدن،
تركيبي اتحادي و طبيعي است، نه تركيب انضمامي و صناعي؛ يعني هر دو به يك
وجود موجودند.
ب) نفس و بدن در آغاز پيدايش، نسبت به همه كمالات خود بالقوه اند و دوشادوش
يكديگر رو به كمال و فعليت داشته و در حركت و سيلاناند؛ پس:
ج) تا زماني كه نفس به بدن عنصري تعلق دارد، درجات قوه و فعليت او متناسب
با درجات قوه و فعليت بدن خاص اوست؛
د) هر نفسي در مدت حيات دنيوي اش با افعال و اعمال خود به فعليت مي رسد؛
ازاين رو سقوط آن به حد قوه محض محال است. پس:
ه) اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن ديگري در مرتبه جنيني و مثل
آن تعلق بگيرد، ناگزير بدن در مرتبه قوه و نفس در مرتبه فعليت خواهد بود.
و) تركيب اتحادي بين دو موجود بالقوه و بالفعل محال است؛ زيرا لازمه اش اين
است كه چيزي در عين حال كه بالفعل است، بالقوه باشد و بالعكس، پس:
ز) تركيب نفس و بدن خارجي محال است؛ زيرا لازمه اش بالفعل بودن نفس در عين
بالقوه بودن آن است و بالعكس (صدرالمتألهين شيرازي، ١٩٨١ ، ج ٩، ص ٢ ٣/ ر.ك: ديواني،
١٣٧٦ ، ص ١٥٣  ١٧٢ / سبحاني، ١٣٦٠ ، ج ٩، صص ١٦١ و ١٩٠ به بعد).
دلايل تناس خگرايان و نقد آن
به رغم آنكه تناسخ ملكي به لحاظ نظري داراي اشكالاتي بنيادين است، تناسخ گرايان به
گونههاي مختلفي در پي اثبات ديدگاه خود برآمدهاند. دلايلي كه در اين باره مورد استناد
قرار گرفته، فارغ ازاينكه در پي اثبات كدامين گونه از تناسخ است، به سه قسم
همه اين دلايل .(Smart, 1967, p. تقسيم شده است ( 332 « الهياتي » و « تجربي » ،« متافيزيكي »
به گونههاي مختلفي قابل نقد و فاقد اعتبار است. اكنون به جهت رعايت اختصار به
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٤٤
بررسي و نقد اهم دلايل تجربي كه عمدتاً در دوره جديد مطرح شده است، ميپردازيم:
يكم. خاطرات زندگي پيشين
از دلايلي كه تناسخيان بدان تمسك ميجويند، وجود خاطراتي از زندگي پيش ين است .
اين خاطرات به دو صورت مطرح شده است: الف) كساني كه مدعي اند به صورت
دختري را ياد مي كند كه (Tucker) معمول اين خاطرات را دارند؛ براي نمونه تاكر
Tucker, مدعي است قبلاً در شهري ديگر ميزيسته و خاطراتي از آن به ياد دارد ( , 2007
نيز از دختري ياد شده است كه در كودكي جهان را ترك گفته، چند سال بعد .(p.545
مادرش دختر ديگري به دنيا آورد كه بدون آموزش ديگران اسباب باز ي هاي خواهر
Hardo, ) درگذشتهاش را با نامشان ميشناخت و به نظر مي رسد همو باززايي شده است
See: Cunningham, August ) ( 2008 )؛ ب) از طريق هيپنوتيزم (خواب مغناطيسي , pp.5-8
.(2009, pp.33-39
نقد
تحقيقات انجا مشده در اين باره اشكالات متعددي را آشكار ميسازد كه با توجه به آنها
هرگز نميتوان از پنداره تناسخ به عنوان نظريهاي علمي و مبتني بر تحقيق تجربي ياد
كرد. برخي از اشكالات يادشده عبارت است از:
يك. تعداد زيادي از اين افراد دچار توهم ش ده و آنچه را در كودكي يا شرايط
خاص ديگري از اين و آن شنيده يا ذهنشان تصويرسازي نموده، تجربههاي واقعي در
حيات پيشين خودانگاشته، در مواردي نيز احتمال فريبكاري آنان وجود دارد.
دو. براي تكيه بر خاطرات اين افراد به عنوان د ليل ي بر تناسخ، با ي د صرف
خاطرات را معيار وحدت هويت شخصي بگيريم. منظور از معي ار وحدت هو ي ت
شخصي اين است كه هر كسي به عنوان يك فرد، با چه ملاك ي خود را غ ي ر از
ديگري مي داند. حال اينكه صرف خاطرات را معيار وحدت هويت شخصي انگاشتن
تناسخ و نسبت آن با معاد
٤٥
از جهاتي مورد مناقشه واقع شده كه اكنون مجال بحث تفصيلي آن نيست؛ ليكن
نكاتي چند در اين باره شايان گفتن است:
١. اين معيار نيز به شروطي وابسته است مانند: الف) وضوح و تما يز خاطرات ؛
ب) واقعي بودن خاطرات؛ ج) وجود شاهداني كه واقع ي بودن آن خاطرات را تأ يي د
كنند. اين در حالي است كه اولاً دعاوى بعضى افراد مبنى بر ي ادآورى زندگى سابق
خود از وضوح و تما يز لازم براى قطعى و يقينى شمردن آنها برخوردار نيست ؛
د) شرايط تحقيقپذيرى آنها نيز مخدوش است؛ حتي با فرض وجود شاهدان، احتمال
اينكه مدعي خاطرات در ارتباط مستقيم يا غيرمستقيم، اين اطلاعات را از آنان گرفته
باشد، وجود دارد.
٢. معيار فوق بر فرض پذيرش تنها با مباني تناسخباوراني سازگار ميافتد كه معتقد
به روح به مثابه جوهري مستقل از جسم باشند؛ زيرا در نقل خاطر ات، فرض بر اي ن
است كه جسم پيشين از ميان رفته يا در خاك آرميده و اكنون بدن ديگري آن خاطرهها
را حمل مي كند. پس چيزي كه حامل آنها است (نفس)، باي د از بدن گذشته به بدن
جديد منتقل شده باشد؛ اين در حالي است كه برخي از تناسخيان مانند بودايي ها منكر
و ناگرزر حداقل اي ن گروه (Smart, 1967, p. وجود چن ين موجود ي هستند ( 331
نمي توانند به دليل خاطرات تمسك جويند.
٣. چرا از ميان ميلياردها انسان تنها عدة بسيار محدود و انگشتشماري مدعياند كه
خاطراتي از حيات پيشين را به ياد مي آورند؟ كدامين موازين منطقي و علمي اجازه مي-
دهد اين مقدار خاطرات ادعايي نادر را كه فقط برخي از باورمندان آن در هند ادعا كرده
و حتي در ميان آنان نيز بسيار نادر بوده و با ابهامات و اما و اگرهاي فراواني
روب هروست، دليل بر يك اصل اساسي در نظام خلقت انگاشت؟ آيا نميتوان به جاي
آن، بيگانگي ميلياردها انسان با چنين خاطراتي را دليل بر موهوم بودن آنها شمرد؟
در برابر اين اشكال برخي بر آن شدهاند كه ب هخاطرآوردن گذشته مشروط به رسيدن
به مراتب والاى معنوى است؛ ليكن در اينجا اشكالات چندي رخ مينمايد:
الف) اگر اين خاطرات تجربههاي زيست هر انساني در مراحل پيشين حيات
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٤٦
است، بر اساس چه توجيهي يادآوري آن نيازمند سلوك معنوي و رسيدن به
مراتب بالاي معنوي باشد؟
ب) بسياري از كساني كه در حد اعلاي معنويت بوده اند، مانند پيامبران و
اولياي الهي هرگز چنين مدعياتي نداشتهاند.
ج) هيچ دليلي در دست نيست كه مدعيان اين خاطرات همه به لحاظ معنوي
انسا نهاي بلندمرتبه بودهاند.
د) اگر ب هخاطرآوردن گذشته مشروط به رس يدن به مراتب و الاى معنوى و
مخصوص انسان هاي ويژه باشد، ديگر نم ىتوان از آن به مثابه دليلي تجربى
سخن گفت؛ زيرا امكان تجربه يك موقعيت براى همه انسا نها شرط لازم
تجربى قلمدادكردن آن است.
اختصاص (False memory) ٤. امروزه حيطهاي ازروان شناسي به حافظه دروغين
دارد. يافتههاي اخير روا نشناسان نشان ميدهد كه افراد ميتوانند با استفاده از داده ها و
تجربههاي خود به بازسازي اموري بپردازند كه هرچند واقعيت ندارند، ولي فرد آنها را
.( امور واقعي تلقي ميكند (جهت آگاهي بيشتر، ر.ك: كاظمي پشت پري و ديگران، ١٣٩٣
كريپتومنسيا معتقد است اين اطلاعات ميتواند از منابع بس يار متنوع ي نظي ر تلويزي ون،
كتاب، سخنراني و هر آنچه از اطراف خود مي شنويم و مي بينيم گردآوري شده باشد. در
شرايط عادي، اين اطلاعات بازخواني نمي شود؛ اما گاه اين خاطرات كه كاملاً در ضم ير
ناخودآگاه پنهان مانده است، به صورت ناخواسته و بدون اراده قبلي احيا مي شود و گاه
اين بازخواني به صورت بسيار گي جكنند هاي ظاهر مي شود؛ زي را خاستگاه آن كاملاً به
جهت آگاهي بيشتر، ر.ك: نادر شكراللهي، /Harris, 1986, p. فراموشي سپرده شده است ( 19
.(٩٨- تابستان ١٣٨٨ ، ص ٨١
٥. مشكل فوق در هيپنوتيزم بارزتر است؛ زيرا:
الف) وقتي از سوژه (خواب رونده) خواسته ميشود به زندگي هاي پيشين خود
برگردد، او بنا به خصوصيات رواني و مشكلات و حتي آرزوها يا
نفرت هايي كه دارد، براي خود سناريويي را طراحي كرده، آن را آب و تاب
تناسخ و نسبت آن با معاد
٤٧
ميبخشد. ممكن است همه داستاني كه سوژه در حالت هيپنوتيزم مي گويد،
ساخته و پرداخته ذهن و تهي از واقعيت باشد.
ب) تحقيقات نشان ميدهد برخي دوشخصيتي و داراي سندروم خاطرات غلط
See: ) بوده، حتي ممكن است در حين خواب وارگي دروغ بافي كنند
.(Cunningham, 2009, pp.62-70
ج) در هيپنوتيزم خواب واره گر (هيپنوتيزور) مى تواند جانشين اراده و تصميم
سوژه شود و خواب رونده كاملاً تسليم اراده او گردد. درواقع غالب حركاتى
كه از سوژه سر م ىزند و سخنانى كه بر زبان مى راند، چيزى جز تلقينات
عامل نيست؛ بنابراين اگر مثلاً سوژه به يك زبان خارجى كه قبلاً آشنايى
نداشته سخن م ىگويد، دليل بر تناسخ و يادگيري آن در حيات پيشين نيست،
بلكه ميتواند ناشي از القائات خواب واره گر يا عوامل ديگري باشد.
دوم. صحن ههاى تكرارى نما
تناسخيان برآن اند كه صحن ههاى تكرار ىنما، يعني اينكه بعضى اشخاص، مكا ن ها ي ا
منظرهها براى كسى آشنا به نظر برسد، ب ىآنكه پيش از اين آنها را د ي ده باشد، يادآور
حيات پيشين و نشان دهنده آن است كه او در زندگى ديگري با آن اشخاص يا در آن
مكا نها بوده و تجربهاى از آنها داشته است.
نقد
اين بيان اگرچه مختصر تفاوتي با دليل پيشين دارد، بسيار به آن نزديك است و غالب
اشكالاتي كه درباره آن مطرح شد، بر اين گمانه نيز وارد است و نيازي به تكرار نيست.
آنچه اكنون شايان تأكيد و گفت است اينكه:
١. چنان كه گذشت، امكان تجربه يك موقعيت براى همه انسان ها شرط لازم
تجربى انگاشتن آن است و در اينجا امكان تجربه تكرار صحنه ها
ب هطورواضح و متمايز منفى است.
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٤٨
٢. از نظر علمي، زماني ميتوان چيزي را تبيين پديده اي انگاشت كه اولاً آن
چيز دچار اشكال ثبوتي نباشد؛ ثانياً براي پديده مورد نظر هيچ گونه تبيين
بديل يا احتمال ديگري وجود نداشته باشد؛ ثالثاً قراين كافي براي تبيين
مورد نظر وجود داشته باشد؛ درحالي كه افزون بر مانع ثبوتي به دليل استحاله
تناسخ، در اين گونه مسائل احتمالات متعدد و امكان تبيينهاى ديگر وجود
دارد؛ براي مثال بر اساس آنچه در باب حافظه دروغين گفته آمد، اين
تصورات ميتواند مصداقي از تصويرسازي ذهني و بازسازي اموري باش د
كه هرچند واقعيت ندارند، فرد آنها را امور واقعي تلقي مي كند (جهت
.( آگاهي بيشتر، ر.ك: كاظمي پشت پري و ديگران، ١٣٩٣
٣. برخي برآن اند كه از نظر علمي ژن هاي انسان نه تنها حامل ويژگي هاي
فيزيكي، بلكه واسطه انتقال عواطف، احساسات، علاقه ها و نفر ت ها،
توانش ها، مهارت ها، نبوغ، ترس ها و چه بسا خاطرات نياكان، حتي نياكان
بنابراين غالب تجربههاي مورد استناد ؛(Stevenson, 2007, p. دورند ( 244
تناسخيان از طريق بررسي هاي ژنتيك مردود و ناشي از وراثت ژنتيك
شناخته ميشود. در عين حال به نظر ميرسد دادههاي علمي در اين زمينه
هنوز در حد قابل اتكا و استنادي نيست و همچنان نياز به تحقيقات و
شواهد بيشتري دارد.
سوم. نبوغ و استعدادهاى غريزى
برآن اند كه استعدادهاى غر ي زى نوزادان ، ب ه ويژه (Stevenson) برخي مانند استيونسن
كودكان نابغه دليل بر آن است كه آنان در زمان و مكان ديگرى اين امور را آموخته و در
از اين زمره مي شمارند .(See: Stevenson, 1977, p. زندگي جديد بروز ميدهند ( 322
موتسارت را كه آهن گسازى را از خردسالى آغاز كرد.
تناسخ و نسبت آن با معاد
٤٩
نقد
در آغاز شايان توجه است كه نبوغ تعريف روشن و مورد اتفاقي ندارد. در منابع
١٨٠ برخوردار باشند به عنوان - بين ١٢٠ (IQ ) روان شناختي كساني كه از هوشبهر
تيزهوشان، خلاقان، نوابغ، سرآمدان و از كودكان استثنايي شناخته ميشوند (جهت آگاهي
.(٦٠٧- ١٢٦ / هالاهان و كافمن، ١٣٨٦ ، ص ٦٠٣ - بيشتر، ر.ك: افروز، ١٣٨٨ ، ص ١٢٢
چنان كه گذشت، از نظر علمي آن گاه ميتوانيم پديدهاي را دليل بر واقعيتي مقدم
بر آن بينگاريم كه داراي شرايط سهگانه پيشگفته باشد؛ درحالي كه هيچ يك از آنها
در اين رابطه موجود نيست و در دانش هايي چون زيست شناسى و روانشناسي
تبيينهاى ديگرى همچون عوامل ژنتيكي، وراثتي و محيطي در اين باره ارائه شده
(ر.ك: هالاهان و كافمن، ١٣٨٦ ، ص ٦٠٧  ٦١٥ ) و فرض تناسخ نه تنها تبيين انحصاري
نيست، بلكه از نظر علمي كمترين اعتباري نداشته و از نظر فلسفي هم دچار
اشكالاتي است كه پيش تر بيان شد.
چهارم. مهارت هاي ناآموخته
به ادعاي برخي كساني بدون آموزش ديدن توانايي هاي خاصي از خود بروز مي دهند؛
براي مثال ادعا شده است زني بدون آموختن زبان آلماني بدان سخن گفته و چون آن را
See: ) در اين دوره از حيات خود نياموخته، لاجرم بايد در دورهاي پيشين فراگرفته باشد
.(Cunningham, August 2009, p.75
نقد
١. آنچه در اين موارد ادعا شده چنان نادر است كه توسط هيچ نهاد معتبر علمي تاييد
نشده و نه تنها از نظر علمي چيزي را اثبات نميكند، بلكه ندرت بيش از حد آن مانع
تحقيق پذيري تجربي آن است.
٢. برخي از آگاهيها و تواناييها لزوماً وابسته به گذراندن دوره هاي آموزشي و
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٥٠
كارورزي شخصي نبوده و آنچه در پيرامون انسان ميگذرد، آرام آرام فرد را آشنا ساخته
و مراتبي از مهارت و توانمندي را در او ايجاد ميكند. اين مسئله بهگونهاي است كه در
مواردي فضاي پيراموني دوران جنيني نيز ميتواند در آن مؤثر بوده و شخص اطلاعاتي
را در آن دوره دريافت كند و پس از تولد در شرايط مناسب بروز دهد.
٣. چنان كه پي شتر نيز بيان شد، بر اساس برخي نظريات علمي، ژن هاي انسان حامل
.(See: Stevenson, 2007, p. پارهاي توانش ها و مهار تها از نياكان دورند ( 244
٤. آنچه در اين نمونه و ديگرفقرات ادعا شده است، بهگونههاي بديل ديگري نيز
تبيين پذيرند؛ يعني غير از تبيين هاي علمي مانند تبيين ژنتيك، روان شناختي و... از
طريق فراروان شناختي، فلسفي، عرفاني و مذهبي مثلاً از طريق تأثير عوامل فرامادي
مؤثر در كاروبار جهان مانند فرشتگان، ارواح و... قابل توضيح و تبييناند، بدون آنكه
سر از تناسخ درآورد.
پنجم. تر سهاي بيجا
استيونسن بر آن است ترس هايي كه عوامل آن در زندگي فعلي شخص وجود ندار د،
مانند ترس از آب و... از زندگي پيشين است؛ چراكه اساساً ترس پديده اي مبتني بر
.(See: Stevenson, 2007, p. تجربه است ( 243
نقد
١. اصل ابتناي انحصاري ترس بر تجربه، محل ترديد است؛ به ويژه ترس مرضي و
غيرعادي ميتواند ناشي از عوامل متعددي چون نارسايي هاي تن كاركر دشناختي،
ضعف نفس و... باشد.
٢. تجربه اعم از تجربههاي شخصي و غيرشخصي است. بسياري انسان ها از اموري
ميترسند كه توسط ديگران تجربه و چه بسا با واسطههاي زيادي و در فواصل دوري
براي آنها بازگو شده و بدين طريق در آنها ايجاد وحشت ميكند.
تناسخ و نسبت آن با معاد
٥١
٣. چنان كه پيش تر گذشت، ترس نيز مانند برخي از ديگرپديدههاي رواني مي تواند
از طريق وراثت از نياكان منتقل شود؛ بنابراين بر فرض ابتناي ترس بر تجربه، مي تواند
.(Stevenson, 2007, p. بر تجربه نياكان متكي باشد ( 244
ششم. كاركردهاي مثبت
برخي در تأييد تناسخباوري برآن اند كه گمانه تناسخ آثار مثبت قابل توجهي دارد. اهم
اين نتايج عبارت است از:
الف) كاركرد اصلاحي و تربيتي؛ گفته شده است كه تناسخ امكان تحقق كامل
استعدادها و شكوفايى كامل فرد را فراهم مىكند؛ زيرا اگر انسان بارها فرصت داشته
باشد تا به دنيا بيايد، مى تواند ظرفيتهاى مختلف خود را به كمال برساند.
ب) كاركرد درماني؛ شماري برآن اند كه برخي از بيماري ها، به ويژه بيماري هاي
رواني ريشه در حيات پيشين دارد و چنانچه از طريق هيپنوتيزم ريشه هاي آن در
See: Bowman, ) دورههاي گذشته شناسايي شود، بهتر ميتوان به درمان آنها پرداخت
.(2010, pp.39-58
نقد
اين فرض با اشكالاتي روبه روست؛ از جمله:
١. بر فرض چنين فايدهاي وجود داشته باشد، صرف وجود فا ي ده، قوت
استدلالى يك نظريه را تأمين نمىكند و مفيدبودن دليل بر تحقق داشتن
نيست. آن هم در مثل چنين نظريهاي كه با نقدهايي بنيادين از جمله مشكل
وحدت هويت شخصي و استحاله ثبوتي روب هروست.
٢. تكرارپذيري حيات در اين جهان كاركرد دوگانه دارد و همان طوركه هر
فردي در حيات پسين ميتواند به اصلاح گذشته بپردازد، با اختياري كه
دارد، همچنين ميتواند گذشتههاي صالح را تباه سازد يا راه گذشته را هرچه
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٥٢
بوده، حتي اگر در راه فساد و تباهي بوده است، ادامه دهد؛ بنابراين گردونه
تناسخ اگر تا بي نهايت هم ادامه يابد، شمشير دولبه است و مي تواند
راهگشاي فسادپيشگي و تداوم بخش هميشگي تباهيها باشد.
٣. تناسخ نه تنها كاركرد دوگانه دارد، بلكه از منظر تربيتي كاركرد آن منفي
است. پنداره تناسخ زمينهساز تأخير و سستي در اصلاح خويشتن است؛ زيرا
بر اساس اين گمانه فرصت اصلاح منحصر به اين دوره از حيات نيست و
هر كس ميتواند آن را تا حيات يا حياتهايي ديگر فرونهد؛ بنابراين لزومي
ندارد كه فرصت اين زندگي را غنيمت شمرده و در مسير اصلاح و اكمال
نفس شتاب به خرج داد؛ بلكه همواره ميتوان آن را به حياتي اين جهاني
ديگري واگذار كرد.
٤. در كاركرد درماني اولاً اصل تناسخ و ريشه داشتن پارهاي از بيماري ها در
حيات پيشين مفروض انگاشته شده؛ درحاليكه اصل آن محل اشكال و
فاقد هرگونه پشتوانه نظري و علمي است و استدلال به آن براي اثبات
تناسخ مبتلا به دور است؛ ثانياً نتيجه نيز صرفاً يك احتمال است و هيچ
پشتوانهاي ندارد؛ بلكه اساساً هنوز هيپنوتيزم به عنوان يك روش اصلي
درمان قابل اعتماد در جوامع علمي پذيرفته نشده و در حد يك مكمل به
See: Baker, ) جهت امكان تلقين هاي ذهني و رواني از آن استفاده ميشود
.(1999, p.1159
رابطه تناسخ و حيات اخروي
در نسبت تناسخ با حيات اخروي نكات و ديدگاه هاي چندي مطرح است كه به اختصار
اهم آنها را بررسيده و درنهايت ديدگاه مختار را روشن خواهيم ساخت
تناسخ و نسبت آن با معاد
٥٣
١. نفي فلسفه معاد
يكي از پندارههاي قابل طرح در باب نسبت تناسخ و معاد اين است كه گمانه تناسخ
فلسفه معاد را زير سؤال برده، جايي براي آن باقي نميگذارد. توضيح اينكه معادباوري
مبتني بر اين ديدگاه است كه اين جهان ظرفيت كافي براي برقراري عدالت و سزادهي
برخي بدكاران را ندارد. در اين جهان چگونه مي توان كسي را كه به هزاران نفر ستم روا
داشته و حقوق بسياري از مردم را تباه كرده و شمار زيادي را از رسيدن به كمال
شايسته بازداشته است، كيفر داد؟ كسي كه در اين دنيا فقط يك نفر را كشته و حيات او
را از بين برده، به سزاي آن كشته مي شود؛ اما با كسي كه صدها نفر را قتل عام كرده
است، چه مي توان كرد؟ آيا به صرف كشته شدن او داد آنان گرفته مي شود؟ هرگز!
بنابراين عدل خداوندي ايجاب مي كند كه در پي جهان طبيعت عالمي ديگر و نظامي
وجود داشته باشد كه در آن عدل و داد به طوركامل بر پا و حساب همگان تسويه گردد ،
داد ستمديدگان و رنج كشيدگان از گردنكشان و ستمكاران گرفته و فاسدان به پاداش
كردار تباهشان برسند و حساب پاكان از بدكاران جدا شود.
اين در حالي است كه خداوند ميتواند از طريق تناسخ در همين دنيا اين كار را
انجام دهد؛ براي مثال كسي كه ده نفر را كشته است، با ده بار در گردونه تناسخ
قرارگرفتن و هر بار اعدام شدن به كيفر اعمالش ميرسد.
نقد
گمانه فوق از جهات مختلفي آسيب مند است و پنداره تناسخ هرگز بر اساس تبييني كه
گذشت، نميتواند فلسفه معاد را نفي كند؛ زيرا:
الف) اگرچه عدل الهي و محدوديت اين جهان براي اجراي عدالت تام يكي از
دلايل و حكمت هاي حيات واپسين است، تنها فلسفه و حكمت آن نيست تا گمان رود
در فرض امكان سزادهي در اين جهان ديگر جايي براي حيات واپسين نخواهد بود.
معاد و حيات پس مرگ حكمت هاي متعددي دارد كه هر يك به تنهايي براي ايجاب آن
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٥٤
كافي است؛ حتي اگر مسئله اجراي كامل عدالت در اين جهان ممكن مي بود (جهت
.(١٧٨- آگاهي بيشتر در اين زمينه، ر.ك: جوادي آملي، ١٣٨٢ ، ج ٤، ص ١٣٥
ب) حتي با صرف نظر از استحاله تناسخ ملكي، سزادهي كامل اعمال در اين دنيا
حتي با وجود تناسخ ممكن نيست؛ زيرا تكرارپذيري جرم در اين جهان مانع ثمردهي
تناسخ است؛ براي مثال اگر در فرض مطرح شده كسي كه ده نفر را كشته است، ده بار يا
بيشتر در گردونه تناسخ قرار گيرد، ولي هر بار باز كساني را به قتل برساند، او هرگز به
كيفر اعمالش نخواهد رسيد؛ حتي اگر گردونه تناسخ تا بي نهايت ادامه يابد. بنابراين
عالم ديگري لازم است متفاوت با اين عالم كه در آن نظام زندگي، حدود اختيار و
كنش هاي انسان و چگونگي برخورد با آن تفاوت هايي اساسي داشته باشد و سراي
آخرت اي نگونه است.
ج) كساني كه قائل اند روح بعد از اين بدن به بدن هاي ديگر تعلّق مي گيرد كه يا
متنعم است يا معذب، بايد بدانند كه روح در عالم طبيعت هر نوع حياتي داشته
باشد، نمي تواند عالَمش، عالم جزا باشد؛ زير ا اين جهان دار تكليف و آزمايش
است؛ پس اگر نعمت جديدي به او رسيده است ، در برابر آن مسئول بوده ، بايد
شاكر باشد و اگر گرفتار نقمتي است در برابر آن مسئول بوده بايد صابر باشد؛ يعني
باز هم تكليف است؛ از اين رو معتقدان به تناسخ نمي توانند جزا را با تناسخ تبيين
.( كنند (همو، ١٣٧٩ ، ج ٧ ص ١٣١
٢. اين هماني معاد جسماني و تناسخ
كساني گمان كرده اند كه معاد جسماني يعني اينكه روح دوباره به بدن بازگردد و با آن
متحد شود و اين مستلزم تناسخ است (ر.ك: تنكابني، ١٣٨٢ ، ج ٢، ص ٣٩٤ )؛ بنابراين اين
دو يك چيزند يا بايد استحاله تناسخ را انكار كرد، يا معاد جسماني را.
تناسخ و نسبت آن با معاد
٥٥
نقد
در رابطه با معاد جسماني بايد روشن شود كه آيا جسم و بدن معاد، همان جسم و بدن
مادي دنيايي است يا بدني اخروي؟ د راين باره توجه به چند نكته راهگشاست:
الف) معاد به معناي عود به قرب مبدأ است، نه رجوع به دنيا به نحو تناسخ يا غير
آن (جوادي آملي، ١٣٨١ ، ص ٤٧ ). توضيح اينكه نفس انسان پس از مفارقت از بدن ،
دگربار به بدن تعلق يافته، با آن متّحد ميگردد. اكنون سؤال اين است كه در تعلق دوم،
آيا بدن جديدي مطرح است يا نفس به همان بدن سابق خود متعلّق مي شود؟ در اينجا
سه فرض مطرح است:
١. نفس به بدن مادي جديدي تعلق يابد. اين فرض تناسخ است و عقلاً محال ميباشد.
٢. نفس به بدن مادي دنيايي خود با حفط خصوصيت مادي اش تعلّق يابد . اين
فرض نيز محال است؛ زيرا در اين صورت حقيقت معاد، دنياي مجدد يا تكرار دنيا
خواهد شد و همان ويژگي ها و لوازمي چو ن احكام تكليفي و وضعي را به همراه
خواهد داشت كه نه عقل آن را مي پذيرد، نه نقل و نتيج هاي جز تبديل موجود مجرد به
مادي نخواهد داشت. آياتي از قرآن مجيد نيز كه بيانگر معاد جسماني است، گوياي اين
حقيقت است كه جسم انسان بايد تابع مقررات و شرايط آخرتي باشد؛ گرچه بشر همه
زوايا و راز و اسرار آن را تفصيلا نمي داند؛ بنابراين در معاد جسماني جسم متناسب با
.( نظام آخرت مراد و هدف آيات است (جوادي آملي، ١٣٨٢ ، ج ٤، ص ١٧٧
٣. نفس با بدن خود كه خصوصياتي متناسب با حيات اخروي يافته، برانگيخته
شود.* چنين فرضي نه تناسخ است و نه مانع عقلي ديگري دارد. حقيقت معاد با حفظ
نفس و همان بدن قبلي، رجوع به خداي سبحان در آخرت، با همه ويژگي ها و لوازم
حيات اخروي است؛ زيرا همه پاي ههاي دنيا برچيده شده و دنيايي وجود ندارد تا كسي
دوباره به دنيا برگردد و همان احكام تكليفي و وضعي را به همراه داشته باشد (همو،
.( ١٣٧٩ ، ج ١٥ ، ص ٣٣١
* اين فرض اعم از آن است كه بدن اخروي گسسته از بدن مادي و انشاي مستقل نفس باشد يا تبدل يافته
بدن مادي دنيايي و تحول آن به بدني مناسب نشئه آخرت باشد.
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٥٦
٣. چندگونگي نسبت ها
گونههاي مختلف تناسخ نسبت يكساني با معاد و حيات اخروي ندارند. توضيح اينكه:
١. چنان كه پيش تر گفته آمد، تناسخ ملكوتي هيچ تعاندي با معاد ندارد و خللي
در معادباوري پديد نمي آورد، بلكه خود نوعي تبيين و توضيح از حي ات
جاويد آخرت ميباشد.
٢. تناسخِ ملكي مطلق و نامحدود، چه به نحو صعودي باشد يا نزولي يا همگن،
در نقطة مقابل معاد قرار گرفته است و با پذيرش آن، ديگر نم يتوان سراي
آخرت را باور داشت؛ زيرا در اين گمانه، انسان پيوسته در حال بازگشت به
همين دنياي مادي است و همواره به جهاني باز مي گردد كه در آن زندگي را
از سرگرفته و آغاز كرده است و ديگر مجالي براي آخرت نيست؛ بنابراين
عمدهترين تنافي بين معادباوري و تناسخگرايي ملكي مطلق است و اين
تنافي به هيچروي زدودني نيست.
٣. تناسخِ ملكي محدود ميتواند در نقطة مقابل معاد جسماني به شمار آيد، نه
معاد روحاني محض؛ زيرا آنچه از ظاهر سخنان اين دسته از تناسخ باوران
به دست ميآيد، اين است كه معتقدند نفس انساني پس از به فعليت رسيدن
همه قوا و استعدادهايش به كلي از تن جدا شده و اگر حياتي داشته باشد،
صرفاً حيات روحاني و تجردي خواهد داشت. اين پنداشت با آنچه در منابع
ديني در رابطه با معاد جسماني آمده، سازگاري ندارد و تصويري از نوعي
زندگي جاودان روحاني است.
خلاصه و نتيجهگيري
تناسخ ملكوتي دگرگوني نفس و مسخ باطني به نحو متعالي و متداني و به دو صورت
محض و غيرمحض است. هر يك از اين دو قسم مانعي از نظر عقل و شرع نداشته،
قسم اول در اين جهان و قسم دوم در سراي آخرت تحقق فراگيري دارد.
بر اساس دلايل عقلي متعددي همه اقسام تناسخ ملكي دچار مشكل استحاله
عقلي بوده و باطل اند.
تناسخ و نسبت آن با معاد
٥٧
مهم ترين ادله تجربي تناسخيان عبارت است از: الف) خاطرات زندگ ي پيش ين؛ ب)
صحنههاى تكرارى نما ؛ ج) نبوغ و استعدادهاى غر ي زى كودكان؛ د) مهارت هاي
ناآموخته؛ ه) ترس هاي ب يجا؛ و) كاركرد مثبت. هر يك از دلايل يادشده از اشكالات
ويژهاي چون امكان توهم، فريبكاري، كاركردهاي منفي، و... رنجور است. افزون بر آن
اشكالات مشتركي همه آنها را تحت تأثير قرار ميدهد؛ مانند: ١) فقدان پشتوانه علمي و
شرايط تحقيقپذيري تجربي؛ ٢) وجود تبيين هاي رقيب؛ ٣) ابتلا به موانع ثبوتي.
انگاره تناسخ حتي بر فرض عدم استحاله نميتواند نافي فلسفه معاد و تأمين كننده
كاركرد آن باشد.
معاد جسماني حقيقتي متفاوت با تناسخ ملكي است و لاجرم استحاله اين قسم از
تناسخ مساوي يا مستلزم استحاله معاد جسماني نيست.
از ميان اقسام تناسخ، تناسخِ ملكي مطلق و نامحدود، چه به نحو صعودي باشد يا
نزولي يا همگن، معارض معاد و حيات اخروي است، اعم از اينكه حيات اخروي را
جسماني بدانيم يا روحاني محض.
تناسخِ ملكي محدود تنها معارض معاد جسماني است؛ اما معاد روحاني را بر ميتابد
و با آن سازگاري دارد.
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٥٨
فهرست منابع
كتب
* قرآن.
. ١. ابن سينا، حسين بن عبدالله؛ التعليقات؛ قم: دفتر تبليغات اسلامي، ١٣٧٩
٢. ؛ النفس من كتاب الشفاء؛ تحقيق حسن حسن زاده آملي ؛ قم : بوستان
. كتاب، ١٣٧٥
٣. الراغب الاصفهاني، حسين بن محمد؛ معجم مفردات الفاظ القرآن؛ تحقيق نديم
. مرعشلي؛ چ ٢، تهران: انتشارات مرتضوي، ١٣٧٦
٤. افروز، غلامعلي؛ مقدمهاي بر روان شناسي و آموزش و پرورش كودكان استثنايي؛
. چ ٢٦ ، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، ١٣٨٨
، ٥. بريه، اميل؛ تاريخ فلسفه؛ ج ١ (دوره يوناني)، ترجمه علي مراد داوودي؛ چ ٢
. تهران: مركز نشر دانشگاهي، ١٣٧٤
٦. اوپانيشاد: ترجمه از متن سانسكريت، شاهزاده محمد داراشكوه فرزند
شا هجهان؛ با مقدمه و حواشي و تعليقات و لغتنامه و اعلام، به سعي و اهتمام
دكتر تاراچند و سيدمحمدرضا جلالي نائيني؛ چ ٢، تهران: انتشارات طهوري،
.١٣٥٦
٧. ايجي، عبدالرحمن بن احمد عضدالدين؛ المواقف في علم الكلام؛ بيروت؛ عالم
الكتب، الطبع الاولي، [ بيتا] .
٨. البعلبكي، منير؛ الموسوعة المورد العربيه؛ ج ١، بيروت: دارالعلم، ١٩٩٠ م.
٩. تنكابني، محمد بن عبدالفتاح؛ ضياء القلوب؛ ج ٢، تحقيق و تصحيح سيدصادق
تناسخ و نسبت آن با معاد
٥٩
. حسيني؛ چ ١، قم: مجمع ذخائر اسلامي، ١٣٨٢
١٠ . جوادي آملي، عبدالله؛ تفسير موضوعي، ج ١٥ (حيات حقيقي انسان در قرآن)،
. چ ١، قم: مركز نشر اسراء، ١٣٨٤
١١ . ؛ تفسير موضوعي؛ ج ٧ (سيره پيامبران در قرآن)، چ ١، قم: مركز نشر اسراء،
.١٣٧٩
. چ ٢، قم: مركز نشر اسراء، ١٣٨١ ؛ ١٢ . ؛ حيات عارفانه امام علي
. ١٣ . ؛ معاد در قرآن؛ ج ٤،چ ٢، قم: مركز نشر اسراء، ١٣٨٢
١٤ . ديواني ،ا مير؛ حيات جاودانه: پ ژوه ش ي در ق ل م رو م ع ادش ناس ي؛ ق م: م ع او ن ت ام ور
. اس ا ت يد و دروس م ع ار ف اس لام ي ، ١٣٧٦
١٥ . زياده، د. معن (رئيس التحرير)؛ الموسوعة الفلسفية؛ المجلد الثاني، القسم الاول: أ
 ش، الطبعه الاولي، بيروت: معهد الإنماء العربي، ١٩٨٨ م.
. ١٦ . س بح ا ني ت بر يز ي، ج ع فر؛ منشور جاويد قرآ ن؛ ج ٩، ق م: توحيد، ١٣٦٠
١٧ . سبزواري ، حاج ملاهادي؛ اسرار الحكم فى المفتتح و المختتم ؛ تصحيح كريم
. فيضي؛چ ١، قم: مطبوعات دين ي، ١٣٨٣
١٨ . سجادى، سيدجعفر ؛ فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدر ا؛ چ ١، تهران : وزارت
. فرهنگ و ارشاد اسلامى، ١٣٧٩
١٩ . سهروردي، شهاب الدين يحيي؛ مجموعه مصنفات شيخ اشراق - آثار فارسي ؛
٣، تصحيح و مقدمه هانري كربن و ديگران ؛ تهران : پژوهشگاه علوم - ج ٢
. انساني و مطالعات فرهنگي، ١٣٨٠
انديشه نوين ،« اثبات تناسخ بر اساس وحدت خاطرات » ٢٠ . شكراللهي، نادر؛ تأملي بر
.٩٨- ديني - فصلنامه كلام و دي نپژوهي؛ ش ٢١ ، س ٦، تابستان ١٣٨٨ ، ص ٨١
٢١ . صدرالمتألهين شيرازي، صدرالدين محمد بن ابراهيم؛ الحكمة المتعالية فى الاسفار
العقلية الاربعة؛ ج ٩، چ ٣، بيروت: دار احياء التراث، ١٩٨١ م.
. ٢٢ . ؛ الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية؛ قم: انتشارات بوستان كتاب، ١٣٨٢
٢٣ . الفاخوري، حنا و خليل الجر؛ تاريخ فلسفه در جهان اسلام؛ ترجمه عبدالمحمد
سال بيست وسوم/ پاييز ١٣٩٧
٦٠
. آيتي؛ تهران: انتشارات علمي فرهنگي، ١٣٧٣
. ٢٤ . فروغي، محمدعلي؛ سير حكمت در اروپا؛ تهران: زوار، ١٣١٧
٢٥ . كاپلستون، فردريك چارلز؛ تاريخ فلسفه: يونان و روم؛ ج ١، ترجمه جلال الدين
. مجتبوي؛ تهران: انتشارات علمي فرهنگي، ١٣٨٥
٢٦ . كاظمي پشت پري، زهره، محمد مشكات و سيدحسين عظيمي دخت شوركي ؛
كنفرانس بين المللي اقتصاد، حسابداري، ،« رد تناسخ از منظر روانشناسي »
. مديريت و علوم اجتماعي؛ كشور لهستان، ١٣٩٣
٢٧ . كريشنان رادا، سروپالي؛ تاريخ فلسفه شرق ؛ ج ١، ترجمه خسرو جهانداري ؛
. تهران: انتشارات علمي فرهنگي، ١٣٨٢
تبيين و بررسي سازگاري يا ناسازگاري اصالت وجود صدرايي » ؛ ٢٨ . نجاتي، محمد
.١٣٠- قبسات؛ ش ٥٨ ، زمستان ١٣٨٩ ، ص ١١٥ ،« و مسئلة ابطال تناسخ ملكي
گذاري انتقادي بر مفهوم تناسخ و بازسازي آن در دين واره هاي » ؛ ٢٩ . ويسي، زاهد
. ٣٥٢- كتاب نقد؛ ش ٤٥ ، زمستان ١٣٨٦ ، ص ٣٢٤ ،« نوين
٣٠ . هالاهان، دانيل بي. و جيمز ام كافمن؛ كودكان استثتايي: مقدمهاي بر
آموزش هاي ويژه؛ ترجمه مجتبي جواديان؛ چ ١٠ ، ب ه نشر (مؤسسه چاپ و
. انتشارات آستان قدس رضوي)، ١٣٨٦
منابع انگليسي
31. Baker Encyclopedia of Christian Apologetics; N. L., Gaisler,
Baker Books, Online Edition, 1999.
32. Bowman, C.; "Children's Past Life Memories and Healing",
Subtle Energiese & Energy medicine; Vol.21, No.1, 2010.
33. Bulfinch, Thomas; "The Age of Fable, or Stories of Gods and
Heroes", Boston; Sanborn, Carter and Bazin, 1855.
تناسخ و نسبت آن با معاد
٦١
34. Cunningham Paul F.; "An Experimental Investigation of Past
Life Experience", Internet Edition, August 2009.
35. Hardo, T.; 30 Most Convincing Cases of Reincarnation; Jaico
Pub., Delhi, 2008.
36. Harris, Melvin; Are Past-Life Regressions Evidence of
Reincarnation?; Free Inquiry, 1986.
37. Smart, Ninian: “Reincarnation”, Encyclopedia of Philosophy;
vol.8, 2
nd
edition, 1967.
38. Stevenson, I.; "Phobias in Children who Claim to Remmember
Previous Lives", Journal of Scientific Exploration; vol.4,
No.2, 2007.
39. _____; "The explanatory Value of The Idea of Reincarnation",
The Journal of Nervous and mental Desease; vol.164, No.5,
1977.
40. Tucker, J. B; "Children who claim to remember previous lives",
Journal of Scientific Exploration; vol.21, No.3, 2007.
41. Weis, E. A.; "Inccarnation", New Catholic Encyclopedia; vol.7,
Thomson & Gale, New York, 2
nd
edition, 2003.

 

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۰ساعت 15:33  توسط سید احمد طباطباييان  | 
  بالا